فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿••
۱۲ اثر فوق العاده ذکر خدا گفتن!
🎙استاد #رفیعی
۩ * ۩ * ۩ * ۩ * ۩
۩ کلمات فرج ۩
🌟امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل می کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
آیا می خواهی «کلمات فرج» را به تو بیاموزم که هرگاه بخوانی، خداوند تو را بیامرزد؟
آن کلمات چنین است:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُ الْعَظِيمُ، سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ، وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَا تَحْتَهُنَّ، وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين»
📚عوالي اللئالي، ج1، ص104
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندای جاوید شاه در کربلا طنین انداز شد! 😂
#اربعین
چند رو بعد از جشن عقدمون علی به من گفت، زهرا جان تو هر چی از من بخواهی من بهت نه نمیگم فقط من با خواهرت سالی یکبار اونم برای صله رحم رفت و. آمد میکنم چون شوهر خواهرت مواد فروش هست، منم قبول کردم، دوباره گفت یه خبر خوب و خوشحال کننده ای هم برات دارم، گفتم چه خبری، گفت مامانت رو از سالمندان میارم پیش خودمون زندگی کنه، از خوشحالی میخواستم فریاد بکشم، من که چون تازه بهم محرم شده بودیم و خیلی ازش خجالت میکشیدم، ار ذوقم صورتش رو بوسدم با صدای بلند گفتم ازت ممنونم علی جان، علی لبخندی زد اونطرف صورتش رو اورد گفت این ورم بوس کن پاشو حاضر شو بریم سالمندان مادرت رو بیاریم، با هم رفتیم مادرم رو آوردیم پیش خودمون، مادرم مرتب علی و خونوادش رو دعا میکرد، با علی مامانم رو بردیم دکتر، دکتر گفت خیلی دیر آوردینش ایشون دیگه پاهاشون خوب نمیشه، مامانم از اینکه مجبور بود چهار دست و پا راه بره خیلی خجالت میکشید...
اللهم العجل لولیک الفرج💐
ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇
https://eitaa.com/Adreknee
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️ روزمان را
💖 امروز هم نعمت خداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم💖
☀️ صفحه امروز: ۲۶۹
☀️ سوره نحل، آیه ۱۵-۲۶
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
ایام محرم شد همسایه ما یه خونواده ترک زبان مذهبی بودن دو شب مونده به محرم اومد ما رو دعوت کردن به مراسم تشت گذاری من تا به حال همچین مراسمی نه شنیده بودم و نه دیده بودم، مادر شوهرم اشگ در چشمانش جمع شد گفت
خیلی این مراسم قشنگ و معنوی هست حتما بیا بریم، مامانم گفت منم ببرید روز مراسم همسرم مادرم رو کول کرد آورد داخل خونه ای که روضه بود، یه تشت مسی بزرگ رو که توش آب ریخته بودن چند خانم توی مجلس تشت آب روی دست بلند کردند مداح شروع کرد به روضه حضرت اباالفضل خوندن خانمها تلاش میکردن که دستشون رو برسونن به لبه تشت مامانم خیلی گریه میکرد، منم کنارش ایستادم و گریه میکردم هم به روضه پر سوز مداح و هم دلم برای مامانم میسوخت یه مرتبه دیدم مامانم دستش رو دراز کرد سمت تشت از ته دلش صدا زد یا ابالفضل بعدم روی دو زانو نشست
بشارت های اربعین.mp3
43.95M
📗کتاب صوتی «بشارتهای اربعین»
نویسنده: استاد محمد شجاعی
عزادار حقیقی - کتاب صوتی.mp3
34.87M
📗کتاب صوتی «عزادار حقیقی»
نویسنده: استاد محمد شجاعی
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🌿°•
#پست
«برم فدای اون چشمای بی رمق
کدوم پلیدی سرتو گذاشته تو طبق»
گوشه ای از مداحی حاج مهدی رسولی
در حرم حضرت رقیه
#حاج_مهدی_رسولی
#اربعین
ترسیدم مامانم بیفته اومدم هواش رو داشته باشم دو باره از ته دلش صدا زد یا ابالفضل پاشد ایستاد دستش رو دراز کرد سمت تشت، اینقدر دور تشت شلوغ بود که مامانم فقط دستش رو به هوا بلند بود من هول شدم، باورم نمیشد مامانم روی پاش وایساد و داره همراه خانمها دور تشت میگرده، دیگه هواسم به مراسم نبود به مامانم بود که نیفته، خانمها اینقدر گرم عزا داری بودند که حواسشون به مامانم نبود روضه و نوحه خوانی که تموم شد صاحب خونه تازه متوجه شد اومد جلوی مامانم ایستاد گفت، یا حسین مظلوم یا قمر بنی هاشم شما شفا گرفتی تازه مامانم به خودش اومد که ایستاده صدای شیون و زاری از خونه بلند شد، جمعیت در خونه صاحب خونه جمع شده بودند، مامانم با پای خودش از خونه که روضه بود اومد خونه ما، بهش گفتم مامان چی شد اون لحظه کسی رو دیدی گفت نه فقط خیلی دلم میسوخت که چرا من نمیتونم مثل بقیه دور تشت بگردم یه دفعه یه حس خیلی خوبی اومد سراغم که تو میتونی بعدم به خودم اومدم دید ایستادم