هدایت شده از خُنیاگر
اما چطور میتونی زندگی کنی و هیچ داستانی برای گفتن نداشته باشی؟
-داستایفسکی
هدایت شده از 𝗚𝗥𝗔𝗬 𝗪𝗛𝗜𝗦𝗞𝗘𝗬فور نه!
آنقدر خستهام که حتی خواب هم دیگر پناه نیست.
بیدار میشوم بیآنکه بدانم چرا!میخوابم بیآنکه آرام شوم.روزها میگذرند و من فقط عبور میکنم؛نه شوقی برای ماندن،نه توانی برای رفتن.احساسهایم جایی میان نفس کشیدن و فراموشی گیر کردهاند،نه دردند،نه تسکین.این خستگی،از جنسِ تن نیست؛فرسودگیِ جان است،جایی که آدم دیگر حتی از خودش هم مرخصی میخواهد.
𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵
24𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025
شب را به که گویی که سر آغاز تو نور است؛
اینک که شبم بی تو به سر رفت
نورِ چشمان و دلم از پی جان رفت.
من اینجا هستم، در دایره ای که خودم کشیده ام؛ رنگ ها مرا میپوشانند ولی تعریفم نمیکنند!