✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
✳️ #سیاست یک خانم برای تبدیل طلاق به زندگی عاشقانه!
من و آقایی، چند شب پیش یه بحث خیییلی جدی داشتیم.😰 که تا مرز #طلاق پیش رفت. حتی میگفت هدیه هایی که بهت دادم، پس بده تا همه چیز تموم شه.
❇️ برای من شنیدم این جملات خیییلی سنگین بود ولی معتقدم ما خانوما قدرتی داریم به اسم «قدرت عشق»
که میتونیم خیلی چیزا رو تحمل کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم. ☺️
من براش یه هدیه خوشگل با یه ایده ی جالب درست کردم.
تو یه شیشه ی تزئین شده
کوپنای عشق ❤️❤️
و حرفهای عاشقونه گذاشتم
رفتم پیشش و گذاشتم هرچی دوس داره بگه. 😰
❇️ بعد گفتم: آقایی باشه! حالا بیا کادوتو باز کن.
اون دونه دونه کاغذا رو که باز میکرد، کلللی ذوق میکرد.
وقتی لا به لاش کاغذای که گفتم بود، خوشحال میشد و میگفت:
از این به بعد هر هفته این شیشه رو یه بار باز میکنم.😜
❇️ وقتی نرم تر شد، بهش یه کاغذ دادم و گفتم: ناراحتیاتو بنویس.
وقتی نوشت، دیدم یه جاهایی حق داره. منم حق داشتم ولی از تو کانال یاد گرفتم وقتی مردی دلخوره، نباید دنبال حق خودمون باشیم.
❇️ بعد از #ایده نامه استفاده کردم. گفتم: ناراحتم اگه گاهی در حقش کوتاهی کردم. 😔 باورتون نمیشه! بعد از خوندن این نامه 180 درجه فرق کرد!!! 😳
حالا اون مرد عصبانی بهم محبت میکرد و بدون اینکه من دنبال حقم باشم، خودش میگفت تو هم حق داشتی و...
خواستم بگم:
میدونم خییییلییی سخته ک یه جاهایی سکوت کنیم. ولی میتونیم از "قدرت عشق" استفاده کنیم.
📛 اول مرد رو ب شرایط نرمال برگردونیم.
بعد آروم در مورد ناراحتی خودمون بگیم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
هدایت شده از تعبیر خواب🌙✨و ادعیه قرانی 🪴
🕊 کمک #فوری به پیوند قلب نوزاد مبتلا به بیماری قلبی
🏮نوزاد معصوم چند ماهه مبتلا به بیماری قلبی حین تولد ، عمل قلب و آنژیوگرافی شده ولی عمل موفقیت آمیز نبوده و باید پیوند قلب بشوند.
🍃 برای تامین هزینه درمانی این نوزاد معصوم، با هر مبلغی که #توان دارید سهیم باشید؛
🔹شماره کارت #رسمی و قانونی به نام گروه جهادی حضرت زین العابدین ( ع) و شبا هیئت مذهبی قمر منیر بنی هاشم (ع)
●
6037997750014749●IR
840690082101102230186001کد دستوری👈
*6655*1*60#🏮لینک کانال 👈 @charityi313 🔶 ارتباط با ادمین و ارسال فیش واریزی @charity12
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#دو_پیازه_ی_میگو
🥢 میگو
🥢 پیاز خلالی دو برابر میگو
🥢 پرک لیمو
🥢 زرد چوبه
🥢 فلفل عنابی
🥢 نمک
🥢 رب گوجه یک قاشق غذا خوری
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام خانوما!
میخوام تجربه زندگی پدر و مادرم رو بگم. 😔
پدر و مادر من ۲۱ساله ازدواج کردن.
مامانم میگفت از روزای اول زندگی از بابات خوشم نمیومد و حالا بعد از ۲۱ سااال زندگی، کامل ازهم #دور و #سرد شدن!
و من میبینم واقعیتهای زندگی خانوادم رو:
🖤 دارم میبینم که اونا دیگه کنار هم نیستن
🖤 دارم میبینم که مادرم دیگه بخودش نمیرسه و فقط نقش یه خدمتکار رو بازی میکنه.
🖤 دارم #خیانت های پدرم رو میبینم. میبینم که تو کلاس و فضای مجازی با چند نفر ارتباط داره.
🖤 پدر و مادرم باهم حرف میزنن ولی فقط درمورد خرید خونه، مسائل کشور و... هیچ #عشق و #شوری نیس تو حرفاشون.
پدر و مادر من متاسفانه قدر زندگی و جوونیشون رو ندونستن. زندگی رو با عشق نساختن و هی سردتر شدن.
الان فقط #همخونه ان.
🌸🌺🌸🌺
من 20 سالمه، نامزدم و دارم ازشون درس میگیرم و زندگیمو با عشق میسازم.
✅ خانما لطفا با #عشق زندگی کنید. لطفا به خودتون برسید. به خونتون، به اشپزیتون برسید. از لحاظ #روحی، جسمی کم نذارید.
✅ اقایون! لطفا روح و جسم ظریف و حساس خانمتون رو درک کنید. تو محبت غرقش کنید. حمایتش کنید. 🙏❣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
یه #توصیه ای میخاستم به خانومای گل داشته باشم.
سعی کنید #بیخیال باشید. چند سال پیش یه اتفاق بدی برای منو همسرم افتاد. خانواده همسرمم خاله زنکن! اولش گفتم میشیم نقل مجالس.
بعدش فکر کردم مهم فقط من و همسرم هستیم و اینکه چی فکر میکنیم.
پس بیخیال شدم و فقط به زندگیم فکر کردم. این باعث شد روزای سخت رو راحت بگذرونم.
جاری حرف یکی دیگه رو میزد من سکوووت. پیش خواهر شوهر، من باز سکوووت. پیش مادر شوهر، من بازم سکووت. حرف کسی رو هم برای کس دیگه نبردم. اینا باعث شد زندگیم #حاشیه کمتر داشته باشه.
زندگی بالا و پایین های زیادی داره اگه بخوایم به هر حرفی فکر کنیم #آرامش ازمون دور میشه و با هر بادی میلرزیم. براتون مهم نباشه فلانی دربارتون چی فکر میکنه یا چی گفته. براتون مهم نباشه پدر و مادر شوهر دربارتون چی میگن. یا جاریتونو از شما بیشتر دوست دارن. براتون مهم نباشه بقیه بچتون رو دوست دارند یا نه.
سعی کنید از احدی #توقع نداشته باشید و از نظر روحی روی پای خودتون بایستید.
❤️خودتون قهرمان زندگیتون باشید.❤️
بعضیا به شوخی بهم میگن سیب زمینی. چون همیشه ساکت و آروم نشستم😂. البته حرفم میزنم ولی کم. چه اشکال داره آدم بی تفاوت باشه؟
من تو زندگیم مشکلاتی داشتم که هر کدوم میتونست یک زندگی رو بپاشونه. الان که فکر میکنم می بینم بی خیالی کمکم کرد تا اینجا بیام.
سعی کنید برای خودتون یک #هدف داشته باشید و براش #تلاش کنید. تمام تمرکزتون رو روش بگذارید. هدف به بی بیخیالیتون کمک میکنه. برای من کنکور دکتراست. برای یکی ممکنه یه کسب و کار کوچک باشه. برای یکی عضویت در یک تیم ورزشی. زندگی که همش نباید برای همسر و فرزند باشه. خودتون هم سهم دارید.
موفق باشید.👌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
برادرم بیشتر وقتا خوابهای جالبی میبینه و برامن تعریف میکنه و همش میپرسه تعبیرش چیه منم که نمیدونستم تا اینکه اتفاقی با این کانال آشنا شدم بیشتر چیزایی که خواب میبینیم اینجا تعبیرش هست
اینجا برات خوابشو هم تعبیر میکنن توی پی وی ⬇️👇😍
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
🍃🌸روزوروزگارتون
معطربه عطرخوش #صلوات
بر حضرت #مُحَمَّد (ص)
وخاندان مطهرش🌸🍃
🌺🍃🌸اللّهُمَّصَلِّعَلی
🌺🍃🌸مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌺🍃🌸وَعَجِّلفَرَجَهُــم
#صلوات🌸بهترين هديه ازطرف خداوند به انسان
#صلوات🌸تحفه ای ازبهشت
#صلوات🌸جلادهنده روح
#صلوات🌸خوشبوکننده دهان
#صلوات🌸نوری دربهشت
#صلوات🌸نورپل صراط
#صلوات🌸شفيع انسان
#صلوات🌸ذكرالهی
#صلوات🌸موجب کمال نماز
#صلوات🌸موجب تقرب انسان
#صلوات🌸رمزديدن پيامبر(ص) درخواب
#صلوات🌸سپری درمقابل آتش جهنم
#صلوات🌸محبوبترين عمل
#صلوات🌸خاموش کننده آتش جهنم
#صلوات🌸از بين برنده فقرونفاق
#صلوات🌸زينت دهنده نماز
#صلوات🌸بهترين داروی معنــوی
#صلوات🌸ازبين برنده گناهان
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَآلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🕊️🕊️🌾🌸🌾🕊️🕊️
به وقت #خاطرات خواستگاری
سلام
میخوام خاطره خاستگاری عموم و براتون بگم خنده دار نیست ولی خب ...
اون موقع من ۷ سالم بود و عموم و خیلی دوست داشتم رو همین حساب دوست داشتم یک زن خوشگل بگیره😂 ما رفتیم خاستگاری و من مشتاق دیدار که عروس خانم چایی بیاره
عروس اومد نمیدونم چرا به چشم من اینقد هیکلی اومد طوری که فک کردم از عموم گنده تره😔😂
بعد بغض و گریه کردم و بهشون گفتم پاشو بریم من اینو نمیخام عمو گناه داره این گندس😂
اما الان اون خانم زنعمو من شده و جالب اینجاست که خیلی ریزه میزس و نمیدونم چرا اون شب اینجوری ب چشمم اومده😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#سوپ_توپک_مرغ
✍مواد لازم برای دو نفر:
🥢 یدونه سینه مرغ
🥢 یدونه پیاز کوچیک
🥢 نمک فلفل زردچوبه پودر سیر از هرکدوم ۱/۲ ق چ
🔹ازین مواد توپک درست کنید و برای حداقل نیم ساعت بذارید فریزر
🥢 ۲ لیوان لوبیا سبز خرد شده
🥢 ۳ لیوان آب( آب تا دو بند انگشت روی لوبیاها بیاد)
🥢 ۱/۴ لیوان جودوسرپرک یا جوپرک
🥢 ۱ ق چ رب گوجه
🥢 ۱ ق چ نمک
🥢 فلفل زردچوبه پودر سیر پاپریکا از هرکدوم ۱/۲ ق چ
🥢 آبغوره یا آب لیمو ۱ ق غ(من بیشتر ریختم که دلبخواهیه)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸🍀🌸 آخ چه پزی میدادم به دوستهام .. هر کی رو میدیدم میگفتم مرتضی تو تهران کار میکنه
#داستان_زندگی 🌸🍃🌸
گفتم میدونم ازم دلخوری ... ولی..
مریم بدون اینکه سرش رو برگردنه گفت کی گفته من ازت دلخورم ..
+پس چرا کم محلی میکنی ؟
مریم حرف رو عوض کرد و گفت میرم شام و آماده کنم ده دقیقه دیگه بیا ..
تحمل این رفتارها رو از مریم نداشتم ولی با خودم گفتم یکسال بعد که با بچه مون بازی میکنه تمام این روزها رو از یاد برده ...
****
"نرگس"
دیشب گرسنه خوابیده بودم امروز هم ناهار درست و حسابی نخورده بودم تصمیم داشتم به محض رسیدن استانبولی بپزم ..
مشغول خرد کردن سیب زمینی بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد ..
من که کسی رو نداشتم حتما اشتباهی زنگ زدند .. جواب ندادم تا اینکه دو سه بار دیگه زنگ زد ..
خانم مهربونی بود که گفت من همسایتون هستم اگه اجازه بدی چند دقیقه مزاحمت بشم ..
بالاجبار دعوت کردم داخل ..
خودم رو تو آینه برانداز کردم و موهام رو مرتب کردم .. خانم میانسالی بود که چند باری تو کوچه دیده بودمش ..
بخاطر بالا اومدن از پله ها نفس نفس میزد ..
یک لیوان آب تعارف کردم و معذب روبه روش نشستم ..
خانم همسایه نگاهی به خونه انداخت و گفت ماشالله با این که شاغلی چه خونه ی تمیز و مرتبی داری .. میدونستم برای تعریف کردن ازم نیومده ..
لبخندی زدم و گفتم امرتون رو بفرمایید ..
و شروع کرد به گفتن .. گفت و گفت...
هر لحظه بیشتر و بیشتر عصبانی میشدم و دلم میخواست بهش بگم از خونه ی من برو بیرون ولی ادب ذاتیم این اجازه رو بهم نمیدادم ..
بلند شد و گفت دیگه مزاحمت نمیشم خسته ای .. فردا میام ازت جواب بگیرم .. اگر راضی بودی سر یه هفته کارها رو درست میکنم ..
به قدری از شنیدن حرفهاش شوک شده بودم که نتونستم خداحافظ بگم .. در رو بستم و با عصبانیت مشغول پختن شام شدم و هر از گاهی زیر لب به زن همسایه غر میزدم و بد میگفتم ..
