فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده گلدان
.🍟🌭🍔🥘
🎈🎁🎀🛍🧸☘🍀🌾
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من ۲۶ و همسرجان ۲۸ سالشه.
💟من هروقت با اقایی #دعوا میشد، #قهر میکردم و جوابش رو نمیدادم. حتی نگاهشم نمیکردم. اوایل خیلی نازمو میکشید. اما بعد یه مدت اونم #لج میکرد.
یه شب که سر یه موضوع، #بحث شد. اقایی از خونه رفت بیرون. منم #عصبانی بودم اما با خودم شرط کردم وقتی اومد خونه، کش ندم.
برای همین تا صدای ماشینش رو شنیدم، سه تا صلوات فرستادم. رفتم پشت در. تا در رو باز کرد، پریدم بغلش و خودمو مثل بچه ها لوس کردم.🙃 اقایی هم از خدا خواسته بغلم کرد.🙈
💟یه شب که باز منو اقایی دعوا کردیم و من از دستش ناراحت بودم و اقایی مدام میگفت: گریه نکن. منم نمیتونستم.
خلاصه همسرجان خسته شد و خوابش برد. منم دیدم کلی گریه کردم الکی!🤪 مشکلمونم حل نشد.
قلم و کاغذ برداشتم و شروع کردم #نامه نوشتن برای خدا.😍
هرچی تو دلم بود، نوشتم. اما مخاطبم رو خدا قرار دادم. اول کلی خوبی نوشتم بعدم دلیل ناراحتیمو. اخر سرم از خدا خواستم زودتر اشتی کنیم و نامه رو گذاشتم یه جایی دم دست.
روز بعد که من خونه نبودم، اقایی نامه رو خونده بود، گل از گلش شکفت و پرید بغلم. کلی #معذرت خواهی و قربون صدقه.😊
منم تو دلم قند اب میشد که اخ جون! ایدم جواب داد.💃💃
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من2⃣مین باره که پیام میذارم.
میخوام اینبار در مورد #تعریف از آقایون👦🏽👴🏼👱🏾👨🏻👳🏽👲🏾 بگم که چقد تو زندگی نتیجه عالی داره.
✴️ به آقایون برای کارهای مردونه ی خونه نباید امر و نهی کرد.😡 بلکه باید بگیم: یه کار بزرگی هست که خانومت نمیتونه انجام بده و نیاز به یه مرد محکم و پرتوان داره.😎
اون موقع ست که آقا سینه سپر میکنه.😜
✴️ برای انجام کارهایی مثل ظرف شستن هم #امر نکنید. بجاش بگید دل ظرفا واسه دستای تو تنگ شده و منم خیلی دلم میخواد موقع کار کردن، استایل مردونه ت رو ببینم.
اینجوری با زبون خوش، مار رو از لونه ش درمیارید.😂
✴️ وقتی یه کاری میکنن مثل عوض کردن شیر آب یا پرده وصل کردن و...بگید مثلا احمد پنجه طلا معروفه. به کوه دست بزنه، کوه شکاف برمیداره.
لطفا از همسرتون تعریف کنید. مردها به تائید شما و احساس غرور، نیاز دارن. بهتره که دستور ندید.
لطفا برای هم دعا کنیم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🧞♀طلسم جدایی بین دو نفر حرام ۲۴ ساعته
🧞♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞♀جذب پول و رونق کسب و کار
🧞♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
⛱دفع اجنه و شیاطین از منزل با قران
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
♦️همین الان عضو شو پیام بده 👆
🔴دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم نگرفتن همسر 🔴
فردی که نمیخواهد شوهرش همسر دوم اختیار کند و میخواهد که زندگی اش
از دوام و استحکام بهتری برخوردار باشد، و مهر و محبت شوهرش هم
نسبت به او بیشتر شود. اگر دعای شریفه ی
زیر را با گلاب و زعفران در سه
برگه نوشته، اولی را به همسر
بنوشاند. برگه دوم را داخل
بالش او بگذارد و برگه سوم را با خود همراه داشته باشد
،ان شاء الله به
خواست خود خواهد رسید...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
انقدر قویه این دعا که یک روزه اثرشو میبینید😳👆
#چکار_کنیم_خانوادمون_نماز_خون_بشن
روزي زنی خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نميخواند. چه كار كنم؟
عالم گفت: درباره فضيلتهاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد.....زن گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي بيفايده است....عالم گفت: وعده خدا را در مورد بهشت و نعمتهاي آن برايش بازگو كن.....زن گفت: گفتهام! خيلي هم اغراق كردهام. ولي بيفايده است....عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختيهايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد ميشود، برايش بگو...زن گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بيفايده است!....عالم گفت پس راهکاری دارم که قطعا نتیجه میگیرید ،امشب که همسرت خواست بخوابد ،کمی نمک بردار و ....👇❌
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
کسانی که مشکل بی نمازی در خانوادشون دارن حتما اجرا کنن 👆
پیرزن ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس👇⛔️🔞
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
💫 آثار بسمالله 💫
❤️حضرت امام کاظم عليهالسلام:
💠 ما مِن أَحَدٍ دَهَمَهُ أَمرٌ يَغُمُّهُ أَو كَرَبَتهُ كُربَةً فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَى السَّماءِ ثُمَّ قالَ ثَلاثَ مَرّاتٍ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» إلاّ فَرَّجَ اللهُ كُربَتَهُ و أذهَبَ غَمَّهُ 💠
😔 هر كس گرفتار چيزى است
كه غمگينش میسازد
يا ناخوشايندى كه ناراحتش میكند،
اگر سر به آسمان بلند كند و سه بار
«بسم الله الرحمن الرحيم» بگويد،
بیترديد خداوند گره از كارش خواهد گشوده
و غمش را برطرف خواهد كرد. ☺️
📕 مكارم الأخلاق، صفحه ۳۴۷
🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام عزیزان
داشتم یه تجربه میخوندم، دختر خانمی خیلی از خدا شکایت داشت
من یه چیزی کلی میگم، خداوند این جهان رو با قوانین خیلی خیلی منظم آفریده، پیامبر فرستاده ، کتاب ها فرستاده و ... بعد دیگه خودش تو هر مسئله جزئی دخالت نمیکنه، دشمن هیچ بنده خودش نیست، و به جزئیات زندگی کسی کاری نداره
چون از اول قوانین رو وضع کرده.
