هرکاری میخوای🤦♂
بکنی اول ببین که...🤷♂
#شهید_محمد_مهدوی 🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم 🖤
#محرم 🖤
@Aghaye_Eshgh
کارگرای هفت تپه نون شب ندارن بخورن بعد از مدتها عدهای از نمایندگان مجلس برای رسیدگی رفتن اونجا
از یه طرف حسامالدین آشنا داره میگه هر نمایندهای باید به مسائل استان خودش بپردازه که این خلاف قانونه و هر نماینده مسئول تمام مردم هستش
از طرفی دیگه جهانگیری گفته هفت تپه رو سیاسی نکنید!
عزیزان کار کردن بلد نیستید کار نکردن هم بلد نیستید؟!
شما مرحله ناکار آمدی رو رد کردین و به مرحله کارآمدستیزی رسیدین(نه خودمون کار میکنیم نه میزاریم دیگران کار کنن)
هدایت شده از - هَمقرار'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ طوفان توئیتری بین المللے عاشورا
▪️امام مهدیعج' هنگام ظهور خود را با جدشان حسین؏ معرفے میکند و تلاش برای معرفے امام حسین؏، تلاش برای زمینه سازی ظهور است.
-شنبه ٨شهریور ساعت ٢٢
الے یکشنبه ٩ شهریور ساعت ١۴
▫️| نوشتهها، کلیپها و عکسنوشته و توییتهایتان را به زبانهای پرتکلم، با این هشتگ ها آماده کنید:
#Hussain
#الحسین_یجمعنا
-به طرز نوشتن هشتگ ها دقت فرمایید و برای جلوگیری از خطا حتما هشتگ ها را کپے کنید.
.
.
💠 با محوریت :
¹ عاشورا، معیار تشخیصِ
اسلامحقیقے از اسلام منحرف
[اسلام تکفیری و اسلام آمریکایے]
² عاشورا تجلےگاه اخلاقیات
[فداکاریها، گذشتها، رشادتها، و تقابل نهایت خوبےها و نهایت بدیها با یکدیگر]
.
.
🌿| اربعین امسال که لایق نبودیم امام رو حضورۍ به جهان معرفے کنیم، بیایید امسال تو مجازی ڪمنزاریم..🍃
#ما_ملت_امام_حسینیم ✌️🏻
#نشرحداڪثری..
🖤|• @tasmim_ashqane •°
⛈| #ایهاالغریب••√💔••
بارویسیاهُوبارِگُناه~🖤~✨~
سَرباریشُده اممَن~🖐🏿~
اصلاتُوبِگُومَن~👤~
بِمیرَمظُهورمیکُنیآقا؟!~🙂💔
#الهمـ_عجݪ_ݪوݪیڪ_الفرجـ🌱
➜•📲
「 @Aghaye_eshgh」
{•🖤🔗•}
+چراهیچکۍبراۍاومدنت
شهرروبهمنمیریزهتصدُقت..؟(:
#آقایمنمهدیجان]]♥️
➜•📲
「 @Aghaye_eshgh」
#الهمـ_عجݪ_ݪوݪیڪ_الفرجـ🌱
یه قسم دادنایی
خیلی قشنگن! 😍
مث، الهی به
نماز شب سیدة زینب :)🌿💛
➜•📲
「 @Aghaye_eshgh」
هدایت شده از A R
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #آقای_عشق
@Aghaye_Eshgh
یاران!
شتاب کنید،قافلہ در راھ اسٺ.
مۍگویند کہ گناھکاران را در این قافلہ راهۍ نیست...
اما پشیمانان را مۍپذیرند.
-📚 #گزیده_کتاب ، فتح خون ، شهید سید مرتضی آوینی
[🌱 #امام_حسین ‹؏›]
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🔸شهید خودش از
موسسان هیئت بود...📿
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی 🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم 🖤
#محرم 🖤
@Aghaye_Eshgh