eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
459 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
📌توییت صفحه ی رهبر انقلاب در مورد شب قدر🌙 📌❗️شب قدر بهتر از هزار ماه است. بهترین اعمال در این شب نماز خواندن است (دعا). نماز چیست؟ با خدا گفتگو کنید ، احساس کنید که او به خودتان نزدیک است و به او اعتماد دارید. نماز یکی از مهمترین کارهایی است که شخصی که به دنبال خیر و رستگاری است می تواند انجام دهد. •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshghcv •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
۱۵ مه ۱۹۴۸ (۲۶ اردیبهشت) سالروز تشکیل رژیم صهیونیستی ، توسط فلسطینیان روز نکبت خوانده می شود روزی که ویروس جنایت و نژادپرستی به جان فلسطین افتاد و شیوع پیدا کرد هشتک پیشنهادی : •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshghcv •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
رانیا العسال (کاربر عراقی): مهم نیست از چه مذهبی است و عمامه اش چه رنگی دارد همین که آمریکا زیر پاهاش درحال ساقط شدن و کرامت اسلام زنده شده است کفایت می کند. •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshghcv •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
توییت اسرائیل برای تفرقه افکنی در میان ملت ایران ❗️ یکی نیست به اینا تلفات نظامی و محاسباتی چندین و چند سالشونو یاد آوری کنه که بلافاصله بعد از اشتباهاتشون جلوی پخش جزئیات رو گرفتن😐 •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshghcv •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
📌واکنش یکی از کاربران توییتر به توییت معاون سخنگوی رئیس‌ جمهور افغانستان ❗️یک تار موی شیربچه های فاطمیون می ارزد به تمام دولت اشرف غنی چه برسه به این مزدور بی خاصیت👌👍 •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshghcv •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
📌ننگی به نام کاپیتولاسیون/ وقتی شاه ایران از آشپز آمریکایی کم‌ارزش‌تر می‌شود بقای رژیم شاه بستگی به حضور آمریکا در ایران داشت؛ از این رو حاضر به اعطای هر گونه امتیازی به آنان بود./خبرنگاران جوان •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهید.. وایسا وایسا... ببینم... تو رفیق شهید نداری؟🤔 شهدا عاشق رفاقتن مرد رفاقتن وقتی هم باهاشون رفیق شدی، تو رفاقت کم نمیذارن.. می دونی اولین شهدای گام دوم که ندای رهبر رو لبیک گفتن، کیا بود؟ شهید مدافع وطن اصفهانی.. الانم دعوتنامه ش به دست شما رسیده.. برای رفاقت آماده ای؟ اگه میخوای با شهدا رفیق شی مخصوصا امید عزیز یا علی بگو و بزن رو لینک.. یا علی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4205248533C9f825403d1
سحرای ماه رمضون دنبال مناجات میگردی..؟ چه خوبه با شهدا مناجات کنیم.. شهید امید اکبری دعوتتون کرده بیاین تا رمضونمون رو شهدایی بگذرونیم 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4205248533C9f825403d1
حیف شد چشمانت آبی نیست، دنیا برای ظلم به کودکان چشم آبی‌ ساعت‌ها حرف می‌زند و تحلیل می‌کند، رئیس جمهورها بلافاصله پیام تسلیت می‌فرستند و ابراز تاسف می‌کنند، این اقدام محکوم می‌شود و دنیا برایش شمع روشن می‌کند ولی تو اهمیتی برایشان نداری چون چشمانت آبی نیست! •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
❌⛔️❌⛔️فوری❌⛔️❌⛔️ 💯یه پیشنهاد ویژه واسه ادمین کانال ها 🔴گسترده روزانه شهید جهاد مغنیه 🔴این گسترده خیلی جذب داره از دست ندید 🔷ادمین کانال های تازه تاسیس بشتابید گسترده ما از ساعت ۱۲🕛تا ۱۴🕑هست ❌این فرصت رو از دست نده 👇👇👇👇👇👇 @gostarde_shhid_moghnie
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_نهم 💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و اب
✍️ 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز ، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. 💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟» و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!» 💠 خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش رو ببینه قلبش آروم شه!» نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟» 💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.» 💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!» و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» 💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد :«همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از ! ظاهراً آدمای تهران‌شون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!» از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست.» 💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم ، ولی نشد.» و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!» 💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•