اے ناگهان تر از همہ اتفاق ها
پایان خوبِ قِـصہ تلخِ فراق ها
اے وارثِ شڪوه اساطیر، جلوه ڪن
تا گُم شود اُبهت این ادعاها
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
✍برگرد که بر بهارمان میخندند...یک عده به حال زارمان میخندند...#اللهم_عجل_فرج_مولانا_صاحب_العصر_و_الزمان_عج
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌹 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🔰فرمانده گردان یا زهرا سلام الله علیها
🍃ولادت : ۱۳۴۳/۴/۲۱ - اصفهان
🍂شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ - ارتفاعات شهر بانه
🍁آرامگاه : اصفهان - گلستان شهدا
🔰خصوصیات اخلاقی
🌺 به #حضرت_زهرا سلام الله علیها علاقه ی زیادی داشت و در مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواند.
🌸 به #نماز_اول_وقت اهمیت فراوانی می داد و بسیار #قرآن می خواند.
🌺 قبل از #نماز_صبح به راز و نیاز می پرداخت.طوری که صدای گریه هایش موجب بیدار شدن دیگران می شد.
✨🌷✨🌷✨🌷
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
#پنجم_اردیبهشت
#سالروز_شهادت
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
#زندگینامه
شهید محمد رضا تورجی زاده در ۲۳ تیرماه سال چهل و سه در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود. در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود.ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود. پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره ی راهنمایی به مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند. با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت.
🌹🌹🌹🌹🌹
شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود. با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود. وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت.
ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند. شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد، شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت.
در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد. و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند. این علاقه و تقاضاهای رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگزار می شد. که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
🌹🌹🌹🌹🌹
شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین شهید وصیت نمودند که بروی سنگ قبرشان بنویسند: یا زهرا ...
شهید تورجی زاده به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت.
ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد.
#سالگرد_شهادت_شهید_تورجی_زاده
✨🌷✨🌷✨🌷
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
🌺 #قسمت_اول
🌺 اجازه
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃آرزوی قلبی من بود که برای مصطفی کاری انجام دهم. او فرماندهی بود که خیلی از پیروزی های زمان جنگ مدیون رشادت های او است، چرا باید غریب باشد. به برادرش گفتم می خواهم درباره مصطفی کتاب بنویسم. اما برادرش گفت: "مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان فرمانده مطرح شود بیزار بود." بعدش گفتم: "آمدم از شما اجازه بگیرم در مورد ایشان کتاب بنویسم." برادرش گفت: "چرا از من! برو از خودش اجازه بگیر، هر وقت اجازه گرفتی ما هم در خدمتیم!" با اینکه خیلی علاقه داشتم کتاب بنویسم اما برگشتم تهران و بعد از این ماجرا فکر نوشتن کتاب را از ذهنم خارج کردم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃ایستاده بودم کنار یک جاده خاکی. کنار یک سنگر. از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند. یکی از آنها که در وسط جمع بود عمامه سفیدی بر سرش بود که نورانیت عجیبی داشت. همان شخص آمد دست مرا گرفت. به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم و از خاطراتش گفت. او را کامل شناختم. آقا مصطفی ردانی بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت: "این بود که در اصفهان مرا ترور کردند ولی موفق نبودند." یکباره از خواب پریدم. همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی مقدمه گفت: "کتابی بنام مصطفی نوشته ای!!" با تعجب گفتم: "چی، مصطفی!؟" گفت: "آره، دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب مصطفی را معرفی کرده بود."
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. گفتم: "یه سوال دارم؟ آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده!؟" با تعجب پرسید: "بله، چطور مگه؟!" گفتم: "آخه جایی نقل نشده." ایشان هم مکثی کرد و گفت: "این ماجرا را کسی نمیداند." بعد اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید: "این سوال برای چی بود." ماجرای خواب را گفتم. ایشان هم گفت: "اجازه را گرفتی! قرار شد راهی اصفهان شده و خاطرات را جمع آوری کنیم."
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 11 الی 13
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌹
در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. باصدای بلند در جلوی #نامحرم حرف نزنید.
سعی کنید سربه زیر باشید. اگر کسی با #نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، #حیا و #عفت او کم می شود
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
🌺#قسمت_دوم
🌺 تولد پرماجرا
🌹✨🌹✨🌹✨
🍃در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای اصفهان زندگی می کردیم. درست در اولین روزهای فروردین سال 1337 بود که صدای گریه ی نوزاد، خبر از تولد پسری دیگر در خانه ما می داد. پدر خوشحال بود. اسم او را مصطفی گذاشتند. پسری بسیار زیبا و دوست داشتنی. مصطفی را خیلی دوست داشتم. تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف می زد.
🌹✨🌹✨🌹✨
🍃تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. کم کم نفس های او به شماره افتاد. تشنج کرد. مادر و من گریه می کردیم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم. ساعاتی بعد صدای شیون و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرد. برادر دوست داشتنی من در یک سالگی از دنیا رفت!! مادر بزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه ی مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت. به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی گردد و بچه را دفن می کند.
🌹✨🌹✨🌹✨
🍃صبح روز بعد که چهارشنبه بود. پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای مرشد آمد! پیرمرد عارفی در محله ما بود که هر روز در کوچه ها راه می رفت و مدح امیرالمومنین (علیه السلام) را می خواند. مردم هم به او کمک می کردند. مادرم به من گفت: برو این پول را بده مرشد. رفتم دم در. دیدم مرشد پشت در ایستاده پول را دادم به او و بی مقدمه گفت: برو به مادرت بگو بچه را شیر بده!! گفتم: داداشم مرد! ما بچه کوچیک نداریم. مرشد از دهانه در وارد شد. با صدای بلند گفت: همشیره، دعا کردم و برات عمر پسرت را از خدا گرفتم! برو بچه ات را شیر بده!! مادربزرگ گفت: این بچه مرده. منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند.مرشد بازم جمله خود را تکرار کرد و رفت.
🌹✨🌹✨🌹✨
🍃مادربزرگ جنازه بچه را که سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت. وارد اتاق شد. مادر بچه را از داخل بغچه خارج کرد! او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیات در مصطفی نبود. هر چه مادر تلاش کرد بی فایده بود. بچه هیچ تکانی نمی خورد.! مادربزرگ گفت:من مطمئنم این بچه مرده است! حال روحی همه ما بهم ریخته بود. خواستم از اتاق برم بیرون که یکدفعه مادر با گریه فریاد زد: مصطفی، مصطفی، بچه زنده است!!
🌹✨🌹✨🌹✨
🍃لب های مصطفی آرام آرام تکان خورد!! آهسته آهسته شروع به شیر خوردن کرد و سه ساعت شیر خورد. مو بر بدن ما راست شده بود. نمی توانم آن لحظه را ترسیم کنم. همه از خوشحالی اشک می ریختیم. از بیماری و تب هم خبری نبود. خدا عمری دوباره به برادرم داده بود.
🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 16 الی 18
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌹
در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. باصدای بلند در جلوی #نامحرم حرف نزنید.
سعی کنید سربه زیر باشید. اگر کسی با #نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، #حیا و #عفت او کم می شود
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
قرارگــاه افلاکیــــان:
🔴مصاحبه تکان دهنده دزمهراب با مادر شهید علی یار خسروی
🌷 این امانت ۱۶ سال نزد شما میماند بعد از آن او را ازشما میگیرم!
🔻مشروح گفتگو درلینک زیر👇
🌐 http://www.dezmehrab.ir/55147-2/
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_سوم
🌺 نوجوانی
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃از چادر سر کردن خوشش می آمد. یکبار مخفیانه چادر خواهر را برداشت و سرش کرد. کفش های پاشنه بلند او را پوشید! بعد هم با هم رفتیم سر کوچه. اون موقع شاید کلاس سوم بود. قدش خیلی بلند شده بود. جوان هایی که رد می شدند با تعجب به او نگاه می کردند. من هم می خندیدم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃یکدفعه یه ماشین پیکان از سر کوچه رد شد. کمی جلوتر ترمز کرد. از آیینه داخل ماشین نگاهی به مصطفی کرد. حالا او خانم قدبلندی شده بود که سرش به اطراف می چرخید. راننده دنده عقب آمد و شروع کرد به بوق زدن. مصطفی چهره اش را برگرداند. راننده عقب تر آمد و درب ماشین را باز کرد و گفت: "بفرما بالا!" من کمی آن طرفتر فقط می خندیدم. مصطفی همین طور ایستاده بود و توجهی به راننده نکرد. انگار چیزی نشنیده!
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃راننده می خواست پیاده شود و .... مصطفی تا سرش را برگرداند و فهمید قضیه جدی شده خیلی ترسید! یکدفعه چادر و کفش ها را سر کوچه انداخت و با پای برهنه به سمت خانه پا به فرار گذاشت! جوان راننده هاج و واج به داخل کوچه نگاه می کرد! از اینکه یک بچه دبستانی اینطور او را سر کار گذاشته عصبانی بود. بعد هم سوار شد و گاز داد و رفت. من و دوستام فقط می خندیدیم. بعد هم چادر و کفش را برداشتم رفتم خونه.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 20 الی 21
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🌿میلاد با برکت شاهزاده،شبهه پیغمبر حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان بر همگی جوانان این مرز و بوم و رهروان شهدا تبریک و تهنیت باد.
#چشم_ارباب_روشن
🆔 eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