eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪـانال ذڪـر روزانہ - دعای مجیر.mp3
6.97M
دعای مجیر باصدای مهدی سماواتی @
18.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. بچه ی من نماز نمیخونه 🥲 چرا؟؟؟ حالا من چکار کنم؟؟؟ ✒ کامران صاحبی | روانشناس دینی
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬قدیم معروف بوده که اگر کسی دعای مهمی داشت،صبر میکرد تا ماه رجب برسد و در ماه رجب دعا کند... 🎙️ مقام معظم
امام حسن عسکری (علیه السلام) جُعِلتِ الخَبائِثُ فی بَیت وَ جُعِل مِفتاحُهُ الکَذِبَ؛ تمام پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است.
۴ کارم خکب بود و همه راضی بودن‌ بیشترشون برام مشتری هم میفرستادن از لحاظ مالی راحت بودم روز به روز مشتری هام زیاد شدن و درآمد من از شوهرم بیشتر شد.‌ گوشه‌ی اتاقم‌ یه صندلی آرایشگاه تهیه کردم کار کردم. حتی بارداری پسر اولم هم مانع از کارم نشد تا میتونستم کار میکردم که دغدغه مالی نداشته باشیم.زندگیمون قشنگ تر شد و خدا بهمون ی دختر هم داد، شوهرم عاشق بچه هامون بود با بچه هام و شوهرم در ارامش بودیم.‌ اما یهو همه چیز خراب شد. دقیقا روزی که بیمه‌ی ماشین شوهرم تموم شد با یه نفر تصادف کرد. اون چیزی که پلیس هاگفتن تصادف خیلی بدی بوده، اون مرد رفت تو کما و شوهر من به خاطر نداشتن بیمه به زندان رفت. همون روز ها متوجه شدم دوباره باردارم. دعای شب و روزم این بود که خدایا ما که پول نداریم دیه‌ بدیم خودت ی کاری کن . بعد از دو هفته پدرشوهرم خبر فوت اون مرد رو برام آورد و من فقط جیغ میکشدم و توی صورتم میکوبیدم
۵ هر هفته با بچه ها میرفتیم به ملاقات شوهرم ولی فکر آزادی و بیرون اومدنش برام محال بود. خودش هم انگار پذیرفته بود که دیگه خیری از ازادی نیست، خوب میدونست که من هیچ وقت نمیتونم پول دیه رو جور کنم پول کمی نبود و منم تنها بودم. ماه هشتم بارداری بودم که خانواده‌ی اونی که کشته شده بود به واسطه‌ی زندان اومدن خونمون. وضعیت خونه.صندلی آرایشگاه و بارداری من رو که دیدن دلشون سوخت خیلی ناراحت شدن وقتی اوضاع مارو دیدن رحم کردن و رضایت دادن.‌شوهرم بعد از چند ماه برگشت به خونه.‌ از اون روز شوهرم کلا عوض شد.همش میگه من به خاطر رفتار تندم با تو تنبیه شدم. و تاوان رفتارهای زشتم رو پس دادم هر چی به شوهرم گفتم اینجور نیست اما اون گفت خیلی دلم سوخت گفت حسرت به دل موندم یکیشون بیاد زندان منو ببینه حتی ی ذره هم مهم نبودم و نیستم شوهرم رو دلداری دادم اروم شد و اون روز گذشتو الان پسر اولم ۲۴ سالشه و بعد از تموم شدن درسش قصد دارم براش زن بگیرم دخترمم بزرگتر شده و خواستگارای زیادی داره از خدا میخوام همه جوونها خوشبخت بسن