تقاص گناه
بچه با تکون های خودم به این طرف و اون طرف شکمم پرت میشه فوری بدون اینکه به کسی بگم به دکتر رفتم دکتر دستگاهش رو روی شکمم گذاشتم اما صدای قلب بچهام رو نشنیدم
گفت باید بری سونوگرافی گریهم گرفته بود زنگ زدم به شوهرم و گفتم بیا فوری خودش رو رسوند به سونوگرافی رفتیم
گفت بچه ایست قلبی کرده و مرده. باورم نمیشد توی ماه نهم ۱۰ روز مونده به زایمان بچهام رو از دست داده بودم
رفتم بیمارستان بعد از اینکه بچه رو به صورت طبیعی به دنیا آوردم برگشتم خونه دیدم مادر شوهرم به همراه دخترش برای اینکه من کمتر عذاب بکشم کل سیسمونی که تو اتاق چیده بودم رو جمع کردم توی انباری خونه گذاشتن
دیگه حوصله هیچکس رو نداشتم فقط دلم میخواست یه گوشه بشینم و گریه کنم یک روز در خونمون رو زدن خانمی که توی محلمون همیشه احکام و حدیث میگفت داخل اومد سلام میکرد و رو به مادر شوهرم گفت میخوام با عروست تنها صحبت کنم رنگ از صورت مادر شوهرم پرید گفت حاج خانم لازم نیست اما اصرار کرد حرفیه که باید حتماً به عروست بگم
#کلام_بزرگان
✍آیت الله بهجت(ره):
اگر اهل ایمان پناهگاه حقیقی خود
(حضرت امام زمان عج) را بشناسند
و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که
از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند؟!
📚در محضر بهجت؛ ج2 ص253
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
✨ امام زمان (عج)فرمودند:
به اخبار شما علم داریم.
هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از لغزش و کاستی های عملکرد شما آگاهیم و چیزی بر ما پوشیده نمیماند.
📚 بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ۱۷۵
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🗓 ۳۰ تیر سالروز شهادت شهید عباس دوران گرامی باد.
قهرمان ملی ایران و خلبان اسطوره ای ارتش #شهید_عباس_دوران
•🦋شادی ارواح مطهر شهدا صلوات🦋
الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم
شبتون شهدایی
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
✍داستان ملاقات امام زمان (عج) با آیت الله محمّد تقی بافقی
مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی میگوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوهها ودرّههای عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانهای رسیدم؛ که نزدیک گردنهای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه میمانم، صبح به راه ادامه میدهم».
پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کردهای ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند...
ادامه👇
https://telegra.ph/داستان-ملاقات-با-امام-زمان-عج-04-09
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
تقاص گناه
مادر شوهرم بیرون رفت حاج خانم کنارم نشست دستم رو گرفت و گفت دخترم از من ناراحت نشو فکر کن میخوام یک تلنگر بهت بزنم حرف من رو گوش کن خانواده شوهرت توی این محل آبرو دارند تو با نوع پوششت با نوع آرایش باعث آبروشون شدی
مادر شوهرت از سر ناراحتی برای من درد دل کرد و گفت که تو اجازه ندادی ۶ ماه پسرش توی خونش بیاد این رو بدون اگر الان بچهات رو از دست دادی فقط به خاطر اینه که ۶ ماه یک بچه رو از مادرش جدا کردی
خدا بچهات رو ازت گرفت تا متوجه بشی درد از دست دادن بچه چقدر سخته هیچ بچهای رو از مادرش جدا نکن حتی اگر اون بچه ۴۰ سالش باشه بچه بچه است ۹ ماهه جنین توی شکم با به دنیا اومده فرق نداره
خیلی ناراحت شدم حرفش برام سنگین تموم شد اما به خودم اومدم فکری کردم حق با حاج خانم بود من پسرشون رو بیخودی ازشون گرفته بودم و این تنبیه رو خدا برام در نظر گرفته بود
از اون روز سعی کردم رفتارم رو عوض کنم اما هر کار عقبهای داشت دکتر بهم اجازه بارداری نمیداد و من در حسرت داشتن یک بچه بودم
بعد از سه سال بالاخره بهم اجازه دادن و باردار شدم الان دخترم یک سال و نیمش هست و کنار پدر شوهر و مادر شوهرم زندگی میکنم
🌸رسول خدا فرمودند🌸
❤️در دولت او(امام زمان) مردم آنچنان در رفاه و آسایش به سر میبرند که هرگز نظیر آن دیده نشده است.❤️
🤲 اللهم عجل لولیکالفرج
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
💥حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي💥
☘مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست.
