eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 یک پاسخ کامل برای این پرسش: عبا بپوشیم یا چادر؟ اللهم العجل لولیک الفرج💐 ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇 https://eitaa.com/Adreknee
✳️ فرازهایی از وصیت‌نامه عرفانی آیت الله مرعشی نجفی ۱. سفارش می‌کنم به این‌که لباس سیاهی که در ماه‌های محرم و صفر می‌پوشیدم با من دفن شود. ۲. سفارش می‌کنم به تسبیحی از تربت امام حسین (علیه السلام) که با آن در سحرها به عدد آن استغفار کرده‌ام با من دفن شود. ۳. سفارش می‌کنم به دستمالی که اشک‌های زیادی در رثای جدم حسین مظلوم و اهل بیت مکرم او ریخته و صورت خود را با آن پاک می‌کردم، بر روی سینه در کفنم بگذارند. ۴. سفارش می‌کنم که جنازهٔ مرا روبه‌روی مرقد مطهر بی بی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) قرار داده و در این حال یک سر عمامه‌ام را به ضریح و سر دیگر را به تابوت بسته، به‌عنوان دخیل، و در این هنگام مصیبت وداع مولای من حسین مظلوم با اهل بیت طاهرینش را بخوانند. اللهم العجل لولیک الفرج💐 ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇 https://eitaa.com/Adreknee
🔴 دعا برای حفظ ایمان در آخر الزمان 🔵 آیت الله مرعشی نجفی (ره) : 🌕 وقتی از منزل خـارج می‌شوم، خدا را به ۱۲۴ هزار پیامبر قسم می‌دهم که با ایمان به خانه برگردم. چرا که در روایت آمده، چه بسا مرد با ایمان از خــانـہ خارج می‌شود و بی‌ ایمان برمی‌گـــردد. اللهم العجل لولیک الفرج💐 ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇 https://eitaa.com/Adreknee
ساکت شدم و حرفی نزدم، رسیدیم خونشون دیدم هر چی که گفت واقعیت بود، من و پسرش همدیگر رو دیدیم خوشمون اومد آقا اسماعیل با خانم مهربونش نجمه خانم مثل یک پدر و مادر واقعی همه کاری برای من کردن، برام خرید عقد کرد، دو تا از اتاقهاشون رو. پر از وسایل نو کردن دادن به ما، تر تیب یه جشن کوچیک رو. دادن، خواهرم و شوهرش رو هم به این جشن دعوت کردن، مادرم رو از آسایشگاه اجازش رو. گرفتن آوردن به جشن عروسی من، پدر شوهرم رو کرد به من، گفت، دخترم من رو. حلال کن که نتونستم خونه بابات بهت بگم که من تو رو. برای پسرم میخوام ترسیدم بابات طمع کنه، غیر از طلبم ازم پول بخواد، الانم به خاطر اینکه یه وقت زندگی شمارو بهم بریزه من برای جشن عروسی تو دعوتش نکردم، گفتم کار خوبی کردید، که دعوتش نکردید... اللهم العجل لولیک الفرج💐 ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇 https://eitaa.com/Adreknee
۩ * ۩ * ۩ * ۩ * ۩ ۩ کلمات فرج ۩ 🌟امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل می کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: آیا می خواهی «کلمات فرج» را به تو بیاموزم که هرگاه بخوانی، خداوند تو را بیامرزد؟ آن کلمات چنین است: «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ الْحَلِيمُ‏ الْكَرِيمُ،‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ الْعَلِيُ‏ الْعَظِيمُ، سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ، وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَا تَحْتَهُنَّ، وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين» 📚عوالي اللئالي، ج‏1، ص104
چند رو بعد از جشن عقدمون علی به من گفت، زهرا جان تو هر چی از من بخواهی من بهت نه نمیگم فقط من با خواهرت سالی یکبار اونم برای صله رحم رفت و. آمد میکنم چون شوهر خواهرت مواد فروش هست، منم قبول کردم، دوباره گفت یه خبر خوب و خوشحال کننده ای هم برات دارم، گفتم چه خبری، گفت مامانت رو از سالمندان میارم پیش خودمون زندگی کنه، از خوشحالی میخواستم فریاد بکشم، من که چون تازه بهم محرم شده بودیم و خیلی ازش خجالت میکشیدم، ار ذوقم صورتش رو بوسدم با صدای بلند گفتم ازت ممنونم علی جان، علی لبخندی زد اونطرف صورتش رو اورد گفت این ورم بوس کن پاشو حاضر شو بریم سالمندان مادرت رو بیاریم، با هم رفتیم مادرم رو آوردیم پیش خودمون، مادرم مرتب علی و خونوادش رو دعا میکرد، با علی مامانم رو بردیم دکتر، دکتر گفت خیلی دیر آوردینش ایشون دیگه پاهاشون خوب نمیشه، مامانم از اینکه مجبور بود چهار دست و پا راه بره خیلی خجالت میکشید... اللهم العجل لولیک الفرج💐 ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇 https://eitaa.com/Adreknee
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ روزمان را 💖 امروز هم‌ نعمت‌ خداست 💖 💖 قــــدرش‌ را بـــدانــیــم💖 ☀️ صفحه‌ امروز: ۲۶۹ ☀️ سوره نحل، آیه ۱۵-۲۶
ایام محرم شد همسایه ما یه خونواده ترک زبان مذهبی بودن دو شب مونده به محرم اومد ما رو دعوت کردن به مراسم تشت گذاری من تا به حال همچین مراسمی نه شنیده بودم و نه دیده بودم، مادر شوهرم اشگ در چشمانش جمع شد گفت خیلی این مراسم قشنگ و معنوی هست حتما بیا بریم، مامانم گفت منم ببرید روز مراسم همسرم مادرم رو کول کرد آورد داخل خونه ای که روضه بود، یه تشت مسی بزرگ رو که توش آب ریخته بودن چند خانم توی مجلس تشت آب روی دست بلند کردند مداح شروع کرد به روضه حضرت اباالفضل خوندن خانمها تلاش میکردن که دستشون رو برسونن به لبه تشت مامانم خیلی گریه میکرد، منم کنارش ایستادم و گریه میکردم هم به روضه پر سوز مداح و هم دلم برای مامانم میسوخت یه مرتبه دیدم مامانم دستش رو دراز کرد سمت تشت از ته دلش صدا زد یا ابالفضل بعدم روی دو زانو نشست
بشارت های اربعین.mp3
43.95M
📗کتاب صوتی «بشارت‌های اربعین» نویسنده: استاد محمد شجاعی
عزادار حقیقی - کتاب صوتی.mp3
34.87M
📗کتاب صوتی «عزادار حقیقی» نویسنده: استاد محمد شجاعی