8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 علّت شدّت گرفتن گرفتاریها قبل از ظهور و کلید طلایی حلوفصل آنها
🎙 استــاد شجــاعـی
@seraj1397
.
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل از ازدواج به یک شناخت همه جانبه رسیده باشید!
بخشنده ترین فرد کسی است که
به افرادی کمک میکند که
هیچ توقعی از او ندارند ...
امام حسین(ع)
🇮🇷 خـوب دقـت نمایید به چـه کسی رأی میدهید کـه اگـر خطـا کنید، روز قیـامت جوابگوی خـون شهیدان خواهید بود.
#شهید_عباس_جوشقانی
#ایران_قوی
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نواب اربعه امام عجل الله تعالی فرجه الشریف کجا هستن❓❗️
◾️توصیه آیت الله العظمی بهجت در مورد توسل به نواب اربعه
🌹 ایام ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک
به تعداد آدمهاے روے زمین
تفاوت فڪر و نگرش وجود دارد!
پس این را بپذیر:
ڪسے ڪه تفڪرش با تو متفاوت است،
دشمنت نیست؛ انسان دیگریست
#دعا ۳
هرچی فکر کردم راه حلی به ذهنم نرسید، صدای بسته شد دن در حیاط اومد فهمیدم محسن اومد، فوری از روی مبل بلند شدم، خودم رو مرتب کردم، منتظرش نشستم ولی نیومد بالا، آروم اومدم توی پله ها پشت در خونه مادر شوهرم رو نگاه کردم کفشهای محسن رو دیدم، از استرس تپش قلب گرفتم و چنان قلبم میکوبید که قشنگ از روی لباس مشخص بود، آروم اومدم پایین. گوشم رو چسبوندم به در خونه، صدای مادر شوهرم که داشت از لیدا تعریف میکرد رو شنیدم، محسن گفت نه مامان من زهرا رو خیلی دوست دارم ما چهار تا بچه داریم زندگیم بهم میخوره، مادر شوهرم میگفت، ترسو نباش تو مردی میتونی دو تا زندگی رو اداره کنی، نزدیک به یک ساعت مادر شوهرم هی میگفتم محسن هم بهانه میآورد که نه، محسن با مادرش خدا حافظی کرد، منم برای اینکه متوجه نشه داشتم حرفهاشون رو گوش میکردم تند تند پله ها رو گرفتم رفتم بالا...
ادامه دارد
کپی حرام
هروز که محسن میومد خونه طبق عادت همیشگیش اول میرفت خونه مامانش یه نیم ساعت و یا یک ساعتی مینشست بعد میومد بالا یک ماه مادر شوهرم توی گوشش خوند که برو لیدا و بگیر، محسن روز به روز نسبت به حرفهای مادرش نرم تر میشد، منم کارم شده بود دعا خواندن و ذکر گفتن و گریه به درگاه الهی که خدایا تو کمکم کن نگذار این اتفاق بیفته، یکی از حرفهایی که بین مادرشوهرم و محسن رد و بدل شد و خیلی من رو سوزوند. این بود محسن گفت مامان لیدا مثل زهرا نیست که یه مانتو رو دوسال بپوشه من اون رو بگیرم باید هرروز رنک و وارنگ براش رخت و لباس بخرم مادر شوهرم گفت: خب بخر. محسن گفت برای لیدا بخرم باید برای زهرا هم بخرم مادر شوهرم گفت نه تو به زهرا بگو خرید و رخت و لباست باید مثل قبل از اومدن لیدا باشه، من رو میگی به خودم گفتم خاک بر سرت زهرا تو خواستی که شوهرت رو صاحب خونه و زندگی کنی دائم قناعت کردی اینم دست مزدت، زنگ زدم به خواهرم، فاطمه خواهرم اخلاقش مثل من ملاحظه کار نبود...
ادامه دارد...
کپی حرام