🌸مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و همراه او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد.
🌸مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد.
☘مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت:
⁉️اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟
💔قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند:
🌱مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟
عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود:
- تو با من بودي اولاد پيغمبر؟!
- بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟
☘ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود:
🌱مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنيدم.
🌹السلام علیک یا علی بن ابی طالب(ع)
🌹السلام علیک یاحجت ابن الحسن العسکری(عج)
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
💥داستانی زیبا💥
🌹علّامه مجلسي ميفرمايد:
🌸مرد شريف و صالحي را ميشناسم به نام اميراسحاق استرآبادي. او چهل بار با پاي پياده به حج مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طيّالارض دارد. او يك سال به اصفهان آمد؛ من حضوراً با او ملاقات كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم.
☘او گفت: يك سال با كارواني به طرف مكّه به راه افتادم. حدود هفت يا نُه منزل بيشتر به مكه نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده، از قافله عقب افتادم. وقتي به خود آمدم، ديدم كاروان حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نميشد. راه را گم كردم؛ حيران و سرگردان وامانده بودم. از طرفي تشنگي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نااميد شده، آمادهي مرگ بودم.
[ ناگهان به ياد منجي بشريّت امام زمان (عج) افتادم و ] فرياد زدم : يا ابا صالح! يا ابا صالح! راه را به من نشاه بده ! خدا تو را رحمت كند!
👈در همين حال ، از دور شبحي به نظرم رسيد؛ به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير طولاني را در يك چشم به هم زدن، پيمود و در كنارم ايستاد. جواني بود گندمگون و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر ميآمد از اشراف باشد. بر شتري سوار بود و مشك آبي با خود داشت.
سلام كردم. او نيز پاسخ مرا به نيكي ادا نمود.
فرمود: تشنهاي؟
گفتم: آري، اگر امكان دارد كمي آب از آن مشك مرحمت بفرماييد!
او مشك آب را به من داد و من آب نوشيدم.
آنگاه فرمود: ميخواهي به قافله برسي؟
گفتم: آري.
❣او نيز مرا بر ترك شتر خويش سوار نمود و به طرف مكّه به راه افتاد. من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قراعت كنم. مشغول قراعت دعا شدم. در حين دعا گاهي به طرف من برميگشت و ميفرمود: اين طور بخوان!
چيزي نگذشت كه به من فرمود: اينجا را ميشناسي؟
نگاه كردم، ديدم در حومهي شهر مكّه هستم. گفتم: آري ميشناسم.
فرمود: پس پياده شو!
من پياده شدم، برگشتم او را ببينم، ناگاه از نظرم ناپديد شد.
☘ متوجّه شدم كه او قائم آلمحمد (عج) است.❣❣🌹
💥 از گذشتهي خود پشيمان شدم و از اين كه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسيار متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز كاروان ما به مكّه رسيد، وقتي مرا ديدند، تعجّب نمودند؛ زيرا يقين كرده بودند كه من جان سالم به در نخواهم برد. به همين خاطر بين مردم مشهور شد كه من طيّالارض دارم.
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
📒منبع: كتاب داستانهايي از امام زمان (ع)
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
🔴بیاناتی تکان دهنده از امام صادق درباره آخرالزمان:
✔۲۱-مردم به نماز اول وقت اهمیت نمیدهند
✔۲۲-صدقه را باوساطت دیگران بدون رضای خدا و بخاطر درخواست مردم می دهند
✔۲۳-استانداران از روی طمع خائنان را امین خود قرار میدهند
✔۲۴-قاضیان بر خلاف دستور خدا قضاوت کنند
✔۲۵-و شرابخوار مست پیش نماز مردم می شود
✔۲۶-خورندگان اموال یتیمان ستوده می شوند
✔۲۷-و مسجد ها پر می شود از کسانی که از خدا نترسند و غیبت هم می نمایند
✔۲۸-و برای نماز مزد میگیرند
✔۲۹-مردم در مورد امر به معروف و نهی از منکر و ترک دین بی تفاوت و یکسانند
✔۳۰-قدرتمندان غذای عمومی مردم را احتکار می کنند
✔۳۱-پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرین کندو از مرگشان شاد شود
✔۳۲-زن ها بر مسند حکومت بنشینند و هیچ کاری جز خواسته آنها پیش نرود
✔۳۳-انسان در راه غیر خدا بسیار خرج کند ولی در راه خدا از اندک هم مضایقه دارد
✔۳۴-علائم آسمانی آشکار شود و کسی از آن نگران نشود
✔۳۵-و مردم و جمعیت جز از سرمایه داران پیروی نکنند
✔۳۶-و مرده را مسخره کنند و کسی برای او اندوهگین نشود
✔۳۷-آلات موسیقی و لهو موسیقی در مدینه و مکه آشکار گردد
✔۳۸-برسرکسب های حرام آشکارا رقابت دارند
✔۳۹-راه نیک خالی و پیرو ندارد
✔۴۰-سال به سال بدعت و بدی ها بیشتر میشود
کتاب هزار و یک نکته پیرامون امام زمان
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «پسرخاله از دست رفت»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 در غربالهای #آخرالزمان باید حریص باشیم نسبت به هدایت آدمها...
