eitaa logo
️ قرارگــاه افلاکیــــان ️ ️
165 دنبال‌کننده
673 عکس
98 ویدیو
8 فایل
✨سلام بر آنهایی که #رفتند تا #بمانند! و نماندند تا #بمیرند! . و تا ابد به آنانکه #پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان #گمنام و #بی_مزار بمانند . 💞مدیونیم . 🔹ادمین: @mohajer128
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 4⃣ 🌺 مدرسه 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃با پایان دوره دبستان کم کم کتاب های علمی جای خود را به کتاب های مذهبی داد. از همه چیز سوال می کرد. مسجد محل همیشگی او بود. ذهن پرسشگر او در آنجا سیراب می شد. وقتی وارد دبیرستان شد. منشا خیر شد. برای بچه ها کتاب می برد. خیلی از بچه ها را اهل نماز و مقید به دین کرد. آنها را اهل نماز جماعت کرد. بین دو نماز احکام و مسائل دین را می گفت. تفریحات بچه ها برای او جایگاهی نداشت. مصطفی راهش را از کارهای خلاف آنها جدا کرده بود. اهل شوخی و خنده بود، اما نه از نوع حرام. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃سال دوم هنرستان، آموزش پرورش برای دبیرستان پسرانه، دختران جوان را به عنوان دبیر و برای مدارس دخترانه برعکس! یک روز مصطفی زودتر از قبل به خانه برگشت. پرسیدم: "چیزی شده؟ چرا زود برگشتی؟ خیلی ناراحت بود." گفت: "امروز معلم زن اومد سر کلاس ما، من هم سرم رو انداختم پایین. به معلم نگاه نمی کردم. اون خانم اومد جلو، دستش را گذاشت زیر چانه ی من و سرم را بلند کرد. من چشمانم را بسته بودم. می خواست حرف بزند که من از کلاس زدم بیرون. از مدرسه خارج شدم. من تصمیم گرفتم دیگه به هنرستان نروم." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 23 الی 25 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
مهدی جان❤️ 🍃دلبرا در هوس دیدن رویت دل من تاب ندارد قلمم گوشۀ دفتر، غزل ناب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق دل سوخته ارباب ندارد _نرگس ز فراقت دل من تاب ندارد 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🚩گرامی باد یاد و خاطره همه مردان آسمانی که آرامش و امنیت امروزمانع مدیون آنهاست. 🍃امروز ماه 🕊 سرافرازانی که امروز به شهادت رسیده اند: ✨مراد اقبالیان ۵۹ ✨بهروز رضا‌بدلی ۶۱ ✨عبدالحسین فرجی‌جیبری ۶۱ ✨عبدالحسین نوروزی‌نژاد ۶۱ ✨سیدمحمد حسینی‌مرادیان ۶۱ ✨یدالله کمانی‌ملا ۶۳ ✨محراب کمانی‌ملا ۶۳ ✨مرتضی شاهرخی ۸۴ 🚫شادی روح شهدا نکنیم! 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴 🔸لینک کانال در پیامرسان ایتا: 🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
🌹 🔰فرمانده گردان سلمان فارسی 🍃تولد : ۱۳۳۷/۶/۱۴ - زرین شهر 🍂شهادت: ۱۳۶۱/۲/۱۶ - خرمشهر ( ) 🍁آرامگاه: اصفهان - گلزار شهدای زرین شهر 🌺پس از چند ماه که از کردستان یا جبهه های جنوب به مرخصی می آمد ،به خانه نمی رفت. 🌸مستقیم می آمد سپاه و اسم خودش را در لیست نگهبانی جا می داد و این چند شب مرخصی را هم نگهبانی می داد. 🌺می گفتیم برادر قجه ای چرا نگهبانی می دهید؟شما آمده اید مرخصی،باید استراحت کنید. 🌸می گفت:نگهبانی میدم که بدنم به راحتی عادت نکنه و بداند که برای استراحت آفریده نشده که اگر به راحتی و آسایش عادت کرد ،فردا و در کارزار همراهی ام نخواهد کرد. ✨🌷✨🌷✨🌷 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 5⃣ 🌺 رویای عجیب 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃تصمیم گرفته بود به مدرسه برنگردد. خیلی توی فکر بود. می گفت: "دوست دارم برم حوزه علمیه اما! اما نمی دانم الان بروم حوزه، یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم." 