دمکنی غذا رو گذاشتم و خواستم بشینم که در اتاق رو زدند.. بلند پرسیدم کیه؟؟
آقا موسی بود جواب داد باز کن دخترم ..
سریع چادرم رو سرم انداختم و در رو باز کردم آقا موسی با شرمندگی گفت دخترم پول رو جور کردی ؟
تا دهانم رو باز کردم آقا موسی گفت دخترم من خودم بدجور گرفتارم فردا میسپارم بنگاه واسه اینجا مستاجر پیدا کنه ..
آه از نهادم بلند شد.. من با یه تومن پول پیش کجارو میتونستم پیدا کنم ..
همون پشت در نشستم و برای یک لحظه تصمیم گرفتم برگردم پیش مامان .. ولی یادم افتاد که تو اون شهر کوچیک یه زن مطلقه مگه میتونه کار کنه ؟ مگه پدری دارم که خرج من و مامان رو بده .. داداشم هم که حالا حالا زندانه .. مجبورم همین جا هر طور شده خرج خودم و مامان رو در بیارم ....
با اومدن آقا موسی ،اشتهام کور شد زیر غذا رو خاموش کردم و دراز کشیدم ..
فردا تو محل کارم ذهنم درگیر خونه پیدا کردن بود و نمیتونستم کار کنم ..
سه ساعت مونده بود که تعطیل بشیم مرخصی گرفتم و در طول مسیر به تمام بنگاهی ها سر زدم .. از شنیدن قیمتها مغزم سوت کشید .. تو این دو سالی که خونه ی آقا موسی بودم از کرایه خونه ها بی خبر بودم .. آقا موسی واقعا بهم لطف کرده بود و خونه رو با قیمت مناسب داده بود ..
هر بنگاهی که میشنید فقط یه تومن پول دارم یه پوزخندی میزد و میگفت با این پول الان تو دهات هم خونه نمیدن ..
بیشتر از پونزده، شونزده تا بنگاهی رفتم ولی حتی یک دونه اتاق هم نبود که با پول من جور بیاد ..
خسته و عصبی رسیدم خونه و از پله ها بالا میرفتم که آقا موسی در خونشون رو باز کرد و گفت دخترم خونه رو گذاشتم بنگاه.. فردا مشتری میاد ببینه ، ساعت شش خونه باش ..
سرم رو تکون دادم و فقط تونستم بگم باشه و باقی پله ها رو بدو بدو رفتم بالا .. همین که در اتاقم رو بستم وسط اتاق نشستم و با صدای بلند به بخت خودم و بیچارگی که توش گیر افتاده بودم گریه کردم ..
کم آورده بودم ، دیگه بریده بودم ، با مشت میکوبیدم روی زمین و از خدا گله میکردم .. یه زن بیست و شش ساله ی تنها مگه چقدر توان داره ، مگه چقدر میتونه تنهایی از پس این همه مشکل بر بیاد ...
صدای زنگ باعث شد برای لحظه ای آروم بشم .. دو سه بار دیگه به صدا در اومد تا مجبور شدم که جواب بدم .. زن همسایه بود.. به کل فراموش کرده بودم ... آیفون زدم و تا از پله ها بالا بیاد صورتم رو پاک کردم .. دلم میخواست بالا که رسید هر چه ناراحتی داشتم با فریاد سرش خالی کنم ..
این بار خیلی صمیمانه تر رفتار کرد و حتی بدون تعارف وارد خونه شد .. با فاصله ازش نشستم .. یکی دو دقیقه نفس نفس زد .. به قدری بی حوصله بودم که حتی آب هم تعارف نکردم ..
خیره به چشمهام پرسید چرا گریه کردی دخترم ؟ رنگت هم پریده... میخواهی ببرمت دکتر ؟؟
خیلی وقت بود کسی نگرانم نشده بود و با لحن مهربون باهام صحبت نکرده بود ، بغض کردم و گفتم چیزی نیست ..
خداروشکری گفت و کمی خودش رو سمت من کشید و گفت فکراتو کردی دخترم .. ثواب هم میکنی یه پولی هم گیرت میاد .. ده تومن پسرم میده .. از روزی هم که حامله شدی نمیخواد بری سرکار، خرجت رو میده ..
تو ذهنم فقط مبلغی که گفت تکرار میشد .. به قول خودش یکسال بود .. چشم روی هم میزاشتم یکسال میگذشت و کسی هم خبر دار نمیشد ..
زن همسایه دستش رو گذاشت روی پام و گفت جوابت چیه؟؟
با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد گفتم قبول میکنم ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•