#طنز_جبهه
🌸پماد
ما را بردند سمت دشت آزادگان آنجا سوله ها و سنگر های زیادی بود که می بایست آنجا نگهبانی می دادیم
یک روز یک طلبه جوان آمد که هم به ما احکام آموزش بده . و هم نماز جماعت اقامه کنه
فصل گرما بود و در منطقه خوزستان پشه های زیادی بودند که آسایش همه را می گرفت و لذت یک خواب راحت را بر دل رزمنده می گذاشت
یادم هست برای اینکه از شر این حشرات موزی راحت بشیم یک نمونه پماد "ساخت هند "بسیار بد بو آوردند برامون که علی رقم بوی بد آن مجبور به استفاده بودیم
از این ها گذشته روی جلد این پماد بد بو عکس خانم هندی بود که هیچ سنخیتی با موقعیت جبهه ، نوع پماد و بوی بد آن نداشت
غروب اولین روز ورود روحانی عزیز ما همه وضو گرفته و آماده نماز بودیم ، یکی از بچه ها یک پماد با جلد به طلبه تعارف کرد .
طلبه گفت : این چیه.
دوست ما گفت پماد برای جلوگیری از گزش پشه .
تا چشم طلبه به عکس جلد پماد افتاد کمی ناراحت شد و گفت ببر استفاده نمی کنم ..
نماز شروع شد
طلبه اقامه را آمد ببنده دست هایش رو برد بالا و یک دست بغل گوش و دومین بی اختیار زد پشت گردن خودش و گفت الله اکبر
رفت رکوع و هنگام برخواستن یک دست زد روی پیشانیش و گفت الله اکبر
و به همین سختی نماز مغرب را تمام کرد و بین صلاتین گفت بیارید پماد را 🤭🤭🤭
راوی: برادر رزمنده امیر جعفری
🆔 @AhkamStekhare
#فرزند_پروری
✅ اصرار بر كنترل کودک براي اينكه دقیقاً
“همانی بشود كه ما می خواهيم”
دو نتيجه در پی خواهد داشت:
🔸يا يك رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت
🔸و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند.
♦️ نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد!
🌟 پس اولاً هیچگاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم...
🌟 و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم...شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد!
🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ادامه قسمت دوم فردا تعطیل بود چون روز عید ولادت پیامبر (ص) صبح خیلی زود از خوا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#ترنم_باران
✅ قسمت سوم
تازه از مدرسه به خانه آمده بودم هنوز زمان زیادی نگذشته بود تا فرصت کنم لباس هایم را عوض کنم با هیجان داشتم به مراسم فردا شب فکر می کردم.
خب این مراسم فقط سالی یکبار اتفاق می افتد و باید سعی کنم همه چیز را آماده بگذارم داخل اتاق رفتم وسایل را کمی جابجا کردم.
کرسی را به سمت وسط اتاق بردم تا جایش تغییر کند چند پارچه ی رنگی از داخل کمد برداشتم و روی کرسی انداختم ، داخل انباری رفتم چراغ نفتی قدیمی را از روی طاقچه برداشتم و دورنش را پر از نفت کردم و روی کرسی قرار دادم از داخل ویترین شیشه ای ظرف بزرگی را برای میوه برداشتم تقریبا همان اندازه ی ظرف کناری بود فقط کمی بزرگتر
تا عصر مشغول کارهای خانه بودم نزدیک غروب رفتم مغازه پایین چند کیلو تخمه آفتاب گردان خریدم و به سمت خانه برگشتم
نزدیک خانه که رسیدم دوستم زهرا را دیدم سلام کردم و از مراسم شب برایش گفتم
زهرا هم گفتم ظرف های آجیل را آماده کرده و فقط روشن کردن آتش زیر کرسی مانده است.
بعد خدا حافظی از زهرا داخل اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم تا آماده شوم می دانستم بعد از نماز مغرب و عشا فامیل هایمان می آیند مادربزرگم که زودتر از همه می آید
بعد از نیم ساعت در خانه به صدا آمد در را که باز کردم پدر و برادرم داخل خانه آمدند بعد از شستن سر صورتشان لباس هایشان راعوض کردند به مادرم کمک کردند تا باقی مانده ی کار ها را انجام دهند.
بعد از اینکه همه ی فامیل ها به خانه ی ما آمدند همگی دور کرسی نشستیم ، مادر بزرگم بالای اتاق نشست.
همه با هم صحبت می کردند و احوال پرسی می کردند نگاهم به میوه های داخل ظرف افتاد انار های قرمز درشت در کنارش نارنگی و سیب چقدر ساده و دل انگیز است.
در کاسه های گل دار پر از نخودچی و کشمش بود یه مشت برداشتم و با اشتها خوردم مزه شور و شیرین آن را دوست داشتم.
مادربزگم شروع به صحبت کرد او از قصه ی ننه سرما و ورود او به زمستان می گفت که با کوله باری از برف می آید در حالی که صورتش از برف پوشیده شده و لباس پشمی بزرگی به تن کرده و در پشت سرش هو هوی باد سرد شنیده می شود...
مادربزرگم همین طور ادامه می داد ما هم با دقت به قصه گوش می کردیم این داستان ها برای آماده شدن مان در سرمای زمستان شدید است.
ساعت از نیم شب گذشت خواب به چشم همه آمد خاله ها و دایی هایم خداحافظی کردند و من مادرم رختخواب پهن کردیم و من غرق در قصه ننه سرما آماده ی خواب شدم چون فردا صبح باید به مدرسه می رفتم.
نویسنده: مائده افشاری💚
ادامه دارد ...
کپی رمان بدون لینک کانال ممنوع 🚫🚫🚫
🆔 @AhkamStekhare
#پندانه
✅ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
✅عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد.
✅در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
✅ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد.
✅ صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
✅ گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،
اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند
✅ چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد.
🆔 @AhkamStekhare
#احکام_طهارت
#احکام_غسل
✅ محتلم شدن در خواب
پرسش :از اینجانب در خواب بعد از اذان صبح منی خارج شده با توجه به اینکه خوابهای شهوت زا می دیده ام حکمم چیست؟ آیا گناه کرده ام؟
پاسخ :در فرض سوال مرتکب گناهی نشده اید ولی باید غسل جنابت کنید.
منبع: سایت هدانا برگرفته از استفتائات حضرت آیت الله العظمی مكارم شيرازي .
🆔 @AhkamStekhare
💐🍀🌺💐🌺🍀💐
#لبخند_بزن #بسیجی
هفته #بسیج بر غیور مردان و شیر زنان #بسیجی مبارک باد .
💐
💐🌴
💐🌴💐
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🆔 @AhkamStekhare