غرور زیبایی۵
خیلی افسوس خوردم من الان باید جای اون دختر میبودم سعید متوجه من شد نگاهی بهم انداخت و چیزی کنار گوش اون دختر گفت دختر نگاهی بهم انداخت و با سر تایید کرد سوئیچ رو از سعید گرفت و سمت ماشین مدل بالای رفت که گوشه خیابون پارک بود سعید با عجله و شتاب زده سمتم اومد قیافهای به خودم گرفتم که فکر نکنه با دیدنش دست و پام رو گم کردم و خودم رو باختم اما توی وجودم ولولهای به پا بود اون که نامزد داره دیگه برای چی داره میاد سمت من! سلامی گفت که جوابشو ندادم اما اون گفت که باید باهام حرف بزنه با تندی گفتم تو مگه زن نداری با من چرا حرف میزنی گفت اون زنم نیست دختر خواهرمه اومده بودیم قدم بزنیم. من ازدواج نکردم من تورو با تمام اخلاقهای بدت پذیرفتهم تو تهش یه خوبی و پاکی داری من تو رو خیلی دوست دارم از جوابی که مادرم بهت داد خیلی ناراحت شدم اما چارهای نداشتم جز گفتن حقیقت تو اجازه بده ما یک بار دیگه بهم خواستگاری قول میدم بهت گرونتر از اون جواهریو که بخوای برات بخرم باید با خودم مبارزه میکردم باید اخلاقهای بدم رو کنار میگذاشتم زیبایی من جز برای خودم و شوهرم به درد هیچکس نمیخوره پس نباید انقدر با نگاه فخر به مردم نگاه کنم
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر خسته جانی بگو يا علی
#حجت_الاسلام_فرحزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید محمدحسین یوسف الهی💔
@sulook
ashoora-samavati.mp3
4.42M
زیارت عاشورا
با نوای حاج مهدی سماواتی🎤
🌷 هدیه به شهید محمدحسین یوسف الهی و به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و برآورده شدن حاجات اعضای محترم کانال 🤲
شب سی و چهارم ✅
@sulook
حجت الاسلام سید حمید روحانی:
❤️در نجف گاهی اتفاق می افتاد که امام روی پشت بام متوجه می شدند که چراغ آشپزخانه یا دست شویی روشن مانده، به خانم و دیگران که طبقه بالا بودند دستور نمی دادند که بروند چراغ را خاموش کنند، خود راه می افتادند و سه طبقه را در تاریکی پایین می آمدند وچراغ را خاموش می کردند وباز می گشتند.
@sulook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این پاسخ، فوق راهبردی است
🔺 آیا آمریکا در حمایت از اسرائیل وارد جنگ خواهد شد؟
🔺 آیا آمریکا توانایی نجات اسرائیل را خواهد داشت؟
💢 رهبر معظم انقلاب پاسخ میدهند
#بشارت_رهبر
@sulook
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥رهبر انقلاب: ما از دور نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال کسانی که راهپیمایی اربعین را انجام دادند...
@sulook
🥀 چقدر #امام_زمان مهربان است به کسانی که اسمش را میبرند وصدایش میزنند و از او استغاثه میکنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربانتر است!
آیتالله_بهجت
@sulook
غرور زیبایی ۶
دروغ نگم عاشق سعید بودم و توی این سه سال اصلاً نتونسته بودم فراموشش کنم گفتم باشه بیا.
رفتم خونه و به پدرم همه چیز رو گفتم پدرم گفت اونا دیگه به درد تو نمیخورن تو حرمتی توی اون خانواده نداری ولی گفتم نه من میخوام. مادرم هم مخالف بود و گفت مردی که یک بار به زنش نه بگه برای بار دوم هم میگه. اینا به درد نمیخورن. پام رو توی کفش کردم که الا و بلا اینا باید بیان خواستگاری من. بالاخره تونستم رضایتشون رو بگیرم و قرار اول خواستگاری رو گذاشتیم
برخلاف سری قبل حرفهایی که زده بودم رو از ذهنم پاک کردم تو اتاق که با سعید تنها شدیم بهش گفتم من میخوام با خودم مبارزه کنم مراسم عروسی نمیخوام یه سفر زیارتی بریم بعد بریم سر خونه زندگیمون مهریهم برخلاف اون سری که هزار سکه گفته بودم میخوام ۱۴ تا سکه بگیرم سعید باورش نمیشد این حرفا رو از من بشنوه اما من تصمیم گرفته بودم خودم رو عوض کنم باید خودم رو میشکستم و از اون غرور پایین میومدم تا یک زندگی جدید و نو رو شروع کنم
غروز زیبایی
سعید پذیرفت وقتی به خانواده گفتیم مادرم خیلی ناراحت شد اما چارهای جز پذیرش نداشت چون پدرم از تغییر من خیلی خوشحال بود عقدمون محضری بود سفر زیارتی به مشهد رفتیم و وارد زندگی جدید شدم.
الان ۱۲ سال از زندگی مشترکمون میگذره خدا دو تا بچه به من داده و سومیش رو باردارم خیلی خوشحالم از داشتن سعید. دیگه پول برام مهم نیست مدل ماشین برام مهم نیست اینکه گرونترین لباس رو بپوشم اهمیتی برام نداره و تمام این تغییر رو مدیون اون سه سالی هستم که نشستم و فکر کردم که زیبایی من، من رو نسبت به بقیه مردم برتر نکرده.
و اصلاً برام اهمیتی نداره که چی دارم و چی ندارم تلاش میکنم از زندگی اونجور که هست لذت ببرم سعید بهترین مردیه که میتونست من رو خوشبخت کنه. نه به خاطر مال و اموالش فقط به خاطر اخلاقش
پایان
#تصمیم_درست ۱
زنی هستم ۳۲ ساله. هجده سالم بود که پدرم مجبورم کرد زن مردی بشم که همسرش رو طلاق داده. بر این عقیده بود چون یه بهر شکست خورده برتی بار دوم زندگیش رو بی نقص اداره میکنه. من اصلا دوستش ندشتم ولی تو خونهی ما اصلا اونجوری نبود که بگمنمیخوام. تصمیم از طرف پدرم گرفته شده بود. احمد، مردی که باهاش ازدواج کردم مرد خشکی بود.نه حرف میزد نه خوش و بشی داشت.انگار من رو فقط به جهت پخت و پز و تمکین برده بود. با خودم گفتم دیگه شرایط منم اینجوری شده باید کوتاه بیام تا اینکه یه روز یه دختری هم سن و سال خودم در زد و اومد داخل. به احمد گفت بابا. احند هن خیلی باهاش مهربون بود. من نمیدونستم بچه هم داره. اونم به این بزرگی. رفت و آمرش له خونه زیاد شد و برای بار سوم مادرش رو هم با خودش آورد.
تحملش برام سخت شد. وقتی رفتن به احمد اعتراض کردم ولی اون گفت به تو ربطی نداره اینجا قبلا خونه زندگی خودشون بوده.
شب تا صبح گریه کردم. صبح زنگ زدم به مادرم همه چیز رو تعریف کردم
ادامه دارد