eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
459 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا : یاایُهالَذینَ ٔامَنو بنده : جانم ♥️ خدا : و من میبینم آنچه را که انجام میدهید بنده : مفهوم شد ...✋ وهوالسمیع_علیم🌿 |✨| 🌙 ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀        @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طفره رفتن شهید حججی برای نگفتن آرزویش در حرم امام رضا همسر شهید:آرزوت چیه؟ شهید حججی:دیگه دیگه... ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀        @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🎥 سپهبد قاسم سلیمانی: چون آدمها و مدیرها عوض شدند، فتح خرمشهر انجام شد. ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀        @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🥀 🎥داستان چایی ریز ارباب🍀 🎤حاج حسین یکتا ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀      @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ ..🌱
hearts: ♡|مَن که قُوت غالبم اشک است از داغِ حرم😔 ‌‎😭بابتِ فطریــّه بایدْ جانْ دهَم از دورےای|♡ @aghaye_eshgh
امام علی(ع): اين عيد كسى است كه خدا روزه اش را پذيرفته، و نماز او را ستوده است، و هر روز كه خدا را نافرمانى نكنند، آن روز عيد است. ⏳امروز دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹ ۲ شوال ۱۴۴۱ @aghaye_eshgh
پیش‌بینی تداوم وزش باد شدید در ۱۵ استان کشور سازمان هواشناسی: 🔹امروز (۵ خرداد) در ۱۵ استان کشور وزش باد شدید موقت دور از انتظار نیست. به همین دلیل تمهیدات لازم برای جلوگیری از خسارت‌های احتمالی اتخاذ شود. 🔹امروز در استان‌های آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی رگبار باران گاهی همراه با رعد و برق و وزش باد شدید موقت خواهیم داشت همچنین برای امروز در استان‌های گیلان، مازندران، گلستان، آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، شمال اردبیل، زنجان، قزوین، البرز، تهران، کردستان، شمال کرمانشاه، غرب لرستان، شمال و شرق هرمزگان و جنوب سیستان و بلوچستان رگبار باران گاهی توام با رعد و برق و وزش باد شدید موقت و گرد و خاک پیش‌بینی می‌شود. @aghaye_eshgh
اےفداےصورتِ‌ماهٺ‌ڪہ‌رؤیت‌ڪردنش 'عیدفطر'مردم‌است‌و'عید قربان'مݩ‌است😍 *پدرام‌شمیرانے* #💛•••. @aghaye_eshgh
✍️ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده: ✍️ کانال •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•