🍃فردا صبح رفت دنبال ثبت نام حوزه! پرسیدم: "چی شد، تصمیم گرفتی طلبه بشی!؟" مکثی کرد و ادامه داد: "دیشب خواب عجیبی دیدم! از حاج آقا تعبیرش را سوال کردم: گفت: تعبیرش این است که شما عالم و یاور دین می شوی! اما تاخیر نکن. باید سریع اقدام کنی!" با تعجب گفتم: "چه خوابی دیدی!؟" 🍃مکثی کرد و گفت: "رفته بودم توی مسجد امام اصفهان. همینطور که قدم می زدم یکباره صحنه عجیبی دیدم! آقا امام حسین (ع) در یکی از حجره های بالای مسجد زندانی شده بود! آقا مرا صدا کردند و گفتند: بیا در را باز کن. من هم گفتم: چشم، اجازه بدهید بروم و برگردم. ایشان فرمودند: همین الان بیا! من هم دویدم به سمت بالا و در را باز کردم. در همین لحظه هم از خواب بیدار شدم." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 26 الی 27 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
✨به تو سلام می‌دهم ... و به معنی سلام فکر می‌کنم ... سلام یعنی آرزوی سلامتی*  سلام جانت سلامت عزیز دل ما ‌‌ 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
۲ 🔸کار برای خدا ▫️ وقتی کار برای " خدا " نباشد، دقت‌ها کم می‌شود و اشتباهات زیاد! کاری که برای خداست جدا از اینکه برکت پیدا می‌کند تا حد زیادی اشتباهاتش هم پوشانده می‌شود. جهان هستی با کسانی که برای خدا کار نمی‌کنند، دوستی ندارد و همکاری نمی‌کند! همچنانکه با کسانی که علیه خدا کار می‌کنند، دشمنی هم دارد. 📌 ✨🌷✨🌷✨🌷 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
به نام خدا 🔅زمان قبل از انقلاب فساد بسیار علنی بود. بسیاری از هم سن و سال های ما گرفتار فساد جنسی بودند. 🔸یبار ابراهیم گفت: فلان پهلوان قدیم از بس قدرت داشته که درخت رو از جا می کَنده! چون یکی از علت هاش این بوده که تا قبل از ازدواج دنبال شهوت نبود. خدای نکرده کاری نمیکرد که قدرت جنسی او از بین بره. ابراهیم میگفت: ⬅️«وقتی انسان به دنبال فساد و شهوت بره دیگه نمیتونه بدن قوی داشته باشه». ⬅️آدم باید وقتهای خالی خودش رو با کار یا ورزش پُر کنه و تا وقتی که زمان ازدواجش نرسیده،دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نره چون که آهسته آهسته خودش رو به نابودی میکشه. 📚سلام بر ابراهیم2 ✨🌷✨🌷✨🌷 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
⭕️نکاتی راجب ادامه فعالیت مجموعه فرهنگی شهدایی افلاکیان ➖سلام علیکم خدمت همه بزرگواران و عزیزان گرامی میرسانیم که ان شاءالله فعالیت مجموعه از تیرماه به اوج خود رسیده و سعی داریم تا مایان شهریور ماه به نتیجه ای مطلوب در زمینه فرهنگی شهدایی در شهرستان برسیم. ➖عذرخواهی مارا به دلیل فعالیت کم و ناپیوسته که به دلیل فیلترینگ و حذف بخشی از آرشیو است پذیرا باشید. ➖کلیه دوستانی که در هر زمینه ای توانایی و استعدادی دارند در خدمت همه بزرگواران هستیم. 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
🚩گرامی باد یاد و خاطره همه مردان آسمانی که آرامش و امنیت امروزمانع مدیون آنهاست. 🍃امروز ماه 🕊 سرافرازانی که امروز به شهادت رسیده اند: ✨محمدعلی عبدال‌زاده‌دزفولی ۶۰ ✨احمد نظرزاده‌زارع ۶۱ ✨لطیف عشیری‌لیوسی ۶۲ 🚫شادی روح شهدا نکنیم! 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴 🔸لینک کانال در پیامرسان ایتا: 🆔 http://eitaa.com/joinchat/4274782212C7b80c7b8ed
