#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
یک قدم که به داخل خانه گذاشت، مهرزاد سر راهش سبز شد و گفت:منو نپیچون حورا خودت حالمو میبینی چقدر داغونم. می دونم دلتم نمیاد منو پس بزنی.
_یعنی می خواین از سر ترحم بهتون جواب بدم؟
_ نه ولی منو نپیچون مثل دفعات گذشته. خوشم نمیاد هی از ایده آل هات و ملاک هات برای ازدواج می گی. من همینیم که هستم.
چرا می خوای منو عوض کنی؟
_ من که نگفتم خودتون رو عوض کنین. هرکسی تو زندگیش مختاره تصمیم بگیره واسه خودش منم هیچوقت شما رو مجبور به تغییر دادن افکار و رفتارتون نکردم.
فقط اونا رو گفتم که بدونین شخصیت شما و اونی که تو ذهن منه زمین تا آسمون با هم فرق داره.
من مال دنیای شما نیستم و نمی تونم باهاتون کنار بیام.
دنیایی که شما توش بزرگ شدین پر از ناز و نعمت بوده جز این اواخر که بخاطر من بهتون سخت گرفتن اما من از همون اول جز وقتی که خونه بابام زندگی می کردم.. از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه شما.. دنیام پر شد از تاریکی و تنهایی.
نمی خوام این تفاوت ها علت جدایی فردامون باشه.
نمی خوام از سر هوس و حس های زود گذر جواب بدم و فردا پشیمون شم از اینکه چرا بیشتر فکر نکردم.
شما هم بهتره زندگی خودتون رو بخاطر من خراب نکنین و بزارین یک دختر مناسب از جنس خودتون براتون پیدا کنن نه کسی که پدر مادرتون چشم دیدنش رو ندارن.
فراموش کنین حورایی در کار بوده. اصلا از همون اول حورایی هم تو این خونه نبوده. اگرم بوده فقط... فقط برای غم وغصه و تنهایی بوده.
الانم برین کنار لطفا هر لحظه ممکنه مادرتون برسن.
از مهرزاد رد شد و به اتاقش رفت. مهرزاد هم بهت زده سرجایش ایستاده بود و انگار شکه شده بود.
همه حرفهای حورا حتی ذره ای اشکال نداشت. همش درست و منطقی بود اما کدام دل عاشقی منطق را ترجیح میداد به عشق؟
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_منبع
#ادامه_دارد
@AhmadMashlab1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_ششم
حورا کلافه مشغول بررسی برنامه اش بود که صدای در آمد و بعد هم مارال وارد شد.
_سلام حورایی.
_سلام خانم کوچولو بیا تو دم در واینستا عزیزم.
مارال در را بست و روی تخت حورا نشست و گفت: حورا جون من از صبح که شما واسه نماز بیدارم کردین تصمیم گرفتم نمازامو بخونم.
لبخند قشنگی روی لب های حورا نشست.
_آخه هر وقت میومدم نماز بخونم مامانم که متوجه میشد دعوام می کرد و چادر و جانمازم رو ازم می گرفت. الانماومدم ازتون دو تا خواهش کنم.
حورا جلو رفت و جلوی پایش زانو زد.
_ شما امر کن خانمی.
_ چادر و جانماز ندارم اگه شما دارین بهم بدین.
حورا با اشتیاق چادر و جانماز قبلی اش را که وقتی دبیرستان بود از آنها استفاده می کرد را به مارال داد و گفت: خب اوامر بعدی؟!
مارال لبخندی زد و گفت:راستش من ظهر به نماز جماعت نرسیدم برای همین تو مدرسه تنهایی خوندم. بعد تو رکعت دوم تشهدم رو فراموش کردم بخونم باید چیکار می کردم؟
_ خب ببین اگه قبل از اینکه رکوع رکعت سوم رو بری یادت اومده باید بشینی تشهد رو بخونی و دوباره بلند شی بقیه نمازت رو بخونی اما اگر تو رکوع یا بعدش یادت اومده باید بعد نماز تشهد رو قضا کنی.
_ یعنی چی؟
_یعنی بنابر احتیاط واجب باید دو تا سجده سهو بری.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_منبع
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 🍃 #حرف_دل راه ظهورت را بستم... قبول اما خدا را چه دیدی شاید قرار است حر تو باشم.. #یاایهاالعزیز
شده ام در پے تو در🌱
بہ درٺ مهدےجان🌷
کی رسد برمنּ مسکین🍂
نظــرٺ #مهــدےجـان🌸
کے شود تا کہ عیانּ 😍
بر سر راهـم گـذرے👣
بر نگاهم ڪہ بیفتد👀
نـظرٺ مهـدے جان❤️
#یاایهاالعزیز🌱
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❌ نمايندگي تبريك ندارد ! ◽️به دنبال شناسنامه اش كه آمدند ، گمان كردم مي خواهد ازدواج كند. ◽️گفتم ع
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد .
می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود . کار جالبی میکرد.
در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، نوشابه اش را به مزایده میگذاشت، و می فروخت،
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#شهید_محسن_حججی
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🌟 در هر ساعت ماه رجب، لطف و عنایت الهی را به دست آورید 🔸 رهبرانقلاب: #ماه_رجب، ماه
#پای_درس_ولایت🔥
#جوان_مؤمن_انقلابی
رهبرانقلاب:
اینکه بنده بارها تکرار میکنم که جوان امروز،
از جوان اوّل انقلاب و دوران جنگ اگر جلوتر نباشد، عقبتر نیست،
بهخاطر این است که
امروز با اینهمه ابزارهای تبلیغی، با اینهمه شگردهای گوناگونِ فروریختن پایههای ایمان،
جوان انقلابی ایستاده است.
۹۵/۵/۳۱
#قدر_خودمون_بدونیم☺️🌹
#جوانان❤️
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام باقر عليه السلام: 🔸چون فرصت دست دهد به سوى هدف خود بشتاب، و هيچ فرصتى مانند روز
#حدیث_معنوی🌸
🔅حضرت علی علیه السلام:
🔺بپرهیز از ویژه سازی(انحصار طلبی)در 🌸چیزهایی که همه مردم در آنها برابرند.
#Masaf
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
#تلنگر💥
ٺوڪوچہهاےِزندگۍ
غریبودربہدر🙃🖐🏻✨
پۍِشہادٺممنہ
شڪسٺہبالوپَر🔗☔️
#شہیدنشوےٖمیمیرےٖ
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ستارہ ها، هـیچ گاه از یادِ آسمـان نمی روند... بگذار دلِ من آسمان باشد... و یادِ تــو ستاره...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌿از ردِ پــای " تـــو "
مـی گیـــرد نــشــــان،
هــــر ڪـــه دارد
" آرزوی آســـــماڹ "
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
❤️خداوند عزّوجل فرمود:
🍃يا بن آدم تفرغ لعبادتي أملأ قلبك غنى🍃
ای فرزند آدم!
🌹خودت را محو بندگی من کن تا قلبت را پر از بی نیازی کنم…
📚حدیث قدسی،الکافی،ج۲،ص۸۳.
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
#منشاء_گرفتاری_ودرمان_آن_چیست؟؟
عارف بالله آیت الله بهجت( ره):
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
منشاء همه گرفتاریهای شما گناه و درمان همه دردها و گرفتاریهای شما استغفار است.
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
🌻اعمال شب لیلة الرغائب👆👆🌻
رجب نام نهری در بهشت است، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر. هرکسی یک روز از رجب را روزه بگیرد ، از آن نهر خواهد نوشید.
🗒تهذیب الاحکام ج۲ ص۹۲
@AHMADMASHLAB1995
۷ اسفند ۱۳۹۸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شده ام در پے تو در🌱 بہ درٺ مهدےجان🌷 کی رسد برمنּ مسکین🍂 نظــرٺ #مهــدےجـان🌸 کے شود تا کہ عیانּ 😍
#سلامامامزمانم {✨💚}
من از بافندگے هیچ نمۍدانم!
ولے هر شب یڪۍ از زیر، یڪۍ از رو، خیال آمدنت را مےبافم و غرق مےشوم در اقیانوس آرام آغوشت...
#یاایهاالعزیز🌱
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
۸ اسفند ۱۳۹۸