📚 حـــکم نماز خواندن روبروی عکس گل و گیاه ☝️
------------------
🔖#بالینک به #اشتراک بگذارید👇
╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮
@AhkamStekhare
╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
🔴نشر #حداکثری☝️
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 واقعه_تنوری
امروز حوالی ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه صبح در خیابان قصرالدشت تهران از ماشین برای لحظاتی پیاده شدم ناگهان خانم جوان بی حجابی که پشت فرمون پژو ۲۰۶. بود جلوی پایم ترمز کرد و با عصبانیت و عجله خاصی داد زد:
مرگ بر جمهوری اسلامی... برید بمیرید...
منم خنده ای کردم و تا آمدم بهش بگم بزن کنار تا حرف بزنیم نمی دانم از چی ترسید و گازش رو گرفت و رفت.....
میخواستم.بهش دو تا نکته بگم:
۱. خواهرم ما برای برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی تقریبا ۳۰۰ هزار شهید و چند صد هزار جانباز دادیم. شما هم اگر دنبال سرنگونی این نظام هستید باید ۳۰۰ هزار کشته بدید، حاضرید؟!!!
۲. ما برای حفاظت از مملکت و ناموس مان _ که تو یکی از آنهایی_ انقلاب کردیم و جنگیدیم تو برای چی می خواهی بجنگی؟ برای نابودی و تجزیه کشورت با بی ناموس شدن مردمت؟!
یاد این کلیپ افتادم که واقعی ترین تبیین برای این روزهاست. لطفا بابت برخی الفاظ نامناسب مرا ببخشید.
🖌 #مهدوی_ارفع
#شاهچراغ
#آشوب
#حجاب
🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیلوفر فولادی بخاطر لخت شدن، در هلند بازداشت شد
🔹شما فکر کن نیلوفر فولادی تو هلند لخت شد که به ممنوعیت لخت شدن در ایران اعتراض کنه. اونوقت پلیس هلند به دلیل لخت شدن بازداشتش کرده بود!
🔻پ. ن:
آبجی شما اول هلند را آزاد کن بعدش بیا ایران
🆔 @AhkamStekhare
💠 #ماجرا | آخرین پیچ کوچه
✊ داستان مردم سرزمینی که برای حفظ حجاب مبارزه کردند
😔 عمه خانم شش ماه تمام از خانه بیرون نیامد. آخر هم از غصه دق کرد و مُرد. صدیقه حامله بود که توی کوچه مأمورها دنبالش کردند. افتاد توی جوی آب و بچهاش سقط شد. فاطمه خانم، با آن تن مریض و پاهای دردناک، زمستانها یخ حوض شکست و حمام کرد و از ترس آژانها تا گرمابه سر کوچه هم نرفت. روضه و زیارت تعطیل شده بود. هرچند روز یکبار مینشستم یک دل سیر از دلتنگی گریه میکردم.
👴 آقاجان گفته بود جمع کنیم برویم. سید میگفت تا کی؟ چند وقت میتوانیم اینطور زندگی کنیم؟ من میگفتم تا مرگ رضاشاه.
گاهی یکی میآمد همراه سید و نصفهشبها با ترسولرز از کوچهپسکوچهها من را میبردند خانه آقاجان. راه زیاد بود و از پشتبام نمیشد رفت. چند روزی میماندم تا سید بیاید دنبالم. ولی همیشه نمیشد. خطرش زیاد بود. خطر آژانهای بیغیرت که یکدفعه در تاریکی کوچه پیدا میشدند و رحم نداشتند. آخرین بار ما را دیدند و چادرم را پاره کردند. به خانه آقاجان که رسیدم دو روز تب کردم. حالم بهتر شد و برگشتم، همان دیدارهای چند وقت یکبار هم قطع شد.
☕️ من توی این فکرها بودم و غلامرضا خیره به استکان چای. از همان اول پیدا بود خبری آورده که اینقدر مضطرب است. جانم به لبم آمد تا دهان باز کرد. چاییاش نصفه بود که گفت مادر مریض شده. چند هفته است. حالا حالش بدتر شده بود و دیگر دلشان نیامده به من نگویند. بیمعطلی بلند شدم: بریم غلامرضا. قند توی دستش را پرت کرد توی قندان و با عصبانیت گفت: کجا بریم؟ چطور برویم خواهر؟ دندان رویهم فشرد و زیر لب بدوبیراه گفت. سرم را گذاشتم روی زانوهایم و زدم زیر گریه: خدایا نگذر از این بیدین و ایمانها! ببین چه میکنند با ما…
🌅 غروب شده بود که سید آمد. غلامرضا گفته بود بیاجازه شوهر نمیبرمت. صبر میکنیم تا خودش بیاید. چشمهای قرمز و حال آشفتهام جای چکوچانه برای سید نگذاشت. بچهها را سپردم به بیبی رقیه و با بسمالله چادر پوشیدم. بیبی از زیر قرآن ردم کرد و گفت تا برسی چهارقل و آیتالکرسی بخوان. یک ختم انعام نذر کردم که به دردسر نیفتید.
