eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
719 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
recording-20211221-153517.mp3
1.92M
💥 مومن باید مثل یه گلوله آتیش باشه! کاملا با نشاط و فعال و سرزنده و با طراوت 🥰😊 حاج آقا حسینی @AhkamStekhare
🔔 🤦‍♂کاش با فلانی رفاقت نمی‌کردم 👈🏼 دختر خانمی که ❌ با نامحرم در ارتباطی ❌ و پسرِ نامحرمِ فضای مجازی رو «داداشی» خطاب میکنی و خودمونی میشی ... 👈🏼و آقا پسری، ❌ که با ناموسِ مردم چت میکنی ❌ و حریمِ نامحرم رو تو فضای مجازی رعایت نمیکنی... ❌همین که اجازه بدی یه غریبه به حریمت وارد بشه، و تو رو از خدا دور بکنه، برای سقوط کافیه. 🤔میدونستی یکی از حسرت‌های جانسوزِ اهل جهنّم، همین رفاقت‌ها و دوستی‌هاست⁉️ 🔰 سوره‌ مبارکه فرقان، آیه ﴿۲۸-۲۷﴾ 🕋〖یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ... یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا〗 【به خاطر بیاور روزی را که، گنهکار دست خود را از شدّت حسرت به دندان می‌گزد، و می‌گوید: «ای وای بر من، کاش فلانی را بعنوان دوست خود انتخاب نکرده بودم!»】 : حالا این دوست می‌تونه: ✴️ همکلاسیت...👩‍🎓👨‍🎓 ✴️ همسایه‌ات...👥 ✴️ همکارت...👥 ✴️ همون نامحرمِ فضای مجازی...👤 ✴️ یا حتّی گوشیِ موبایلت باشه...📱 ⚠️ حواست هست⁉️ ⚰️ معلوم نیست ملک الموت کِی بیاد سراغمون... ‎ @AhkamStekhare
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مـــ❗️ــوضـوع: 📛📛👈پشت هر زن یڪ مرد وبے تدبیر وبے مسئولیت است... ⁉️🤔🤔 •❊@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسخ به احکام و معارف
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت شصتم بعداز ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور با آدرس گرف
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ شصت یکم امروز روز مادره تصمیم گرفتیم یه جشن تو کانون بگیریم جشن عالی برگزار شد بعد از جشن به سمت خونه راه افتادیم سیدعلی و فاطمه سادات بدوبدو رفتن تو اتاق سید:مامان میشه چشماتو ببندی؟ -آره پسرم بیا باهم با صدای بلند گفتن: مامان جون روزت مبالک 😍👏 هردوشون باهم گرفتم در آغوش با بغض گفتم مامان فداتون بشه فاطمه سادات:مامانی من دیشب تو نماژم دعاکلدم بابای زود بیاد شما دیکه غشه نخولی آخه همس گلیه میتونی -مامان فدای دل مهربونت بشه عزیزم سیدعلی:إه اجی دوباله اشک مامان درآورلی مامان غشه نخولیا من خودم مردم -من فدای مردم بشم امروز همزمان با ولادت آقاامیرالمومنین چهلم مادر و پدره میخام با حسناوزینب و میبنا سادات حرف بزنم خونه ها رو به محل نگهداری کودکان کار تبدیل کنیم بازهم مثل داغهای قبلیم قطره ای اشک تو جمعیت نریختم نمیذارم دشمن بگه اشک همسران مدافعین حرم درآوردیم مراسم غلغله بود همه همرزمای سیداومده بودن بعداز اتمام مراسم رفتیم خونه ما -بچه ها اگه شما راضید بریم دنبال کارهای انحصاروارثت خونه هارو برای بچه های کار یه مجتمع درست کنیم حسنا:من که راضیم زینب:منم راضیم ولی چون قم هستیم باید بهت وکالت بدم میبناسادات:منم مثل زینب رقیه جان ما که اهوازیم مادر که قبلا سهم سید به تو بخشیده منم وکالت میدم -پس فردا بریم محضر؟ بچه ها:اوهوم امروز با بچه ها رفتیم محضر بچه ها به من وکالت دادن عصری زینب راهی قم و مبینا راهی اهواز شد شوهرمبینا سادات نظامی بود تو تیپ دریایی از فردا باید برم دنبال مجوزها نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ شصت دوم وای شدم توپ فوتبال اوقاف ،کمیته امداد و..... هرروز کارم همین بود ازاین اداره به اون اداره بازم نبودن سید واضح بود یاد مجوز کانون قرآنی افتادم چه عاشقانه میرفت دنبال کارا امروز بالاخره بعداز یک سال موافق به گرفتن تمام مجوزا شدم الانم با فرحناز داریم خونه مامانمو اول وسایل جمع و جور کنیم اون اساسی که کاملا نو بود رو تصمیم گرفتیم بدیم به کسی دکورهای مادر جمع کردیم تو جعبه نمیدونستم باید چیکارشون کنم بفروشم نفروشم وای خدا چقدر وسیله ☹️☹️ درحالی آخرین وسیله بار کامیون شد بچه ها گفتن جهاز مادر بفروشیم با پولش فرش خریدیم خونه فرش شد چندتا همرزمای سید که جانباز بودن شده بودن حامی خیریه ما تختهای بچه ها سفارش و تو اتاق ها قرار گرفت تاپ و سرسره برای حیاط ها سفارش و بعد نصب شد امروز بعداز یک ماه خیریه ها آماده پذیرش بچه هان تابلوها نصب شد موسسه خیریه شهدای مدافع حرم موسسه خیریه چشم به راه امروز قراره با فرحناز بریم برای شناسی بچه های کار -فرحناز تو ماشین منتظرتم فرحناز:باشه گوشیم زنگ خورد شماره ی جواد بود -الو سلام آقا جواد خوب هستی؟ آقاجواد: ممنون آجی خانم آجی میگم فرحناز خانم پیشت که نیست ؟ -نه چطور ؟ جواد:آجی یه خبر بد دارم محمد هادی زیر شنکجه داعش شهیدشده -وای یا امام حسین بعداز دوسال انتظار جواد:آجی مطهره میاد کانون به سیدمحمد هم زنگ زدم محدثه خانم بیان یه جوری بهش بگید پیکر محمدهادی یک هفته دیگه برمیگرده شهر آمادش کنید -باشه کاری نداری؟ جواد:نه مراقب خودت و بچه ها باش یاعلی جوادپسرخاله من بود سرم گذشتم روی فرمان اشکام جاری شد وای خدایا فرحناز میزد به شیشه چی شده چرا گریه کردی؟ -هیچی بابا دلم گرفت یهو فرحناز:رقیه نمیدونم چرا از دیروز حس میکنم محمدهادی آرومه دیگه اذیتش نمیکنن انگار داره میاد -فرحناز عصر بریم مزار شهدا محدثه هم از قم میاد فرحناز:آره عزیزم بچه ها اومدن کانون همه رفتیم مزار محدثه :فرحناز خوبی خواهر؟ فرحناز:بچه ها برای محمدهادی اتفاقی افتاده ؟ -فرحناز محمدهادی فرحناز:شهید شده؟ محدثه:فرحناز آروم باش عزیزم پیکرش میاد تا یک هفته دیگه😔 نویسنده :بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت شصت دوم وای شدم توپ فوتبال اوقاف ،کمیته امداد
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ شصت سوم سوم شخص جمع بعد از شهادت محمدهادی مهدوی همسر فرحناز رقیه شکسته تر شده بود میترسید از اینکه نکنه همسر اونم زیر شنکجه داعش شهید بشه روزها از پس هم میگذشت روز به ماه تبدیل شد سپاه همچنان دنبال تبادل اسرا و یا پس گیری سید مجتبی بود بارها مذاکرات تا قصد آخر رفته بود اما داعش زیر همه چیز زده بود خدا تنها از پایان این اسارت خبر داشت موضوعی که گاهی بسیار خدشه به روح و روان همسران و فرزندان شهدای مدافعان حرم میزد بحث دریافت هزینه بود حرفی که بسیاری از غافلان آن را پذیرفته بودند رقیه و بچه ها در منزل خودشان سریال مختارنامه را تماشا میکردند ابن زیاد:باید سران قیام مسلم بن عقیل از مردم جدا کنیم این جمله رقیه به فکر برد به سمت کتاب خانه رفت کتاب نامیرا برداشت و شروع کرد به برگ زدن مکالمه خواند حسین بن علی سودای حکومت عرب را دارد اگر مسلم در خانه مختار همچنان باقی بماند بعداز پیروزی مختار از سران کوفه است دقیقا بحث مدافعین حرم است تاریخ درحال تکرار است شباهت بی حد و اندازه مدافعین حرم به یاران امام حسین (ع) جان شیرین ترین دارایی یک فرد است زمانی که راهی سوریه میشون میدانند که شهادت ،اسارت یا جانبازی احتمالش بالاست اما راهی جهاد میشون و فقط دلیل رفتن غیرت برای دختر علی بن ابی طالب است سومین سالگرد اسارت سیدمجتبی حسینی هم گذشت اما هنوز داعش موافقت نهایی اعلام نکرده امروز بالاخره بعد از سه سال شش ماه و هیجده روز داعش با تبادل ۷اسیر و سیدمجتبی حسینی موافقت کرد زمان تبادل سه ماه دیگر در شهر حلب انجام شود موضوع به خانواده سید گفته نشد تا امیدوار نباشن نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت شصت سوم #راوی سوم شخص جمع بعد از شهادت محمدها
