✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من هر موقع از شوهرم می پرسیدم: غذا چی درست کنم؟ میگفت: هر چی دوس داری درست کن.
آرزو به دل شدم یه بار یه چیزی خودش بگه. (آخه اصلا شکمو نیس) بعضی وقتا خسته میشدم انقدر فکر میکردم تا ی ایده ب ذهنم رسید...🤔🤔
همه غذا ها رو لیست کردم و زدم به در یخچال. دست شوهرم رو گرفتم، بردم در یخچال و گفتم:
این منوی رستوران سنتی منه. هر چی دوس داری سفارش بده.
اونم فوری یه غذا انتخاب کرد😊😊💪
ما خانما خیلی بلاییم. باور کنید. طفلی آقایون! 😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣#جوان_دزد_و_زن_نمازخوان
🌼🍃در میان یاران پیامبراکرم صل الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
🌼🍃یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
🌼🍃دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
🌼🍃از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
🌼🍃«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
🌼🍃در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
🌼🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
🌼🍃جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
❣زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیز کیک🍰
مواد لازم :
تخم مرغ ۴ عدد
نشاسته ذرت ۵ ق غ
ماست یونانی ۱ و ½ پ
بیکینگ پودر ۱ ق غ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❥❥❥●••✦⚜⚜⚜⚜✦••●❥❥
داستان_واقعی
💢نقشه شوم زن جوان برای پیرمرد ثروتمند تهرانی
رکنا: زن جوان که از ناپدید شدن ناگهانی پیرمرد همسایه نگران شده بود با اعلام موضوع به پلیس باعث افشای راز کلاهبرداری میلیاردی زن خدمتکار شد.
به گزارش رکنا، دو هفته قبل زن جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: نگران پیرمرد همسایه هستم؛ این پیرمرد با نام هاشم به تنهایی زندگی میکرد و هر روز برای رفتن به پارک از خانه خارج میشد. اگر هم خریدی داشت، من بعضی مواقع کمکش میکردم اما چند روزی میشود که او را ندیده ام و نگرانش شدهام.
به دنبال این تماس، بازپرس عظیم سهرابی دستور تحقیقات در رابطه با ناپدید شدن پیرمرد را صادر کرد. زمانی که مأموران راهی محل شدند، به جای پیرمرد با زوج جوانی مواجه شدند که ساکن خانه او بودند.
زوج جوان در تحقیقات عنوان کردند: در جست و جوی خانهای برای خرید بودیم که زن جوانی به نام فرنگیس این خانه را به ما معرفی کرد.
بدین ترتیب با کمک فرنگیس خانه را از هاشم خریداری کردیم. با اطلاعاتی که زوج جوان در اختیار تیم تحقیق قرار داد، فرنگیس شناسایی شد و در تحقیقات گفت: نظافتچی هستم و از سالمندان نیز نگهداری میکنم. مدتی قبل با هاشم در پارک آشنا شدم. او میگفت خانوادهاش در خارج از کشور زندگی میکنند و توانایی انجام کارهایش را ندارد.
من هم بهعنوان خدمتکار هر هفته دو بار به خانه او میرفتم. در این میان هاشم از تنهاییاش صحبت میکرد و میگفت خانهای که در آن زندگی میکند برای او که تنهاست خیلی بزرگ است و میخواهد آن را بفروشد.
به درخواست هاشم خانه را فروختیم و خانهای در یکی از محلات تهران گرفت و در آنجا زندگی میکند.
مأموران با بهدست آوردن آدرس جدید هاشم و برای بررسی اظهارات زن خدمتکار راهی خانه پیرمرد شدند اما پیرمرد اظهارات متفاوتی را بیان کرد: با فرنگیس در پارک آشنا شدم و قرار شد کارهای خانهام را انجام دهد. اما بعد از مدتی صحبت از فروش خانه به میان آورد.
میگفت خانه به این بزرگی برایت مناسب نیست و بهتر است آن را بفروشی و خانه کوچکتری خریداری کنی و مابقی پول آن را خرج خودت کنی.
من قصد فروش خانهام را نداشتم اما تحت تأثیر حرفهای فرنگیس در نهایت خانه را فروختم ولی نه تنها خانهام از دستم رفت و نتوانستم خانه دیگری خریداری کنم بلکه فرنگیس یک میلیارد تومان از پولم را گرفت و ناپدید شد. من از او شکایت دارم و او یک میلیارد پول خانهام را سرقت کرده است.
