eitaa logo
اَفسٰوُنْ؛
20 دنبال‌کننده
11 عکس
1 ویدیو
0 فایل
"خیلی وقت اَست این اُتاٰق دَست نَخورده باقی مانده؛ این را اَز روی 'چآی سرد' روی میز فَهمیدمـ! اَز 'کیک رنگ پریده' کِنار آن فهمیدمـ..."
مشاهده در ایتا
دانلود
اَفسٰوُنْ؛
𖥧
در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام "حـآفظ"
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود. دختری جوان روبه روی او چشم از گلها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گلها خوشت آمده است. به زنم میگویم که دادمشان به تو گمانم او هم خوشحال میشود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر میشد!
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانستن انسان ها سهل است و فهم انها دشوار؛ چه کسی این را میفهمد؟
شهر از حرف پر است ولی از سخن تهی.
هدایت شده از خُنیاگر
اما چطور میتونی زندگی کنی و هیچ داستانی برای گفتن نداشته باشی؟ -داستایفسکی
آن‌قدر خسته‌ام که حتی خواب هم دیگر پناه نیست. بیدار می‌شوم بی‌آن‌که بدانم چرا!می‌خوابم بی‌آن‌که آرام شوم.روزها می‌گذرند و من فقط عبور می‌کنم؛نه شوقی برای ماندن،نه توانی برای رفتن.احساس‌هایم جایی میان نفس کشیدن و فراموشی گیر کرده‌اند،نه دردند،نه تسکین.این خستگی،از جنسِ تن نیست؛فرسودگیِ جان است،جایی که آدم دیگر حتی از خودش هم مرخصی می‌خواهد. 𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵 24𝑫𝒆𝒄𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025
شب را به که گویی که سر آغاز تو نور است؛ اینک که شبم بی تو به سر رفت نورِ چشمان و دلم از پی جان رفت.
ولی اون گل خشک شده؛ چرا هنوز داری بهش اب میدی؟
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا