#پیام_معنوی ۲
🔸کار برای خدا
▫️ وقتی کار برای " خدا " نباشد، دقتها کم میشود و اشتباهات زیاد! کاری که برای خداست جدا از اینکه برکت پیدا میکند تا حد زیادی اشتباهاتش هم پوشانده میشود. جهان هستی با کسانی که برای خدا کار نمیکنند، دوستی ندارد و همکاری نمیکند! همچنانکه با کسانی که علیه خدا کار میکنند، دشمنی هم دارد.
📌 #استاد_پناهیان
✨🌷✨🌷✨🌷
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
به نام خدا
🔅زمان قبل از انقلاب فساد بسیار علنی بود. بسیاری از هم سن و سال های ما گرفتار فساد جنسی بودند.
🔸یبار ابراهیم گفت:
فلان پهلوان قدیم از بس قدرت داشته که درخت رو از جا می کَنده! چون یکی از علت هاش این بوده که تا قبل از ازدواج دنبال شهوت نبود. خدای نکرده کاری نمیکرد که قدرت جنسی او از بین بره.
ابراهیم میگفت:
⬅️«وقتی انسان به دنبال فساد و شهوت بره دیگه نمیتونه بدن قوی داشته باشه».
⬅️آدم باید وقتهای خالی خودش رو با کار یا ورزش پُر کنه و تا وقتی که زمان ازدواجش نرسیده،دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نره چون که آهسته آهسته خودش رو به نابودی میکشه.
📚سلام بر ابراهیم2
#شهید_ابراهیم_هادی
✨🌷✨🌷✨🌷
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
⭕️نکاتی راجب ادامه فعالیت مجموعه فرهنگی شهدایی افلاکیان
➖سلام علیکم
خدمت همه بزرگواران و عزیزان گرامی میرسانیم که ان شاءالله فعالیت مجموعه از تیرماه به اوج خود رسیده و سعی داریم تا مایان شهریور ماه به نتیجه ای مطلوب در زمینه فرهنگی شهدایی در شهرستان برسیم.
➖عذرخواهی مارا به دلیل فعالیت کم و ناپیوسته که به دلیل فیلترینگ و حذف بخشی از آرشیو است پذیرا باشید.
➖کلیه دوستانی که در هر زمینه ای توانایی و استعدادی دارند در خدمت همه بزرگواران هستیم.
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🚩گرامی باد یاد و خاطره همه مردان آسمانی که آرامش و امنیت امروزمانع مدیون #خون آنهاست.
🍃امروز #هفدهم_اردیبهشت ماه
🕊 سرافرازانی که امروز به شهادت رسیده اند:
✨محمدعلی عبدالزادهدزفولی ۶۰
✨احمد نظرزادهزارع ۶۱
✨لطیف عشیریلیوسی ۶۲
🚫شادی روح شهدا #گناه نکنیم!
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🔸لینک کانال در پیامرسان ایتا:
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
🌺قسمت 6⃣
🌺 کمک به مردم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃مصطفی راهی حوزه علمیه قم شد. يه روز تماس گرفتند از حوزه گفتند: "حالش خوب نیست." رفتم داخل اتاق، دیدم رفتارش عجیب شده است. کسی را درست نمی شناخت. این حالت سابقه نداشت. گفتم پاشو بریم اصفهان، تا حالت بهتر شود. رفتم سراغ لباسهایش دیدم گچی هستند. از آقای میثمی پرسیدم: "چرا لباس های مصطفی همگی گچی هستند؟" گفت: "مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانه گچ اطراف قم می رود و در آنجا کیسه گچ پر می کند."
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃آقای میثمی ادامه داد: "ما از اول فکر می کردیم به دلیل شهریه کار می کند. بعدها فهمیدیم یکی از طلبه ها ازدواج کرده. شهریه ی حوزه کفاف زندگی او نمی داند. برای همین مدتی مصطفی شهریه ی خود را به او می داد. عجیب بود مصطفی بیشترین درآمدش را به دوستش می داد. مصطفی پول را به آقای قدسی می داد و می گفت به عنوان شهریه بدهید فلانی." صحبت های آقای میثمی مرا یاد دوران نوجوانی مصطفی انداخت. آن زمان هم در کارخانه جوراب بافی کار می کرد. او از همان مبلغ ناچیز، به دیگران کمک می کرد. مصطفی به خوبی می دانست: «سعی در برآوردن حاجات مسلمانان از هفتاد بار طواف دور خانه ی خدا بالاتر است و باعث امان بودن در قیامت می شود.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 30 الی 31
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
🌺قسمت 7⃣
🌺عروسی پر ماجرا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃مصطفی یکباره نگاهش به من افتاد. فهمید که من ناراحتم. جلو آمد و با تعجب گفت: دادا، چی شده! گفتم: هیچی، چیزی نیست. دوباره پرسید: پس چرا گرفته ای!؟ دستش را گرفتم و از خانه رفتیم بیرون. گفتم: ما حدود 250 نفر را دعوت کردیم. شام هم به همین میزان تهیه کردیم. بعد با ناراحتی ادامه دادم: اما هر کی رو که فکر نمی کردیم اومده! تازه خیلی ها بی دعوت اومدن! الان از زنانه هم پرسیدم. کلا 400 نفر مهمون داریم. الان هم باید شام بدیم. چی کار کنیم!؟
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃مصطفی مکثی کرد و گفت: این که مشکل نداره، بیا اینجا!! دستم را گرفت و برد پشت خانه. آنجا خانه ی خرابه ای بود که دیگ ها را بار گذاشته بودیم. مصطفی رو کرد به آشپز و گفت: می شه یه لحظه برید بیرون! آشپزها با تعجب رفتند توی کوچه. من هم دم در ایستاده بودم. مصطفی جلو رفت و کنار دیگ ایستاد! از حرکات لبش احساس کردم که دعایی را زمزمه می کند. بعد هم به دیگ ها فوت کرد! وقتی به سمت من بر می گشت لبانش خندان بود. گویی به کار خود اطمینان داشت. بعد با دست اشاره کرد که: بیا داخل، حل شد!!
