eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 لوح | دردمند اما سربلند 🔺️ رهبر انقلاب: سال ۹۸ برای ملّت ایران یک سال پُرتلاطم بو
🔥 چرا باید صحیفه سجادیه بخوانیم؟ 🔻 زندگی امام سجاد (علیه‌السّلام) یکی از مهم‌ترین نقطه‌های عطف در تاریخ اسلام است. دورانی که به واقع یک پیچ تاریخی بزرگی به شمار می‌رفت. شناخت این دوران و آثار این امام عزیز یکی از مهم‌ترین وظایف شیعیان است. یکی از آثار امام سجاد (علیه‌السّلام) در این دوران، صحیفه مبارکه سجادیه است. تمام علما و بزرگان اسلامی به ویژه حضرت امام خمینی (رحمه‌الله) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به انس با این کتاب مهم توصیه اکید نموده‌اند. @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام: چه زود مى گذرد ساعات روز و روزهاى ماه و ماه هاى سال و سال
🌸 🔆 امام مهدی فرمودند: ملعون است ملعون است کسی که نماز مغربش را به تاخیر بیندازد، تا زمانی که ستارگان آسمان پدیدار شوند. 🔖 💢 ویژه طرح @AhmadMashlab1995
وَ من سبزه ی امسال را با آرزويِ شهادت گِره میزنم .. [ ] @AhmadMashlab1995
💛 : آمریکا بیش ازچـهـل سـال اسٺـ ڪہ مےخواهدریشہ ماروبکند، ولےمابیش ازچهل بـرابـررشـدکردیم. @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خوشا آنان که با عزت زِ گیتی، بساطِ خویش برچیدند و رفتند زِ کالاهای این آشفته بازار #شهادت را پسندید
مےدانم از اینجا ڪہ من نشستہ ام تا آنجا ڪہ تو ایستاده ای فاصلہ بسیار است اما ڪافیستـ تو فقط دستم را بگیری دیگر فاصلہ ای نمےماند 🌸🌷 @AHMADMASHLAB1995
سیزدتون مبااااارک😍🎊🎉
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥معرفی مدرسه علمیه شهید برونسی از زبان اساتید طلاب و مسئولین مدرسه 💎آخرین مهلت ثبت نام (عج) و ثبت نام در تا۳۱ فروردین ۹۹ ✳️برای ثبت نام به سایت www.hozehkh.ir مراجعه فرمایید.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پیشنهاد‌_دانلود 🎥معرفی مدرسه علمیه شهید برونسی از زبان اساتید طلاب و مسئولین مدرسه 💎آخرین مهلت ثب
حوزه علمیه شهید برونسی کانال اطلاع رسانی برنامه های حوزه علمیه شهید برونسی وابسته به مجتمع آموزشی شهید برونسی https://eitaa.com/hbronsi
محمد..! زندگی ڪُن برای مهدی درس بخوان برای مهدی ورزش ڪُن برای مهدی.. محمد..! من تو رو از خدا برای خودم نخواستم تو رو از خدا خواستم برای مهدی(عج).. .. 🥀| @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_13 شب سر سفره شام بودیم که صالح آمد. یک شاخه گل و جعبه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 لباس ساده و محجبی را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آرایشگاه گرفتیم. آن روز از ظهر آرایشگاه بودم. آرایش ساده و ملایمی را به خواست من به چهره ام داد و روسری لبنانی کار شده و سفیدی را روی لباس پوشیدم و موهایم را پنهان کردم. قیافه ام تغییر کرده بود و از حالت دخترانه درآمده بودم. صالح دسته گل نرگس را به دستم داد و مرا همراهی کرد، سوار ماشین گل زده ی خودش شوم. چادر سفید را روی چهره ام کشیده بودم. مولودی ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی را روشن کرد و با هم به محضر رفتیم. ۱۴ سکه طلا و آینه و قرآن و ۱۴ شاخه گل نرگس مهریه ام شد که به درخواست صالح سفر سوریه هم به آن اضافه شد. همه برای آزادی سوریه صلوات فرستادند و بغض گلویم را فشرد. صالح خوب توانسته بود از همین اول با دلم بازی کند. محرم که شدیم حلقه ها در دستمان جای گرفت و راهی رستوران شدیم. مهمانان مان همان ها بودند که برای نامزدی دورمان جمع شده بودند و چند فامیل دورتر. صالح بی قرار بود و مدام پیش من می آمد و کمی با من حرف می زد و دوباره نزد مهمانان می رفت. چادرم را برداشته بودم. لباس و روسری ام محجب بود و آرایشم ملایم. چند قطعه عکس گرفتیم و شام خورده شد و به خانه ی پدر صالح رفتیم. کت و شلوار دامادی و پیراهن سفید اتو شده به صالح می آمد ــ قربون دومادم بشم من... شرم کرد و گفت: ــ خدا نکنه. من پیش مرگ عروس محجبم بشم. سلما در این حین چند عکس غیر منتظره از ما گرفت که آنها از بهترین عکس هایمان بودند و بعدا صالح بزرگشان کرد و به دیوار اتاقمان نصبشان کردیم. شب وقتی که مهمانها رفتند زهرا بانو و بابا هم با بغض بلند شدند که ما را تنها بگذارند. خودم هم دلتنگ بودم. انگار یادم رفته بود منزل پدرم دیوار به دیوار اینجا بود. مثل یک زندانی که قرار ملاقاتش تمام شده بود دلم پر پر می زد. خودم را به آغوش زهرا بانو انداختم و هق زدم. بابا با چشمان اشکی ما را از هم جدا کرد و پیشانی ام را بوسید و با دو دستش صورتم را گرفت و گفت: ــ بابا جان... سربلندم کنی. دعای خیر منو مادرت همیشه با زندگیته. همیشه پشتیبان مردت باش. هیچی اندازه ی زن با شعور و مهربون دل مرد رو به زندگی گرم نمی کنه. تو دختر زهرا بانویی... مطمئنم شوهر داری رو از مادرت یاد گرفتی. دستش را بوسیدم و آنها راهی شدند. با صالح به اتاقمان رفتیم. خسته بودم و دلتنگ، اما از حضور صالح در کنارم دلگرم بودم. روسری را از سرم برداشت و موهایم را شانه زد. تشت آب را آورد و پایم را شست. کارهایش به نظرم جالب بود اما شرمگین هم بودم. کمی از آب را به گوشه و کنار اتاق پاشید. لبخند زد و گفت: ــ روزی منو زیاد می کنه عروس خوشگلم. مفاتیح راباز کرد و دستش را روی سرم قرار داد و حدیثی از امام باقر علیه السلام را زمزمه کرد. پیشانی ام را بوسید و به نماز ایستاد... ... نویسنده:طاهــره_ترابـی @AhmadMashlab1995