eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
459 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌
آخ رُقیه اے ها شَب سوم شدا :)
هدایت شده از ‌
زنده اے صفحھ در صفحھ تاریخ شَهید سھ سالھ ےِ اسلام بے وجودند منڪران طُ ڪھ از وجود تو خرده میگیرند مَن بھ هَرڪس ڪھ طَعنھ زَد گُفتَم: گیرم اصلا ڪھ دلبَرَم مرده خُوش بھ حال تَمام آن ها ڪھ حاجَت از قَبر مُرده میگیرند :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @Aghaye_Eshgh
‌ به نام خدا 4/8 میلیارد دلار که گم شد تو مملکت الان کجاست ‌
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
‌ به نام خدا 4/8 میلیارد دلار که گم شد تو مملکت الان کجاست ‌
وقتی این پول گم شد گفتن چیکار کنیم سر بچه‌ انقلابیا به چیزای دیگه بند بشه حاج محمود رو به خاطر یه حکایتی(سرچ کنید میاد)که تو تلویزیون خوند از رسانه ملی بیرون کردن هدفشون پرت کردن حواس ما بود حالا طرف تو بیوش زده فعال رسانه اما هوز داره روی اون مساله مانور میده :)
رفقا سلام👋🏻 بھ یارے شما ما بسے سخت نیازمندیم... ادمینهای آقاےِ عشق به یه سری دلایلی خیلی نمیرسن که پست بزارن... ازتون درخواست داشتیم که اگر مایل به همڪاری هستید به پی وی این ادمینمون واسه ادمین شدن مراجعه کنید و یه نکته باید یه معرف معتبر از کانال قبلیتون که توش ادمین بودید به ما بدید✨🌸 ➜•👩🏼‍💻 「 @Amal_610
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم شریفی تو برنامه از نوبخت(رئیس سازمان بودجه) پرسید: میتونم قیمت بعضی کالاها رو ازتون بپرسیم؟ گفت نه گفت پس شما نمیرید خرید دیگه؟😏 میخوام بگم یه مجری اونجوری صدای مردم میشه یه مجری هم اینجوری صدای مردم رو خفه میکنه ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
بے طُ... گاهے دِلِمان براے خَندیدَن تنگ میشود :) ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
هر وقت میخواستیم راجع به مدیریت شلخته صحبت کنیم میگفتیم: "مدیریت هیئتی" امروز معنای این واژه تغیر کرده انشالله با همین نظم و ترتیب اسرائیل رو هم فتح خواهیم کرد ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
بے طُ... گاهے دِلِمان براے خَندیدَن تنگ میشود :) ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh」
ویٰذکـرک النبـضْ بلحظاتکـْ فی عـٰروقی|♥️ و نبضـم هر لحظه‍ بودن تُ را در رگهآیمـ یادآوردی میکنـد. . 🍃 . . ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
اینکار رسمه:( ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh