#ویژه
🔺هدف آمریکا از رفتن به سمت هواپیما مسافربری ایرانی این بوده است پدافند هوایی سوریه هواپیمای مسافر بری را با جنگنده اشتباه بگیرد و مورد هدف قرار دهد! و هیچکس متوجه این موضوع نشود و بار روانی وحشتناک علیه نظام ایجاد کنند یعنی کثیفتر از این آمریکاییها داریم!
🔹پدافند سوریه کاملا حرفهای و باهوش عملکرد و در تلهی آمریکاییها نیوفتاد!
#ضربه_متقابل
@Aghaye_Eshgh
من مسافرم
ولی پول ندارم...😔
عکسو باز کن ببین کیه...
:) #استوری ❤️
:) #پس_زمینه_گوشی ❤️
:) #شهید_حسین_محرابی ❤️
گفتم محمد کفن بخریم؟
به گنبد نگاه کرد و گفت...
ادامه در عکس👆
:) #استوری ❤️
:) #پس_زمینه_گوشی ❤️
:) #شهید_محمد_بلباسی ❤️
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
تبادل لیستی گسترده رایگان سجیل🚀
♨️پیشنهاد عضویت 👇👇
🔹کانال کربلایی جواد مقدم
http://eitaa.com/joinchat/835059712Ca354977d37
🔹حاج محمود کریمی فطرس
https://eitaa.com/joinchat/1586364416C850e33f9c7
🔹کربلایی وحید شکری
http://eitaa.com/joinchat/3185901592C95c2c64544
🔹چادریا عاشق ترند
https://eitaa.com/joinchat/1199308851C3b1ac6236a
🔹آقای عشق
https://eitaa.com/joinchat/1226113041C5e70cc026c
🔹عشاق الشهادت
http://eitaa.com/joinchat/2827747358Cdac9d7b0ab
🔹سردار آسمانی
https://eitaa.com/joinchat/2762080292C01b55971e3
🔹شعر و داستان
http://eitaa.com/joinchat/1175257099C98f81f71a5
🔹خادمین سرزمین ملائک
https://eitaa.com/joinchat/567017493C3a91eb2a09
🔹حریم عشق
http://eitaa.com/joinchat/2823094288C1abd6712c8
🔹سیدابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/2456748089C2b6b5880af
🔹هزارویک شب
https://eitaa.com/joinchat/4209705003Cb1ba2ea959
🔹سرباز مهدی(عج)
https://eitaa.com/joinchat/3126853679C8a5413150b
🔹کانال حفظ قرآن ویژه← بانوان
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
👆👆👆👆👆👆👆
تبادلات گسترده سجیل🚀
@gostardesejil
➖➖®➖➖➰©➖➖➖
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
✨دعوتید به اولین کانال #حاج_محمود_کریمی در ایتا
#بروزترین_گلچین_مداحی_درایتا
جدیدترین مداحی✋
بهترین مداحی 👌
تمام گلچین نوحه های محرم۹۸🌹
همه این ها در کانال حاج محمـود کریـمی
⚫️فعال در تمام طول سال⚫️
اگه دنبال گلچین نوحه ها هستی عضو شو👇👇
#حــــــاجمَـحمـــــــــودِکَریـــــــــــمی https://eitaa.com/joinchat/1586364416C850e33f9c7
#با_حجم_کم_سرعت_بالا_دانلودکنید
#قدم_به_دیده_بگذارید_حمایت_کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥الان میشه فهمید که سردار سلیمانی بعد شنیدن این جملات، چرا بغض و گریه کرد؟
🔹شاید در زمزمههای دلش اینگونه بود که آن زمانی که لیبرالها کشور را به گونهای اداره خواهند کرد که القا کنند راه حل کشور مذاکره با آمریکاست! دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@aghaye_eshgh
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
سلام رفقا
نظرات و پیشنهاداتتون رو در اینجا جهت بهبود کانال اقای عشق بنویسید🙏🏼🌿
سپاس از همراهیتون😊❤️
https://forms.gle/hWpzFbGJPUT6rUy49
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #آقای_عشق
@aghaye_Eshgh