گرچه فرنگیس مدعی بود که یک میلیارد تومان را قرض گرفته است، اما با شکایت پیرمرد، بازپرس شعبه نهم دادسرای امور جنایی دستور بازگشت پول به پیرمرد را صادر کرد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام این تجربه دیگه میشه بگم؟😁
از خانومایی که ازدواج نکردن خواهش میکنم قبل ازدواجشون با هیچ پسری #رابطه نداشته باشن😡
چون برای خود من پیش اومد قبل ازدواجم با یه نفر به قصد #ازدواج آشنا شدم ، ولی چون دیگه گفتم صد در صد من با ایشون متاهل میشم، چندان جلوی خودمو نگرفتم😞 و همین باعث بدبینی این آقا شد که نکنه من با همه اینجوری ام🧐 و رابطهرو بهم زد و من خیلی ضربه دیدم. 😭
تا اینکه همسری اومد😍 و ابراز علاقه که کرد، من تا عقدمون #تشنه نگهش داشتم حتی باهاش دست ندادم
و همیشه هم میگه آفرین خانومیم که دستتو نزاشتی تو دستم تا وقتش برسه 😌 و خودشم اقرار کرده که اگه این کارو نمیکردم احتمالا ازدواج رخ نمیداد.
آقایون واقعا حساسن و هرچقدر مراقب رفتار قبل ازدواج باشید، بیشتر به سمتتون کشیده میشن چون براشون دست نیافتنی تر میشید.
انشالله همه خوشبخت باشن😍
✍ تجربه اعضا ، قابل تعمیم به زندگی همه افراد نیست
✍ بعضی تجربه ها تلخ است
برای عبرت
✍ بعضی تجربه ها شیرین است
برای امید
✍ بعضی تجربه ها دانستنی است
برای آگاهی
✍ بعضی تجربه ها خنده دار است
برای شادی و نشاط
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام اهالی سوتیده ♥️
تو ایام فاطمیه تو شهر ما ایستگاههای پخش نذری برپا میکنن و چایی میدن.
دو روز پیش دخترم گفت حوصله ام سر رفته بریم بیرون شب هم بود گفتیم باشه منم داشتم تو اینستا ی بلاگر رو نگاه میکردم همینجوری گوشیمو بستم گذاشتم تو جیبم
رسیدم جایی که چایی میدادن دخترم اصلا اهل چایی نیست گفت نگه دارین ی چایی اینجا بخوریم نگه داشتیم رفتن پنج تا چایی گرفتن و آوردن داخل ماشین صدای لوحه هم بلند بود ی وقت دیدم صدای آهنگ میاد گفتم نگاه کن تو این شب عزیز آهنگ گذاشته
نمیدونم کدوم خریه 🐴😂 ی لحظه دیدم صدا خیلی نزدیکه گوشیمو که در آوردم دیدم انگشتم خورده به اثر انگشت گوشی اونم باز شده و آهنگ از اینستا داره پخش میشه
هیچی دیگه کلی ضایع شدم پیش بچه هام😂🙈🙈🙈
شمام اگه از این جور ضایع شدنا دارین بفرستین 😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من حدود دوساله ازدواج کردم. هروقت شوهرم عصبانی میشه به شدت داد میزنه و منم تو این دو سال #سکوت کردم تا وقتی آروم شد حرف بزنم و خودش عذر خواسته.
📛 چندماه پیش که تو ماشین بودیم دعوامون شد. دوباره داد زد. منم اول سکوت وگریه کردم. بعدش که آروم شد، گفت چرا هیچی نمیگی؟ منم هرچی تو دلم بود رو با داد گفتم. طوریکه واقعا ترسید.
بعدش گفتم: دیدی چقدر بده آدم همیشه وقت #عصبانیت داد بزنه؟ تو هم وقتی داد میزنی اینطوری میشی! به نظرت خوبه؟ گفت نمی دونستم تا این حد بده چون تا حالا هیچکس مثل خودم باهام رفتار نکرده! واقعا پی به اشتباهم بردم.
بعدش رفت یه شاخه گل برام خرید و کلی خوش گذروندیم. الان نزدیک چهارماه از این موضوع میگذره و دیگه حتی با صدای بلندم باهام حرف نزده، چه برسه که داد بزنه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و آقایی تو عقدیم. ما خیییییلی همو دوست داریم. فقط یه موقع هایی تحت تاثیر خونوادش قرار میگیره و ناراحتم میکنه. 😕
مثلا یه روز اومد دنبالم و بی خبر منو برد طلافروشی و گفت یه انگشتر انتخاب کن. من اون لحظه خیلی خوش حال شدم و غافلگیر. 😍 بعد یه انگشتر سفارش دادیم و قرار شد آقایی هفته بعد تحویل بگیره. 🙂
بعد که به مامانش نشون داده. اونا دعواش کردن. اونم رفت پسش داد. من خیلی ناراحت شدم اما یه روز که دیدمش. با سیاست گفتم:
💭 عزیزم 🙂 راستی اون انگشتره بود که میخواستیم بخریم. همون بهتر که نگرفتیم. اخه انگشتر خیلی واجب نبود! ایشالا سر وقتش یه دونه عالی ترش رو میگیریم.😉
اون لحظه آقایی خیلی خوش حال شد چون توقع یه دعوای بزرگ داشت. 😊بعدش گفت همونو برات میگیرم. عالی ترشم میگیرم. 😘 و رفتیم همونو خریدیم. 😁🙏
خانوما! هوای همسرتونو داشته باشین و با غر غر نذارید که حرف بقیه رو به حرف شما ترجیح بده و باهاتون لج کنه. 🙏😘
🔻 اگه دوست داری همسرت با دل و جان به حرفات گوش بده ، هنر بیان به خوردش بده 😉
شنیدن با گوش دادن فرق میکنه عزیزم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌷🌷🌷
دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن 500 تومن من هم چونه زدم شد 400 تومن...
بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 50 تومنی دادم بهشون.
یکی از کارگرا 50 تومن برداشت و 100 تومن داد به اون یکی.
گفتم مگر شریک نیستید؟
گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.
من هم برای این طبع بلندش دوباره 50 تومن بهش دادم
تشکر کرد و دوباره 25 تومن داد به اون یکی و رفتن
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم
بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی...
«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن»
«پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»
«باسواد شدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..»
«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن»
زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری ᭄🏡
دیوار گچی رو اینجوری پاک کن
جوش شیرین ۲ ق غ
مایع ظرفشویی مقدار کمی
آب ۱ لیوان سر خالی
حتماً از دستمال خیلی نرم استفاده کنید تا روی دیوار خراش نیفته
𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#داستان_مریم_عباس 🌸🍃
برای یک لحظه نگاهم کرد و جوابم رو داد .. وقتی در رو بستم هر دو نمیدونستیم چکار کنیم .. وسط اتاق ایستاده بود ..
با دست اشاره کردم و گفتم بفرمایید بشینید من الان میام ..
به سمت آشپزخونه میرفتم که گفت من چیزی نمیخورم ..
برگشتم و با فاصله ازش نشستم .. قلبم طوری خودش رو به سینه ام میکوبید که میترسیدم صداش رو بشنوه .. با انگشتم با گلهای فرش بازی میکردم .. حس کردم نگاهم میکنه .. سرم رو بلند کردم برای یک لحظه چشم تو چشم شدیم .. ته دلم لرزید .. چقدر جذاب بود، حتما زنش هم خوشگله .. نگاهش رو ازم دزدید .. گوشه ی سبیلهاش رو گرفته بود و بازی میداد ..
چند دقیقه هر دو تو سکوت نشسته بودیم .. نفس بلندی کشید و گفت میشه یه لیوان آب بیاری ..
بلند شدم و گفتم بله .. حتما .. هنوز قدمی برنداشته بودم که گفت قراره همش با چادر بگردی ؟؟ مگه من نامحرمم
گفتم آخه.. خجالت میکشم ..
با جدیت گفت خجالت میکشیدی چرا قبول کردی؟ من الان دیگه شوهرتم
از لحنش ناراحت شدم .. بدون حرف ، چادرم رو رها کردم و بدون چادر رفتم یه لیوان آب آوردم ..
برگشتم و همون جای قبلی نشستم ..
کمی از آب خورد و اومد نزدیک من نشست
با اینکه حس خوبی بهش پیدا کرده بودم ولی معذب بودم و سرم رو کمی عقب بردم با اخم گفت مگه نامحرمم که فرار میکنی؟👇👇👇
ادامه شو اینجا بخونید👇❌
https://eitaa.com/joinchat/1844904645C57201642e2
داستان جنجالی مریم وعباس🙈🔞👆
سنجاق شده ها👆😍