شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
چشم دلم به سمت حرم باز میشود با یک سلام ، صبح من آغاز میشود پر میکشد دلم به هوای طواف تو وقتی که
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله
هر روز
بردن نام #حسین_بن_علے مےچسبد:
چقدر نام تو زیباسٺ #اباعبدالله
هر کسے داد #سلامے بہ تو و اشڪش ریخٺ
او نظر ڪردهٔ حضرٺ #زهراسٺ اباعبدالله
#سلام_آقا
#یاحسین
#صباحکم_حسینی
♡ @AhmadMashlab1995 ♡
🌹هرکس دنبال خبر می گرده
بهش بگین عشق داره بر میگرده❤️
🕊مسافر دیگری از کربلای خانطومان شناسایی شد....
💐شهید مدافع حرم #سعید_کمالی شناسایی شد.
شهید کمالی در تاریخ هفدهم اردیبهشت ماه سال ۹۵ در منطقه خانطومان به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکرش پس از چهار سال کشف و شناسایی شد.
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 مردم از لحاظ معیشت دچار سختی هستند، همه دستگاهها باید به اقتصاد کشور کمک کنند 🔻
#پای_درس_ولایت🔥
حضرت آیت الله امام خامنه ای:
تفاوت ویروس کرونا با ویروس فساد این است که ویروس کرونا با شستشوی دست برطرف میشود، اما تنها راه مقابله با ویروس فساد، قطع دست مفسد است.
✅ @AhmadMashlab1995
23.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رزق_مهدوی💫
یڪدقیقہ عقبو جلو اِنداختنِ ظهور
بہخدا جرم نابخشودنےست💔
🎤| #استـادپناهیـان🗣
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
رَقــصِ جُــولآن بَـر سَـر مِیـــدآن ڪُـننــد رَقــص اَنــدر خُــون خُــود مَــردآن ڪُـنند💔 چُـون ر
[ امروزبھحالےاستزسودا دلِمن،
ترسمنکِشدبیتوبھفردا دلِمن .. :)]🌱
#شهید_احمد_مشلب🌸🌷
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
رفیقتان شدم تا....
شبیهتان شوم،
شبیهتان که شدم
#شهید_میشوم....💔
#شهید_قاسم_سلیمانی🥀
#شهید_احمد_مشلب🥀
#مخصوص_پروفایل
#استفاده_بدون_لینک_حرام❌
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
چه قطور شده کتاب تاریخ نبودنت!... هزار و چند فصل دارد؛ دلتنگی زمین! و فصل آخر، هنوز هم ناتمام ....
🌼سلام امام زمانم(عج)
چنین نوشتہ خدا در شناسنامہ ے دل
منم غلام و بنده زاده ے خورشید
سلام مے دهم از عمق این دلِ تاریڪ
بہ آخرین پسر خانواده ے خورشید
#یاایهاالعزیز🌴
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
● @Ahmadmashlab1995 ○
#عکس_باز_شود
💢 تاریخ قضاوت خواهد کرد چه کسی لیاقت ۷۰۰ سکه که نه! ۷۰۰۰ سکه داشت، اما رضایت امامش را به لبخند دشمن نفروخت!
✍ عاقبت معامله با خدا
و عاقبت معامله با کدخدا
#سردار_دلها
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
☆ @AhmadMashlab1995 ☆
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹هرکس دنبال خبر می گرده بهش بگین عشق داره بر میگرده❤️ 🕊مسافر دیگری از کربلای خانطومان شناسایی شد..
دو تا رفیق بودن
که
تو یه گُردان
تو یه روز
تو یه لحظه
کنار هم شهید شدن
حالا هم بعد از ۴ سال هر دو با هم برگشتند
#مژده_یوسف_به_کنعان_آمده
#شهید_علی_جمشیدی
#شهید_سعید_کمالی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه. اومد بهم گفت:" بابا اگ
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔
یه روزے از دستش میدم...😞
اونم با #شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...🚶♂️
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) #شرمنده شمـ 😞
يه سمت #ايمانم بود و
يه سمت #احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که #قیامت...
چطور میتونم تو چشماے #امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...😕
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...😢😭
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
راحت کلمه ی...
❤️...دوستت دارم...❤️
💕...عاشقتم...💕
رو بیان میڪرد...
روزی که میخواست بره گفت...
#عاشقت_هستم_شدیدا_دوستت_دارم_ولی…
#دلبری_ها_یت_بماند_بعد_فتح_سوریه…
"من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم...
❤️...دوستت دارم...❤️
میتونم بگم...
💔...دلم برات تنگ شده...💔
ولی نمیتونم بگم #دوستت_دارم...
چیکار کنم...؟!"
گفتم...
"تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته...☺️
از پله ها که میرفت پایین...
بلند بلند داد میزد...
❣️یادت باشـہ...
❣️یادت باشـہ...
منم میخندیدم و میگفتم:
💕یادم هسسست...
💕یادم هسسست..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#همسرشهید
#_هر_روز_با_یڪ_شہید☺️💚
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_بیست_و_نه نرو... به خاطر من ! بخاطر ليلات ... به خاطرحوراء!» اصلان دوباره
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_سی_و_یڪم
حرفش فقط اين بود: زير يك سقف ،روي گليم ، ولي ... ولي خوشبخت !
اصلان چون جرقه اي كه از آتش بيرون بجهد به طرف ليلا خيز برداشته ومي گويد:
- پس اينه خوشبختي !
- پدر! نمي خوام پشت سر حسين حرفي بزنيد
بغض گلويش را مي فشرد، روي از پدر به جانبي ديگر برمي گرداند، اشك درچشم هايش حلقه مي زند
به سختي آب دهان فرو داده با لحن گرفته اي ادامه مي دهد:
«ولي اگر مي خواين بدونين ... بله ، من واقعاً خوشبخت بودم
هر چندكه توي اين چند سال زندگي مشترك پيشم نبود و همه اش جبهه بود
ولي همسرخوبي بود، دوستم داشت ، بهم محبت مي كرد از جون و دل ...
فكر مي كنيدخوشبختي چيه ... مال و منال !...»
اصلان رشتة سخن را قطع مي كند
- ولي حالا چي ؟ حالا كه رفته ، حالا كه نيست چي ؟
- حسين هنوزم براي من زنده است ، مدام به خوابم مي ياد
.مخصوصاً اون موقع ها كه بي قرارش مي شم
هميشه با يك دسته گل ، با يك كاسة آب ، با يك سبدميوه ، از همه مهمتر با اون لبخند زيباش
#ادامہ_دارد...
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_سی_و_دوم
با دست دور تا دور اتاق را اشاره كرده و با هيجان مي گويد:
- هر جاي اين خونه رو نگاه مي كنم مي بينم خاطرة خوشي از او دارم ...
اصلاً حضورش رو احساس مي كنم .»
اصلان به آرامي بلند مي شود
به طرف پنجره مي رود و به حياط خفته درتاريكي مي نگرد.
يك باره به طرف ليلا رفته و دستانش را ميان دستانش مي فشردو با هيجان مي گويد:
- ليلا! اومدم تو رو با خودم ببرم ... دنيا هنوز هم به آخر نرسيده ...
تو هنوزجووني ... حرف بابات رو گوش كن و بيا خونه ...
اتاقت همونطور دست نخورده است ... با من بيا!
صداي رعد و برق مهيبي امين را وحشتزده از خواب مي پراند.
امين شروع به گريه مي كند.
ليلا از اصلان جدا مي شود و به سوي امين مي دود و او را در بغل مي گيرد و مدام مي بوسد
- نه پسرم ، نترس ! مامان اينجاست
اصلان ناباورانه ، چشم به پسرك مي دوزد، به آرامي بلند مي شود و دست به ديوار مي گذارد:
«باورم نمي شه ! باز هم اين چشمهاي آبي ! اين شعله هاي نيلوفري ،عين چشمهاي پدرش ،
سحر و جادو از اونها مي باره »
با خود فكر مي كند كه نكند ليلا افسون برق جادووَش آنها شده است
#ادامہ_دارد...
نویسنده :مرضیه شهلایی
@AhmadMashlab1995