اینقدر زیاد میبینم و میشنوم که خدا چرا فلان کارو میکنه؟ هدفش چی بوده با من اینجوری کرده ؟؟ چرا ظلم رو تموم نمیکنه؟ چرا ....؟
دقیق، عمیق و منطقی فکر کنیم آیا هر اتفاقی که تو این دنیا می افته تقصیر خداست؟
من که اینجور چیزا رو میشنوم خیلی تعجب میکنم
انسان ها با دخالت هاشون در قوانین خداوند یک سری امراض، جنگ، ظلم و وحشت رو ایجاد میکنن، بعد میگن خواست خدا بوده و ....
اونایی که خیلی معتقدن یه جور به خدا ربط میدن، بقیه یه جور دیگه.
میشه یه تشبیه خیلی کوچیک کرد، مادر(خالق مجازی) رو به خداوند(خالق حقیقی) تشبیه کنیم،در یک خانواده مادر بدخواه هیچ فرزندش نیست، اگه چیزی میگه در مسیر تکامل و صلاح فرزندش میگه، هر قانونی که وضع میکنه برای آرامش اعضای خانواده وضع میکنه،
بدون چشم داشت و همیشه پاداش میده، خیلی کم پیش میاد تنبیه کنه، اونم زمانی هست که اون شخص از قوانین تعیین شده دور میشه و ...
این یه تشبیه بود فقط
حالا خداوند رو تصور کنین، در مقیاس خیلی عظیم تر، مهربان ترو نزدیک تر! آیا درسته هر اتفاقی افتاد خداوند رو مقصر بدونیم؟
کمی سردرگریبان کنیم، نواقص خودمون روببینیم، قوانین اشتباه و روش تربیتی خانواده خودمون رو ببینیم، با از ما بهترون مقایسه کنیم، ببینیم چه اشتباهاتی داشتیم و داریم؟
درصدد اصلاح باشیم، نه مقصر شناختن، چون راه چاره نیست.
از هر زندگی تجربه ای یاد بگیریم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🌸 رها رفت تو اتاق وقتی اومد دیدم تو یه دستش روسریه تو دست دیگش نایلون مشکیه از جام پرید
داستان زندگی
گفتم بهرام منم میام من اصلا نمیتونم تو خونه بشینم باید زودتر پسرمو پیدا کنم.
گفت پس به هیچکس حرف نزن حتی به مامانتم نگو ممکنه از دهنش بپره جلوی داداشت بگه اونم به رها بگه همه چیز خراب بشه.
قبول کردم گفتم از همین امشب بریم جلوی خونشون اما بهرام قبول نکرد، اون شب رفتیم خونه خودمون بهرام به یکی از دوستاش زنگ زد دوستش یه پراید. سفید داشت که شیشه هاش دودی بود ماشین اونو قرض کرد، گفت اگر با ماشین خودمون بریم ممکنه امید ماشینو بشناسه شصتش خبردار بشه
اون شب تا صبح خواب به چشمم نیومد.. فردا صبح زود با بهرام رفتیم جلوی خونه مادر رها من چادر سرم کردم تا اگر دید نشناسه از دور وایسادیم خونه رو نگاه کردیم تا عصر خبری نشد، عصر امید از خونه اومد بیرون تا سر کوچه رفت ماست خریدو برگشت تو خونه، دیگه تا شب خبری نشد
شب بهرام گفت برگردیم خونه اما قبول نکردم گفتم ممکنه شبونه بره از خونه بیرون ما نباشيم نفهمیم.
اون شب اونجا موندیم منو بهرام نوبتی خوابیدیم اما بازم خبری نشد. دیگه بهرام ناامید شده بود گفت آذین شاید اشتباه کردیم اگر خبری بود حتما میفهمیدیم
گفتم نه بهرام یه حسی بهم میگه بچم پیش ایناس.