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 6⃣ 🌺 کمک به مردم 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃مصطفی راهی حوزه علمیه قم شد. يه روز تماس گرفتند از حوزه گفتند: "حالش خوب نیست." رفتم داخل اتاق، دیدم رفتارش عجیب شده است. کسی را درست نمی شناخت. این حالت سابقه نداشت. گفتم پاشو بریم اصفهان، تا حالت بهتر شود. رفتم سراغ لباسهایش دیدم گچی هستند. از آقای میثمی پرسیدم: "چرا لباس های مصطفی همگی گچی هستند؟" گفت: "مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانه گچ اطراف قم می رود و در آنجا کیسه گچ پر می کند." 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃آقای میثمی ادامه داد: "ما از اول فکر می کردیم به دلیل شهریه کار می کند. بعدها فهمیدیم یکی از طلبه ها ازدواج کرده. شهریه ی حوزه کفاف زندگی او نمی داند. برای همین مدتی مصطفی شهریه ی خود را به او می داد. عجیب بود مصطفی بیشترین درآمدش را به دوستش می داد. مصطفی پول را به آقای قدسی می داد و می گفت به عنوان شهریه بدهید فلانی." صحبت های آقای میثمی مرا یاد دوران نوجوانی مصطفی انداخت. آن زمان هم در کارخانه جوراب بافی کار می کرد. او از همان مبلغ ناچیز، به دیگران کمک می کرد. مصطفی به خوبی می دانست: «سعی در برآوردن حاجات مسلمانان از هفتاد بار طواف دور خانه ی خدا بالاتر است و باعث امان بودن در قیامت می شود.» 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 30 الی 31 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید مصطفی ردانی پور 🌺سن شهادت: 25 سال 🌺اهل شهرستان اصفهان 🌺قسمت 7⃣ 🌺عروسی پر ماجرا 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃مصطفی یکباره نگاهش به من افتاد. فهمید که من ناراحتم. جلو آمد و با تعجب گفت: دادا، چی شده! گفتم: هیچی، چیزی نیست. دوباره پرسید: پس چرا گرفته ای!؟ دستش را گرفتم و از خانه رفتیم بیرون. گفتم: ما حدود 250 نفر را دعوت کردیم. شام هم به همین میزان تهیه کردیم. بعد با ناراحتی ادامه دادم: اما هر کی رو که فکر نمی کردیم اومده! تازه خیلی ها بی دعوت اومدن! الان از زنانه هم پرسیدم. کلا 400 نفر مهمون داریم. الان هم باید شام بدیم. چی کار کنیم!؟ 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃مصطفی مکثی کرد و گفت: این که مشکل نداره، بیا اینجا!! دستم را گرفت و برد پشت خانه. آنجا خانه ی خرابه ای بود که دیگ ها را بار گذاشته بودیم. مصطفی رو کرد به آشپز و گفت: می شه یه لحظه برید بیرون! آشپزها با تعجب رفتند توی کوچه. من هم دم در ایستاده بودم. مصطفی جلو رفت و کنار دیگ ایستاد! از حرکات لبش احساس کردم که دعایی را زمزمه می کند. بعد هم به دیگ ها فوت کرد! وقتی به سمت من بر می گشت لبانش خندان بود. گویی به کار خود اطمینان داشت. بعد با دست اشاره کرد که: بیا داخل، حل شد!! 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃شنیده بودم برای بزرگان چنین اتفاقی افتاده اما باور کردنش سخت است. آن شب حدود چهل نفر دیگر هم به ما اضافه شد! دو مینی بوس طلبه های حوزه ی قم برای دیدن مصطفی آمده بودند که برای شام آنها را نگه داشتیم! همه شام خوردند! غذا به همه رسید. حتی یک دیس بزرگ غذا هم آخر مجلس آوردیم داخل اتاق و خودمان دور آن نشستیم و خوردیم. مادر با تعجب می گفت:این همه مهمان بی دعوت آمدند. خوب شد غذا کم نیامد! من هم با تکان دادن سر حرفش را تائید کردم. اما دیگه چیزی نگفتم. از آن روز بیشتر به ایمان و تقوای مصطفی اعتقاد پیدا کردم. مصطفی واقعا مصطفی بود. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚 کتاب مصطفی، صفحه 39 الی 41 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🆔 http://eitaa.com/Aflakiyan0 🌴┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄🌴