همیشه بعد از کلی سختی و رنج، امامرضا خودش دعوتت میکنه، یکم صبر داشته باش..
تموم زندگی کوتاهمو که بالا پایین می کنم میبینم تو همه ی خاطرات سکنجبینی و باطراوتم، یه گوشه از قاب و در پرسپکتیویی فوق العاده، یه دونه از منارههای حرمش از دور برام دست تکون میده...
میدونم که تضمینی وجود نداره که تا قرن دیگه این موقع چیزی به جز چند حبه دندون و و چند تیکه از استخوونای دندهمون تو دل خاک این کره شلوغ و پلوغ باقی مونده باشه. اصلا شاید تبدیل بشیم به خاک گلدون. شایدم یه طرح تو سازمان راه و شهرسازیِ مشهد کلید خورد و قبرستونی که ما توش دفن شدیم افتاد تو طرح وسیع سازی حریم مطهر رضوی و من و تو شدیم سنگ و خاکِ زیر پای زائرایی که از وسط صحن جدیدالاحداث حرم رد میشن و فرشته ها بالهاشونو روی سرشون تکون میدن.چقدر مردم برن حرم و بیان و چای بخورن و دم ورودی حرم به نوای محزونی بگن: "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا" و من نباشم. و ما نباشیم...
چقدر روز و سال میاد که آقای امام رضا هست و ما دیگه نیستیم که قربونت تک تک آجرای گنبد باقلوایی و ایوونای نارنجی و خوشگلش بشیم...
چقدر لازمه قدر همین لحظهها رو بدونیم.
آقای امام رضا!
تو همون بوسه ی ملایمِ نور ، روی قلبای یخ زده و منجمد آدمایی. به خاطر همینه که بهت میگن خورشیدِ همه ی خورشیدا!
اگه هنوز با شنیدن کرامات امام رضا از زبون صابر خراسانی دلت میلرزه یعنی خدا هنوز ازت ناامید نشده...
ما دوای دردای روحمونو همیشه از حرم گرفتیم. بیماریم. مشتاقیم. تشنهایم. درد دادیم. بازم حرملازمیم آقای امامرضا.
حتی زمزمهی آروم ِ اسمتون هم دلامونو گرم و آروم میکنه. امامرضا.. امام رضا..
تو لغتنامهی زندگی من، معنی ِ مأمن و ملجأ و پناهگاه فقط میشه یه کلمه: حرم.