🔅 ظهور امام زمان یک خیزش روشنگری جدایی حق از باطل است...
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
نابینا ۱
توی روستا زندگی میکردیم. تمام خواهرام ازدواج کرده بودن. اما من خواستگار نداشتم. سرزنش و سرکوفت همه روی سرم بود.
بیشتر از همه برادرام. هیچ جا نمیذاشتن برم. بیست و دو سالم بود .توی شهر این سن برای ازدواج دیر نیست ولی تو روستا خیلی دیر بود.
پدرم مریض بود و مادرم فوت کرده بود. زنبرادرام از ترس اینکه نکنه من سر زندگیشون برم، اصلا من رو محل نمیدادن.
یه بار به برادرمگفتم بزار برم کلاس خیاطی یه دعوایی راه انداخت که از ترسم فقط سکوت کردم.پدرم فوت کرد و من رو تنها گذاشت.
اینکه خاستگار نداشتم دست خودم نبود. هیچ کاری نمیتونستم بکنم. جز صبر
برادرام جلسه گذاشتند و بدون اینکه نظر من رو بپرسن قرار شد من هفته به هفته از خونه ی این برادر به اون برادر برم. خیلی برام سخت بود. زن داداشماصلا منو نمیخواستن.اگر میذاشتن یه کلاسی برم کمتر خونه میموندم. برای اینکه حرفی بهم نزنن از صبح تا شب خونه هاشون کار میکرد.
تا یه روز خالهم که مادرشوهر خواهرمم بود اومد خونمون و گفت برام خاستگار اورده
اما چه خاستگاری...
ادامه دارد
کپی حرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ امام زمان (عج) کجاست
سخنران استاد دارستانی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد عالی
👌مهمترین پلهای که میخوای به #امام_زمان نزدیک بشی اینه که...
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
🌼منتظران ظهور
✨پرسـ❓ـش و پاسـ🖊ـخ مهــدوے✨
☀️ #مهدویت
✅اولین بیعت کننده در کعبه الهی باامام
زمان(عج)چه کسی خواهدبود⁉️
✅مرحوم شیخ مفید رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از مفضّل بن عمر حکایت کند:
💠روزی در محضر مبارک امام جعفر صادق علیه السلام بودم، از آن حضرت ضمن فرمایشاتی شنیدم که درباره جریان ظهور و خروج قائم آل محمّد صلوات اللّه علیه چنین فرمود:
♻️موقعی که خداوند متعال حضرت قائم عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف را جهت ظهور و خروج اجازه دهد.
🔰حضرت در مکّه معظّمه بالای منبر می رود و مردم را به سوی خود دعوت می نماید و آن ها را به خداپرستی و معنویّت راهنمائی می کند.
🔸و دستور می دهد بر این که جامعه باید در مسیر اجراء احکام و روش زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت نماید.
🔻در همین بین خداوند متعال جبرئیل علیه السلام را می فرستد و در محلّی به نام حطیم نزد امام عصر صلوات اللّه علیه حضور می یابد و اظهار می دارد: برنامه ات چیست❓
و مردم را به چه چیزی دعوت می کنی❓
🔸حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف برنامه و مسیر حرکت خود را با جبرئیل در میان می گذارد.
🔵پس از آن جبرئیل می گوید:
✔️من اوّل کسی هستم که با تو بیعت می کنم؛ و سپس دست خود را در دست حضرت قرار می دهد.
🔸و سپس تعداد سیصد و سیزده نفر که از شهرهای مختلف جمع شده اند، با حضرت بیعت می کنند.
🔻بعد از آن، حضرت در شهر مکّه باقی خواهد ماند تا تعداد اصحاب و یارانش به دَه هزار نفر برسد و پس از آن که تکمیل شد به سوی مدینه حرکت می نماید. [1].
📗پاورقی
[1] إعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 288، روضة الواعظین: ص 265.
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
Rowzehaye Entezar - @Elteja | کانال اِلتجا.mp3
11.55M
▪️با حسین تا مهدی علیهماالسلام (۵)
🔸 روضههای انتظار
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
بهشتِ منهای من، ۵ - نمایشنامه صوتی.mp3
6.98M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #محرم
🎙 #نمایشنامه_صوتی «بهشتِ منهای من، قسمت پنجم»
🔸 خواب گرگ ها را دیده بود ...
و آن سوار که خبر از مرگ میداد....
📽 تولید شده در مهدیاران
▫️ ادامه دارد...
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نا بینا ۲
پسریکی از اقوامشوهرش که ۴ سال از منکوچکتر بود. اما نابینا بود.
دوست نداشتم زنش بشم اما از اون شرایطی که داشتم خیلی بهتر بود. همه از خداشون بود من زودتر از اونجا برم.
جهیزیهی کمی برام تهیه کردن و بدون هیچ مراسمی رفتم خونهی شوهر
مدامخودم رو دلخوش میکردم که دیگه از زیر بار منت برادرام و زنهاشون راحت شدم.
جاری خواهرم گفت نباید عروس رو اینطوری بیارید.
من رو برد خونشون ارایشم کرد.لباس عروس تنم کرد و توی خونشون جشن گرفت
انقدر خوشحال بودم که انگار دنیا رو بهم داده بودن
شوهرم مرد مهربونی بود و خیلی زود تو دلم جا باز کرد.
فوری بار دار شدمو خدا یه دختر بهم داد. همه چیز خوب بود تا یه روز شوهرم گفت یه چیزی میبینه
گفتمشاید اشتباه میگه ولی خودش خیلی اصرار داشت.
رفتیم دکتر معاینهش کرد و حرفش رو تایید کرد
گفت عملش پنجاه پنجاه هست
شوهرمگفت ارزو داره چهرهی من و دخترش رو ببینه
پول عمل رو هر جور که شد جور کردیم. شوهرم برای عمل اماده شد.
بیعت شب عاشورا - حاج میثم مطیعی.mp3
7.25M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
📖 کجاست آنکه از خون شهید کربلا انتقام خواهد کشید.
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل #محرم
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
🔴 جوشش خون امام حسین علیه السلام تا قیام امام مهدی ارواحنا فداه
🔵 سالار شهیدان علیه السلام به فرزندش امام سجاد علیه السلام فرمود:
🌕 «سوگند به خدا؛ خون من از جوشش باز نمی ایستد تا سرانجام خداوند، مهدی عّجّّل اللَّهُ تعالی فّرجه الشِریف را برانگیزد» (۱)
🔹 شکی نیست که امام مهدی عّجّّل اللَّهُ تعالي فّرجه الشِریف یگانه منتقم خون امام حسین علیه السّلام است.
🔸چنانکه در دعای ندبه میخوانیم: «این الطالب بدم المقتول بکربلا این المنصور علی من اعتدی علیه و افتری…؛
🔹کجاست طالب خون حسین علیه السّلام که در کربلا کشته شد؟ کجاست آنکه بر متجاوزان و مفتریان بر او یاری شده است؟»
📚 مناقبابنشهر آشوب، ج۴، ص۸۵
#امام_زمان
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@Adreknee
نابینا ۳
قبل از اینکه بره اتاق عمل از من خواست تا چهرهی خودم و دخترم رو براش توصیف کنم.
با گریه و اشک کامل توصیف کردم. وقتی رفت تو اتاق عمل یکی از پرستارا بهم گفت مطمعن باش عمل روی شوهرت جواب میده. چون اصلا نداشتیم که آدمی که کاملا نابیناست بعد از بیست سال این اتاق براش بیافته. اینمعجزهی خداست.
دل به حرف هاش خوش کردم و شروع به مناجات کردم. عمل سختی بود و زمان زیادی برد.
ولی بالاخره تموم شد.
دو هفته گذشت و طبق زمانی که دکتر گفته بود. قرلر رود اون روز چشم هاش رو باز کنن.
از استرس مدام اشک میریختم. انقدر که دکتر گفت فکر کنم شوهرت خوب شه بعدش تو نیاز به عمل پیدا کنی.
دکتر پانسمانچشم هاش رو باز کرد.اتاق رو تاریک کرد و فقط یه نور ضعیف بود. به شوهرم گفت شاید اصلا نبینی پس با علم به این اروم چشم هات رو باز کن.
طاقت دیدن این صحنه رو نداشتم.شوهرم خیلی اروم چشمهاش رو باز کرد