فرداش دوباره تا شب وایسادیم بهرام مدام میگفت بریم اما یه حس عجیبی باعث میشد قبول نکنم.
شب گشنه بودیم بهرام گفت برگردیم خونه اصرار کردم اما قبول نکرد اون شبم بمونیم، ماشينو روشن کرد داشت دور میزد که برگردیم خونه یهو در خونشون باز شد امید اومد بیرون
گفتم بهرام امید داره میره یه جا ماکه تا الان وایسادیم توروخدا تعقیبش کن ببین کجا میره
بهرام قبول کرد، امید سوار ماشین دوستش شدو باهم رفتن.
استرس عجیبی داشتم همش صدای گریه بهروزو میشنیدم. هنوز بهروزو از شير نگرفته بودم یهو سینم رگ کردو درد عجیبی گرفت جوری که دادم رفت هوا. بهرام ترسید گفت چیه آذین چت شد یهو؟ میخوای ببرمت دکتر؟
گفتم نه بهرام فقط امیدو تعقیب کن بخدا داریم به پسرم نزدیک میشیم... بخدا تمام تنم داره وجود بهروزو حس میکنه تو فقط دنبال امید برو.
بهرام حرفی نزد اما باور نکرد حرفمو. ماشینشون پیچید تو یه خیابون عريض یکم جلوتر جلوی یه خونه وایساد امید پیاده شدو با دوستش رفت تو خونه
سینم دردش بیشتر شد، بغض تو گلوم سنگینی میکرد گفتم بهرام زنگ بزن پلیس بگو بچمو پیدا کردیم بگو نیرو بفرستن بریزن تو خونه
گفت آذین ما که هنوز مطمئن نیستیم شاید اومده خونه دوستش، نباید بی گدار به آب بزنیم
گفتم بهرام من مطمئنم بخدا صدای بهروزو میتونم بشنوم
گفت من صدایی نمیشنوم وایسا مطمئن بشیم بعد زنگ میزنم.
منتظر موندیم اما خبری ازشون نشد حدود ۵ ساعت اونجا وایسادیم
كل اون دوماه یه طرف اون پنج
ساعت به طرف اصلا نمیگذشت من تو اون ۵ ساعت واقعا پیر شدم تا اینکه امید از خونه اومد بیرون خودش تنها بود، گفتم برو بگیرش اومد بیرون.
بهرام گفت خب مگه بچه دستشه که برم بگیرمش؟ با چه سند و مدرکی برم جلو؟
دیدم امید رفت تو سوپرمارکت....
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
یه بار داشتیم با خانواده همسری میرفتیم بیرون. مادرشون گفتن که بریم سفر؟ همسرم سریع گفت: اره میاییم 😐 منم خیلی ناراحت شدم. 😒
هیچی نگفتم تا رسیدیم به مقصد. رفتم تو اتاق به بهانه تعویض لباس هام، همسرمو صدا زدم. گفتم: عزیزم! من نمیگم نریم باهاشون ولی کاش میگفتی خبر میدیم! نظر منم میپرسیدی. اگه مشکلی پیش بیاد و نریم، میگن خانمش نذاشت. من واقعا ناراحت شدم بدون #مشورت قبول کردی.
همسرمم گفت: قبول دارم. بعد که دوباره گفتن، همسرم گفت: مشورت کنیم، ببینیم چی میشه. خبر میدیم. منم ذوق کردم😃 تشکر 😍
✍️ با جمله "من حس... دارم" ناراحتی تان را مطرح کنید. نه "تو مقصری!"
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
این که میگم سوتی نیست شیطنته من و خواهرم بچگی هامون خیلی پدربزرگمونو (بابای بابامونو )اذیت می کردیم یه بار پدر بزرگم آمده بود خونمون سر بزنه مامانم مشغول بود منم به خواهرم گفتم بیا سرکارش بزاریم آقا جونو خواهرمو به اصطلاح قلندوشش کردم یعنی خواهرم نشست رو شونه من( مثل کلاه قرمزی و پسرخاله که رو هم سوارشدن رفتن خواستگاری دختره )چادر مشکی مامانم و سر کردیم به خواهرم گفتم رو بگیر خلاصه شدیم اندازه قد مامانم رو هم بعد رفتیم تو اتاق بابا بزرگمم فکر کرد مهمون اومده پاشدسرپایین انداخته کلی باهامون سلام علیک و احوال پرسی کرد(پدر بزرگم چون مومن بود عادت نداشت به زن نگاه کنه تو احوال پرسی به اصطلاح چشم هاشو پایین مینداخت) بعدش که خوب احوال پرسی کرد و تموم شد خواهرم با چادر پرید پایین کلا بابا بزرگم هنگ بود که چرا زنه یهو نصف شد بعد که حالش جا اوند فهمید ما بودیم . یه فحس کتک مفصل هم از مامانمون خوردیم بعدش .ای آقا جونم کجایی که یادت به خیر خدا رحمتش کنه عشق من بود .خدابیامرزتت🌹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•