👌 نیمهراه بودیم و غلامرضا داشت به سید میگفت بیا ما هم مثل حسن آقا جمع کنیم برویم کربلا. آنجا لااقل ناموسمان در امان است. سید غر میزد که کاروبار را چه کنیم. خانه و زندگیمان را به کی بسپاریم. من داشتم دعا میکردم خدایا یا مرگ ما را برسان یا اینها را به تیر غیب گرفتار کن. توی این مدت طاقتم طاق شده بود. یکدفعه صدای پا شنیدیم. یکی داشت از دور به طرفمان میدوید. غلامرضا گفت مأمور امنیهست. شما بدوید. خودش دوید سمت مأمور و گلاویز شد. سید، دست من را گرفت و شتابان برد. داشتم میدویدم که چادرم رفت زیر پایم و افتادم. صدای کوبش قلبم را میشنیدم. بدنم از ترس میلرزید. گفتم الان است که برسند و وسط کوچه چارقدم را هم بردارند. سید سریع بلندم کرد. مرا دنبال خودش میکشید. به پیچ خانه که رسیدیم دو طرف را نگاه کرد و هولم داد جلو: به خیر گذشت. برو تا من بروم ببینم چه بلایی سر غلامرضا آمد.
🖐 پشتهم در زدم و هنوز تقههایم تمام نشده بود که محمدعلی در را باز کرد. خودم را انداختم تو و نفسنفسزنان تکیه دادم به دیوار. برق خشم و غیرت توی چشمهای محمدعلی همانی بود که در چشمهای سید و غلامرضا هم دیده بودم. با صورت خیس از اشک دویدم سمت اتاق خانمجان.
🌺 #قصه_حجاب
#تجربه_آرامش
🆔 @AhkamStekhare
🔴 قیمت "ولی"
🔺به "میثم" گفتند: به "علی" دشنام بده؛ نداد.
🔺به "طیب" گفتند: به "امام" دشنام بده؛ نداد.
🔺به "آرمان" گفتند: به "آقا" دشنام بده؛ نداد.
هر سه به جرم "ارادت" به "ولی" شهید شدند!
#شهید_ارمان_علی_وردی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🌷اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌷
🆔 @AhkamStekhare
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناجات با امام زمان علیهالسلام
⭕️ #یابنالحسن منو از خونه بیرون نکن!😭💔
🆔 @AhkamStekhare
پای درس آیت الله بهجت
✳️ قدم اول
🔻 خدمت آیت الله بهجت بودیم. یکی از حضار گفت: «حاج آقا یک نصیحتی بفرمایید استفاده کنیم.» آقای بهجت سرش پایین بود. این جمله را که شنید سرش را بالا آورد و فرمود: «از آنچه تا الان یاد گرفتهای، استفادهی لازم را کردهای؟!» سپس ادامه داد: «شما بحمدالله همه نماز میخوانید ولی آیا واقعا از نظر نفسانی و معنوی از این نماز که عمود دین و مایهی تقرب به خداست بهرهی کافی را بردهاید؟ آیا آثار آن را در نفس خود احساس میکنید؟ زمانی که محضر استادمان آقای قاضی مشرف میشدیم، به ما اینگونه میفرمودند. ما هم معنای این نکته را خوب نفهمیدیم مگر پس از ریاضتها و تأملهای فراوان. باید قدم اول را با صدق و صفا بردارید. بهترین چیز برای شروع همین نماز است. قدم دوم را اگر نمیدانستید، خدای متعال کسی را با لطف و کرم خود میفرستد تا به شما یاد دهد.»
📚 برگرفته از کتاب صد روایت از زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص ۱۱۵
🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_یاد_شهدا
دلتنگی دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا» در کلاس درس
حلما کرم پور فرزند شهید فراجا پرویز کرم پور
🌸 🆔 @AhkamStekhare
⚜️ آیةاللّه مجتهدی تهرانی (ره):
روایت است کسی که نماز شب بخواند روزیاش زیاد میشود.
استاد خوب گیرش میآید، رفیق خوب پیدا میکند، داماد خوب، عروس خوب، پدر زن خوب، اینها رزق هستند.
ما خیال میکنیم که رزق یعنی پول بدست آوریم، میگوییم پس چرا ما نماز شب خواندیم پول گیرمان نیامد!
🌿 رزق معنوی مهمتراست. اگر کسی نماز شب بخواند رزق معنوی بدست میآورد و بعد از آن به اسلام خدمت میکند، مثل تالیفات کتابها.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🆔 @AhkamStekhare