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃شنیده بودم برای بزرگان چنین اتفاقی افتاده اما باور کردنش سخت است. آن شب حدود چهل نفر دیگر هم به ما اضافه شد! دو مینی بوس طلبه های حوزه ی قم برای دیدن مصطفی آمده بودند که برای شام آنها را نگه داشتیم! همه شام خوردند! غذا به همه رسید. حتی یک دیس بزرگ غذا هم آخر مجلس آوردیم داخل اتاق و خودمان دور آن نشستیم و خوردیم. مادر با تعجب می گفت:این همه مهمان بی دعوت آمدند. خوب شد غذا کم نیامد! من هم با تکان دادن سر حرفش را تائید کردم. اما دیگه چیزی نگفتم. از آن روز بیشتر به ایمان و تقوای مصطفی اعتقاد پیدا کردم. مصطفی واقعا مصطفی بود.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 39 الی 41
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
#سلام_ایهالغریب
برسـرراهِ توجـان دادݩ
خوشـــ است
ای عزیزِفاطمـ🌸ـه
جانم بہ قربانت بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
🌺سن شهادت: 25 سال
🌺اهل شهرستان اصفهان
🌺قسمت 8⃣
🌺 خانهای استان کهکیلویه
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃روزهای پیروزی انقلاب بود. از صبح تا شب دنبال فعالیت های انقلاب بود. مصطفی بیست سالش بود. درس و بحث را کنار گذاشته بود. در یاسوج سپاه تشکیل شد. مصطفی به عنوان فرمانده سپاه یاسوج انتخاب شد. ابتدا قبول نمی کرد اما وقتی پای مسائل شرعی و حفظ انقلاب به میان آمد این مسئولیت را پذیرفت. حالا یک جوان بیست ساله باید یک نظامی عقیدتی را در یک استان مرکزی و مهم مدیریت کند. بزرگترین مشکل استان کهکیلویه بحث خان و خان بازی و نظام ارباب و رعیت بود.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃اهالی یکی از مناطق روستایی از خان منطقه ی خود شکایت کرده بودند. خان با تفنگچی های خود مردم را اذیت می کرد. وقتی به روستا رفتیم، خبری از خان نبود، آنها به کوهستان رفته بودند. رفتن به کوهستان خطرناک بود. برای شناسایی مقداری در کوهستان حرکت کردیم. شب در روستا ماندیم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃صبح دیدیم ردانی نیست. گفتند: "از نیمه شب از او خبری نیست. شاید آدم خان او را برده باشند." هنوز هوا روشن نشده بود که با رفقا از خانه بیرون آمدیم. دیدیم دو نفر از دامنه کوه پایین می آیند. یک نفر یقه دیگری را گرفته بود و با سرعت پایین می آمد. وقتی پایین رسیدند ترس ما برطرف شد. باور کردنی نبود. مصطفی دستان خان را بسته بود. یقه او را گرفته و به پایین می آورد. همه بچه های سپاه فهمیدند مصطفی فقط یک روحانی و مبلغ نیست. او پای کار که برسد یک فرمانده شجاع نظامی است.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚 کتاب مصطفی، صفحه 45 الی 47
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🌸 #سلام_امام_زمانم🌸
یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید...
عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید...
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🍃تربیت محیط خانواده
➖خیلی مواظب برادر کوچکش، احمد، بود. نامه می نوشت، تلفن می کرد، بیش تر باهم بودند. حرف هاش را گوش می کرد. گردش می رفتند. در دل می کردند. همیشه می گفت « فاصه ی سنی بابا و احمد زیاده. احمد باید بتونه به یکی حرفاشو بزنه. خیلی باید حواسمون به درسو کاراش باشه. »
🌐یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 7
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🔸لینک کانال در پیامرسان ایتا:
🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
⭕️به این چشم ها خیره شو!
✋انگار مسئولین یادشان رفته است که #مخاطب_باید هایی که در وصیت نامه های شهید است خودشان هستند نه مردم!
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠همسر شهید مدافع حرم علی کنعانی:
وقتی تصمیم به رفتن گرفت من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو، چون قرار بود تا مدت کوتاهی دیگر فرزند دوممان به دنیا بیاید؛
اما علی به هیچ وجه کوتاه نیامد و حرف هایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت؛
به من گفت واقعه ی عاشورا را فراموش نکن که خیلی ها بهانه ها آوردند و زمانی که باید شتاب می کردند وظیفه ی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعدا اقدام می کنیم اما آن ها بعدا هرگز فرصت پیوستن به قافله ی کربلا را پیدا نکردند؛ درواقع همین بهانه ها زمین گیرشان کرد.
💐 حدیث و محمد علی دو یادگار به جا مانده از شهید هستند.
🕊شادی روح پرفتوح شهید مدافع حرم علی کنعانی #صلوات
🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0
🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