#دفع_ترس_آزار_جن_شیاطین
♦️از جمله ادعیه باشکوه و مستجاب که حضرت رسول اکرم(ص)ازخداوند متعال نقل فرمودند🔻
❣یا محمد! و هر کس از آن چه در زمین است بترسد از جن و شیطان هنگامی که ترس بر او داخل شود بگوید🔽
🌸یا الّلهُ الا لهُ الاکبرُ القاهِر بقدرته جمیعَ عباده و المطاع لِعَظمته عِندَ کلّ خلیقتهِ وَالممضی مشیتهَ لِسابق قدرته انتَ تکلللاء ما خَلَقتَ باللیلِ وَ النهارِ ولا یمتنعُ من اردتُ به سوء بشی دونک من ذلک السوء ولا یحولُ اَحَدٌ دونَکَ بینَ اَحدٍ وما تُزیدُ به من الخیرِ کُلّ ما یری وما یُری فی قبضتِکَ وجعلتَ قبائلَ الجَنّ وَ الشیاطن یروننا و لا نراهُم وانا لکیدِهِم خائفٌ(صَلِّ علی مُحَمَّدوالِ مُحَمَّدٍ)فامنّی من شرهِم وبأسِهِمِ بحقِّ سُلطانِکَ العزیزِ یا عزیزُ🌸
🎗پس چون این را بگوید به او از جن و شیاطین بدی هرگز نرسد.🎗
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌟بعضی شبا یه خوابایی میبینم که اصن روم نمیشه برا کسی تعریف کنم ولی دلم خیلی میخواد بدونم تعبیرشون چیه یه کانال پیدا کردم که خوابمو دقیق و درست تعبیر میکنه برام 😳👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
🕊 کمک به درمان و معیشت نوزاد مبتلا به اختلال متابولیک
🏮این نوزاد به دلیل فقر و سوء تغذیه شدید مادر در دوران بارداری ، از بدو تولد دچار اختلال متابولیسم شده و مادر و نوزاد (بد سرپرست) نیاز به حمایت درمانی و معیشتی دارند .
🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در درمان و معیشت این نوزاد معصوم سهیم باشید .شماره کارت #رسمی به نام مجموعه جهادی #چشم_به_راه
●
5892107046668854●Ir
820150000003101094929079کد دستوری👈
*6655*1*33#● 🪩 کانال رسمی "چشم به راه" را دنبال کنید 🔽 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می شود. گروه جهادی مورد تاییده.با خیال راحت کمک کنید✅
آدم و حوا 🍎
🕊 کمک به درمان و معیشت نوزاد مبتلا به اختلال متابولیک 🏮این نوزاد به دلیل فقر و سوء تغذیه شدید مادر
این طفل معصوم ، بد سرپرست(پدر معتاد) به علت کتک خوردن و سوء تغذیه مادر در دوران بارداری، دچار مشکلات متعددی ِ شده . علاوه بر آزمایش ها و موضوعات درمانی ، نوزاد و مادر نیاز به حمایت معیشتی مستمر دارند.
مجموعه #چشم_به_راه مورد تایید کامل کانال ماست✅️ با هر نیت خیری در این کار خیر سهیم باشید.
به وقت #خاطرات خواستگاری
پدر و مادر من دختر عمو پسر عمو بودن و خانواده مادرم از شهر خودمون اومده بودن یه شهر دیگه و پدر منم برای کار اومد شهری که مادرم اینا زندگی میکردن و پدرم میگفت وقتی که داشته میومده برا کار مادرش و زن عمو هاش بهش گفتن حواست باشه اونا دخترشونو قالبت نکنن
خلاصه پدر من میاد و وقتی که در میزنه مادرم اون موقع تو حیاط درس میخونده و میره درو باز میکنه و وقتی میبینه پسر عموش با خنده نگاهش میکنه درو میبنده و فرار میکنه این میشه که بابام یه دل نه صد دل عاشق مادرم میشه و وقتی میره خواستگاری اول مادرم جواب نه میده ولی سال بعدش همون موقع یه خواستگار میاد براش که دوسش نداشت برا همین زنگ میزنه شرکت بابام میگه هنوز پای حرفت هستی یا نه و بابام میگه آره و اینجور شد که تو اسفند ماه سال ۸۲ بهم رسیدن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
ســلــام خــســتــه نــبــاشــیــد مــمــنــون از ڪــانــال خــیــلــے خــوبــتــون ... من میخــواســتــم بــه ایــن خــانــم که ۳۲ســالــشــونــه و گــفــتــن بــا ڪــوچــیــڪــتــر از خــودتــون ازدواج یــا #اعــتــمــاد نکنـیــد بــگــم :
مــنم همــیــن شــرایــطــو دارم. عــاقــام از مــن ۵ ســال ڪــوچــیــڪــتــره ولــے بــهتــریــن مــردیه ڪ تــو عــمــرم دیــدم. هیــچ مــشــڪــلــیــم نــداریــم. عاقام ۲۵ سالشه من ۳۰. تــازه مــجــرده ولی مــن ے دخــتــر ۷ ســالــه دارم. اصــل ڪــار تــفــاهمه و از همــه مــهم تــر #عــشــق واقــعــے ڪــه خــدا رو شــڪــر مــن تــو وجــود عــشــقــم دیــدم😍 بــه خــاطــر مــن جــلــو همــه خــانــوادش وایــســتــاد مــث مــرد... الــانــم بــهتــریــن عــاقــایــے دنــیــا رو دارم و حــاضــرم نــیــســتــم بــا هیــچــے عــوضــش ڪــنــم ... همه مــثل هم نــیــســتــن دوســت عــزیــز
✍ تجربیات زندگی صرفا تجربه شخصی اعضای کانال است و قابل تعمیم به زندگی همه نیست.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
باشه زیر لبی گفتم و با دست به سمت ماشین اشاره کردم و وقتی رسوندمشون ، زنگ زدم به مریم .. جواب نداد..
#داستان_زندگی 🏹🏹
"مریم"
عباس موقع حرف زدن برای اولین بار بغض کرد .. طاقت نداشتم گریه ی عباس رو ببینم ..
گفتم عباس باشه .. برو .. منم چند روز هر طور شده تحمل میکنم ..
عباس گفت به خدا جبران میکنم .. بزار بچمون بیاد سه تایی میریم کربلا .. زندگیم رو به پات میریزم ..
نگاه دوباره ای به ساعت انداخت و گفت بلندشو تو هم حاضر شو ببرمت بزارم خونه ی مامانت ..
تند گفتم اصلا .. به هیچ عنوان نمیخوام خانواده ام چیزی بدونند .. بچه که به دنیا اومد و گرفتیم بهشون میگیم ..
عباس گفت آخه نگرانت میشم ..
گفتم نمیخوام با ترحم بهم نگاه کنند .. یه وقت چیزی بگن که اعصابم خورد بشه ..
تو و مادرت هم فعلا به فک و فامیل چیزی نگید ..
عباس بلند شد و گفت باشه میرم و یکی دو ساعت دیگه میام ..
مشغول پوشبدن لباسش شد .. نفسم بالا نمیومد .. دوباره به گوشیش پیام اومد ..
نگاه خیره ام رو به گوشیش که دید گوشی رو به سمتم گرفت و گفت مامانمه...
خداحافظی کرد و رفت ..
دلم میخواست داد بزنم نرو برگرد عباس ..
صدای روشن شدن ماشینش رو شنیدم و از کنار پنجره نگاه کردم .. ماشین از خونه دور و دورتر میشد .. منتظر بودم هر لحظه برگرده و بگه نتونستم مریم .. حتی بخاطر بچه نتونستم .. تو همه چیز من هستی ..
کنار پنجره نشستم .. هر لحظه شون رو تصور میکردم و دلم داشت آتیش میگرفت.. برای چند لحظه دلم خواست جای اون زن بودم ...
با شنیدن صدای تلفن خونه از جا پریدم و به سمت تلفن پرواز کردم .. مطمئن بودم عباس که میگه پشیمون شدم و دارم برمیگردم ولی مامان بود ... سعی کردم از صدام متوجه نشه که گریه کردم .. مامان چند بار حالم رو پرسید و گفت یهو بدجور هوات رو کردم نزدیک بودی میومدم دیدنت .. عباس کجاست ؟؟
مجبور شدم به دروغ بگم که عباس رفته حمام ..
بعد از کمی حرف زدن تلفن رو قطع کردم و موبایلم رو به دست گرفتم .. دلم میخواست به عباس زنگ بزنم ..
به ساعت نگاه کردم یازده بود .. با خودم فکر کردم که از این ساعت دیگه تنها دلخوشیت رو هم از دست دادی..
تمام دلخوشیم عشق عباس بود که ازش مطمئن بودم .. نکنه از همین امشب اون زن اینقدر به عباس محبت کنه که دل عباس براش بلرزه ... با این فکر برای لحظه ای حتی نفسم قطع شد و احساس خفگی بهم دست داد ...
"نرگس"
از ماشین که پیاده شدم از خانوم همسایه که تازه شده بود مادرشوهرم خداحافظی کردم و به جای رفتن به خونه ، به بانک رفتم و چکی که گرفته بودم رو نقد کردم .. همونجا یک میلیون تومنش رو برای مامان واریز کردم و بقیه اش رو تو کیفم گذاشتم .. زنگ زدم به مامان و بهش خبر دادم که براش پول ریختم .. مامان کلی دعام کرد و پرسید وامت رو دادند ..
چشمهام رو از ناراحتی برای لحظه ای بستم و جواب دادم آره همین امروز دادند ..
تو مسیر برگشت به این فکر کردم که اصلا لباس مناسبی ندارم .. برای خودم دو تا تی شرت و شلوار خریدم .. مدتها بود که برای خودم خرید نکرده بودم و همین چند تکه لباس کلی حال دلم رو خوب کرد ...
درسته ازدواجمون موقت ، ولی مرد جوونی که امروز برای اولین بار دیدم برخلاف انتظارم مرد خوشتیپ و جذابی بود .
با قدمهای تند خودم رو به خونه رسوندم ..
قبل از رفتن به طبقه ی خودم ، آقا موسی رو صدا کردم و سه میلیون پول رو بهش دادم و قرار شد دوباره قرار دادمون رو واسه یکسال تمدید کنیم ... آقا موسی تشکر کرد و گفت خیلی خوشحال شدم تونستی پول جور کنی و باز با هم همسایه هستیم .. تو دختر آروم و بی آزاری هستی ..
مجبور بودم ماجرای عباس رو بهش بگم ..رسرم رو پایین انداختم و گفتم راستش من .. شوهر کردم و اون پول رو داده ..
آقا موسی کمی مکث کرد و بعد از چند لحظه گفت انشالله عاقبت بخیر بشی دخترم..
از خوشحالی اینکه قرار نیست جابه جا بشم تمام غذایی که دیشب دست نخورده مونده بود خوردم و کمی خوابیدم ..
چشمهام رو که باز کردم غروب شده بود .. سریع بلند شدم و کمی خونه رو مرتب کردم و یه دوش گرفتم ..
موهام رو سشوار کشیدم و از پشت ساده بستم و یکی از تیشرتهایی که ظهر خریدم رو پوشیدم .. از ساعت هشت بیکار نشستم و تلویزیون نگاه کردم .. چشمهام تلویزیون رو میدید ولی هواسم به قدری پرت بود که نمیفهمیدم چی نشون میده .. تو دلم رخت میشستند .. نکنه جفت و جور نشه و بخواد پولی که داده رو پس بگیره .. نکنه بشه و یه وقت مامان بیاد تهران و بفهمه .. نفهمیدم کی زمان گذشت .. با صدای زنگ از جا پریدم ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام به شما
من مجردم و مدتیه عضو کانال خوبتون شدم. مو به مو مطالبو میخونم ان شالله در آینده به کار ببرم.
میخواستم بگم اکثر خانما از #دخالت یه نفر سوم حرف میزنن. جاری، مادر شوهر، خواهر شوهر و...
این ادمها از مریخ نیومدند که بدی کنند یکی از ما هستند که این نقش ها رو پذیرفتند. پس ببینید حرف یا زخم زبون ما چقدر تاثیر در روابط مون داره.
تو رو خدا بیایید یکم فکر کنیم و تصمیم بگیریم که کسی رو #قضاوت نکنیم. تو زندگی هم سرک نکشیم. خبر چینی نکنیم.
تا چیزی رو با چشم ندیدیم باور نکنیم چون ما بنده های خدایی هستیم که ستارالعیوبه. پس عیب هم را جار نزنیم.
بیایید از خودمون حساب بکشیم که چقدر اشک کسی رو در اوردیم. چقدر قضاوت کردیم.
بیایید امسال آزاده باشیم. دست از #حسادت برداریم. اگر کسی موفق شد، سنگ جلو پاش نندازیم.
فرهنگ اصیل ایرانی بهمراه فرهنگ شیعه مساوی هست با یه فرهنگ اصیل و یک جامعه خوشحال و سرزنده و این اصلاح رو از خودتون شروع کنید.
✍ پیامبر اکرم (ص) :
اگر کسی خدا را همیشه ناظر و حاکم ببیند ، هیچگاه ، گناه نمیکند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عقدبودیم خریدای عروسیو میکردیم شبش خونه مادر شوهر بودم شوهرم رو مبل خوابش برد تو خواب داشت حرف میزد طلا قیمت میکرد میگفت گرمی چند😂
منم پاشدم گفتم اون پهنه رو بردار ازاون خوشم اومده😂😂
خانواده شوهرم داشتن غش میکردن از خنده
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام و خداقوت خدمت همه اعضای کانال ❤️
واقعا بخاطر این کانال ممنونم ازتون.
من تو خانوادم رنگ #محبت و #احترام رو بین والدینم ندیدم. خانواده همسرم خیلی صمیمی هستن برعکس خانواده من که سرد و خشکن.
اول ازدواج در برابر ابراز محبت همسرم #ساکت میموندم یا یه چیز بچگانه میگفتم. این باعث شده بود همسرم فکر کنه دارم مسخرش میکنم! دیگه واقعا داشت سرد میشد ازم.
باکمک این کانال ابراز محبت رو یاد گرفتم و محبتمو بیشتر کردم تا اونم باور کرد دوسش دارم. دوباره شوهرمم ابراز علاقه رو شروع کرده و خداروشکر الان مدت هاست که حتی یک بحث هم نداشتیم!😌
اینم بگم شوهر من کشاورزه و مدام دنبال نون حلاله. پیشم نیس و واسه این #تلاش بهش افتخار میکنم.😁
👈تو سختی ها پشت همسرتون مثل کوه #طاقت بیارین و هیچوقت #امیدتون رو از دست ندین. #غرور رو هم در زندگی کنار بذارید.
✍ مهم نیست کی بودی ، کجا به دنیا اومدی و چی داشتی !
مهم اینست الآن کی هستی !
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•