eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
459 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکاری میخوای🤦‍♂ بکنی اول ببین که...🤷‍♂ 🖤 🖤 🖤 @Aghaye_Eshgh
کارگرای هفت تپه نون شب ندارن بخورن بعد از مدتها عده‌ای از نمایندگان مجلس برای رسیدگی رفتن اونجا از یه طرف حسام‌الدین آشنا داره میگه هر نماینده‌ای باید به مسائل استان خودش بپردازه که این خلاف قانونه و هر نماینده مسئول تمام مردم هستش از طرفی دیگه جهانگیری گفته هفت تپه رو سیاسی نکنید! عزیزان کار کردن بلد نیستید کار نکردن هم بلد نیستید؟! شما مرحله ناکار آمدی رو رد کردین و به مرحله کارآمدستیزی رسیدین(نه خودمون کار میکنیم نه میزاریم دیگران کار کنن)
هدایت شده از - هَم‌قرار'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ⭕️ طوفان توئیتری بین المللے عاشورا ▪️امام مهدی‌عج' هنگام ظهور خود را با جدشان حسین؏ معرفے میکند و تلاش برای معرفے امام حسین‌؏، تلاش برای زمینه سازی ظهور است. -شنبه ٨شهریور ساعت ٢٢ الے یکشنبه ٩ شهریور ساعت ١۴ ▫️| نوشته‌ها، کلیپ‌ها و عکس‌نوشته و توییت‌هایتان را به زبان‌های پرتکلم، با این هشتگ‌ ها آماده کنید: -به طرز نوشتن هشتگ ها دقت فرمایید و برای جلوگیری از خطا حتما هشتگ ها را کپے کنید. . . 💠 با محوریت : ¹ عاشورا، معیار تشخیصِ اسلام‌حقیقے از اسلام منحرف [اسلام تکفیری و اسلام آمریکایے] ² عاشورا تجلےگاه اخلاقیات [فداکاری‌ها، گذشت‌ها، رشادت‌ها، و تقابل نهایت خوبےها و نهایت بدی‌ها با یکدیگر] . . 🌿| اربعین امسال که لایق نبودیم امام رو حضورۍ به جهان معرفے کنیم، بیایید امسال تو مجازی ڪم‌نزاریم..🍃 ✌️🏻 .. 🖤|• @tasmim_ashqane •°
⛈| ••√💔•• با‌روی‌سیاهُ‌وبارِگُناه~🖤~✨~ سَرباری‌شُده ام‌مَن~🖐🏿~ اصلا‌تُو‌بِگُو‌مَن~👤~ بِمیرَم‌ظُهور‌میکُنی‌آقا؟!~🙂💔 🌱 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
{•🖤🔗•} +چراهیچکۍبراۍ‌‌اومدنت شهرروبهم‌نمی‌ریزه‌تصدُقت..؟(: ]]♥️ ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh🌱
یه قسم دادنایی خیلی قشنگن! 😍 مث، الهی به نماز شب سیدة زینب :)🌿💛 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از A R
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @Aghaye_Eshgh
یاران! شتاب‌ کنید،قافلہ‌ در راھ اسٺ. مۍگویند کہ گناھکاران را در این قافلہ راهۍ نیست... اما پشیمانان را مۍپذیرند. -📚 ، فتح خون ، شهید سید مرتضی آوینی [🌱 ‹؏›]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شهید خودش از موسسان هیئت بود...📿 🖤 🖤 🖤 @Aghaye_Eshgh