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ شصت چهارم جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه) امروز روز تبادل اسراست یک تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان ما،روانپزشک ، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن به سمت کمپی که جایگاه تبادل بود به راه افتادیم بالاخره بعداز سه -چهار ساعت اسرا تبادل شدن سید چقدر پیرشده بود کاملا شوکه بود و هیچ حرفی نمیزد نظر روانپزشکی همراهمون بود دوتا شوک اساسی بود ۱.صحبت کردن با یکی از اعضای خانواده ۲.حضور در منطقه خان طومان صحبت کردن با رقیه که اصلا امکان نداشت چون سید اینور پس میفتاد اونور صددرصد رقیه با مشورت منو روانپزشک قرار شد سید با دختر ۵سالش صحبت کنه زدم به شونه سرگرد رفیعی و گفتم :رفیعی جان اینجا یه لحظه نگه دار اخوی رفتم پایان شماره مطهره گرفتم -سلام مطهره بانو مطهره:سلام جواد چی شد؟ -سید الان پیش ماست داریم میریم خان طومان فقط مطهره بانو برو فاطمه سادات آماده کن با سید حرف بزنه مطهره:فاطمه چرا؟ -چون سید شوکه است و فاطمه بهترین کیس هست آمادش کن یه ربع دیگه میزنگم مطهره:باشه -مطهره ما تا شب قزوین هستیم شما عصری برید برای رقیه خرید به زینب خانم هم زنگ بزنید بیاد قزوین برنامه فردا هم باهات هماهنگ میکنم مطهره :باشه یه ربع گذشت زنگ زدم سید با فاطمه حرف زد تنها اشک ریختن یه شیر مرد و گفت واژه (دخترم) شاهد بودم روان پزشکی که همراهمون بود میگفت عالیه از اون پیله اسارت داره خارج میشه تو خان طومان به بچه ها گفتیم از دور مراقب سید باشن و روانپزشک گفت باید با فاطمه سادات و مطهره حرف بزنه به مطهره گفتم به سادات کوچولوی ما بگید به هیچ کس از جریان باباش نگه و خود سادات فردا باید بیاد مزارشهدا تا با پدرش حرف بزنه تو خان طومان سید شکست و ساخته شد یه تیم پزشکی تو ایران منتظر سید بودن تا متوجه بشن سید مورد آزمایش انسانی قرار گرفته یانه ؟ و یا شنکجه های شده چقدر آسیب بهش زده بالاخره ما وارد ایران شدیم درعرض چندساعت متوجه شدیم سید خیلی شکنجه شده و واقعا مرد بوده که حرفی نزده الان تو یه اتاق درحال راز و نیاز با خداست چقدر عاشقانه و خالصانه خودش رو خرج مخلوقش میکنه نویسنده :بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت شصت چهارم #راوی جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه) ا
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ شصت پنجم مطهره داشتم از دلشوره میمردم بعداز ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه حرصم گرفته بود پسره ی خنگ من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن -فرحناز فرحناز بیا کارت دارم فرحناز:جانم چی شد مطهره ؟ -جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه من الان چه جوری به این بچه بگم فرحناز:من میگم -چطوری؟ فرحناز:مطهره خدا امتحان مارو بهت نده من فولاد آب دیده شدیم اون فاطمه بچم شیرزنیه نترسه فرحناز رفت سمت فاطمه و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم فاطمه:چسم آله فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست ؟ فاطمه :آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش فرحناز:آفرین دخترگلم فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی کمک میکنی؟ فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم فرحناز:فاطمه جونم بابا داره میاد پیشتون اما شما باید قول بدی تا دوروز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی باشه؟ فاطمه: باشه آله چون شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد نویسنده:بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare