eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌼 ••|📿💚|•• گفــتم:خدایـا‌بعضی‌هـا‌خیلی‌طعنه‌می‌زنن!! گفتۍ:رهـا‌ڪن‌ڪسی‌را‌ڪه‌دینشون‌را‌به‌ مسخـره‌و‌بازیچه‌گـرفته‌اند‌و‌زندگـی‌دنـیا اون‌هـارا‌فریبــــ‌ داده «70/ انعام» ♥️ ✅ @AhmadMashlab1995
|♡| لیلـــا ڪہ شدے حرفـ مرا مےفهمـۍ تمـاݥ قصــہ هـا است...🖤 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡: @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید نوید صفری😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولات:۱۶تیر سال۱۳۶۵🌷 🍁محل تولد:تهران🌷 🍁شهادت:۱۸آ
بسم رب المهدیــ «روحی فداه» شهید نوید صفری متولد ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ بود بچه کوچک خانواده بود اما می گفتند از همه بزرگ‌تر است. از بچه هایی بود که؛ مسجد و بسیج پاتوق دورهمی هایش بود.۱۶سال در خدمت بسیج بود. لباس سبز پاسداری را پوشیده و چه برازنده قامت شهیدانه اش بود.... شنیده ای می گویند رفیق شهید، شهیدت میکند.. نوید رفیق شهیدش ؛ رسول خلیلی بود.. تازه داماد بود و چهارماه از عقدش گذشته بود که عشق شهادت او را تا بو کمال سوریه کشاند و برای ابد، جاودانه ای از جنس شهدا شد.... شنیده ای که می گویند تولدت مبارک؛ مبارک ترینِ تولدها، از آنِ شهدا است، آن هم به خاطر در کنار ارباب بودنشان..... به قلم🖋:sh.g @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بسم رب المهدیــ «روحی فداه» شهید نوید صفری متولد ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ بود بچه کوچک خانواده بود اما می گف
اکثر مواقع اصلا صحبت نمی‌کرد. به خصوص در مورد کارهایش در سوریه سکوت خاصی داشت☝️. یک بار یادم هست دیدم داخل مسجد نشسته است. چند وقت قبلش خوابی در موردش دیده بودم. از او پرسیدم: «کی رسیدی؟» گفت: «یک هفته ای است از سوریه آمده‌ام.» گفتم: «خواب دیدم مجروح شده‌ای؟» ❗️ گفت: «چطور؟» گفتم: «خواب دیدم ران پای راستت مجروح شده است.» توجهش جلب شد و گفت: «خوابت را از ابتدا برایم بگو.» می‌خواست بداند آخر خوابم شهید شده است یا نه. گفت: «من لایق شهادت نیستم.»😔 گفت:«دقیقا از همین ناحیه ران پای راست به من ترکش اصابت کرد و مجروح شدم.»💔 شهید مدافع حرم نوید صفری🌹 🕊 ♡:) @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه ۱+۵ از پنج عضو شورای امنیت سازمان ملل  (امریکا، روسیه، چین، انگلیس و فرانسه) به علاوه  آلمان تشکیل شده‌ است. دلیل نامگذاری این گروه، حضور پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد به همراه آلمان است که عضو دائم شورای امنیت نیست. اما همین مساله ساده را روحانی در سال ۹۲ نمیدانست! باور نمیکنید؟ فیلم را ببینید! 😂😂
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
↜.❅.↝ . • •.〖المَهدِیُّ طاووسُ اهلِ الجَنَّـة〗.• . مہدۍ طاووس اهلِ بہشتــ استــ.😍💛 "پیامبراڪرم‌ص" •
📞••• 🌿 مـا به شرایط ظهور امام‌زمان نزدیک شده‌ایم‌؛☝️🏻 شمـا جوان‌ها خود را براۍ تمدن نوین اسلامے آماده کنید! آن روز را مے‌بینید⇓ که کار دشمن تمام اسٺ🍃 ♥\ @AhmadMashlab1995
.|• یا شَفیقُ یا رَفیقُ‌(💛) فُکَّنی مِنْ حَلَقِ الْمَضیقِ「🌸」 . اِے مِہرَباڹ اِے دوستـــــ🍃 رَهٰا سٰاز مَرا اَز بَندِ تَنگـنٰاےِ روزگٰار🌱
مےگویندامروزروزجهانی‌بوسه‌است... ومن‌دلم‌لڪ‌زده‌است برای‌بوسیدنِ‌ضریحت‌آقا...💔🥀 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_پنجاه_و_سوم مرد از پشت  تريبون  كنار آمده ، به  نشانة  تعظيم  سر خَم  مي كند  
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 صدايش  به  قدري  گرم  و گيرابود  كه  همه  از پير و جوان  مفتون  صحبت هايش  مي شدند  وبا عشق  و علاقه  گوش مي كردند حميد آهي  مي كشد و بعد از مكث  كوتاهي  در ادامة  سخن  مي گويد: - خانم  اصلاني ! محمود... برادرم  بي سيم چي  همسرتان  بود   پابه پا و سايه  به سايه اش ، مي دونيد  محمود مريدي  بود عاشق  مرادش ، تعريف  مي كرد... يك  شب بي خوابي  به  سرش  زده  بود  از سنگر بيرون  مي آيد تا هوايي  تازه  كند  در حال قدم  زدن  بود كه  صدايي  را تو دل  تاريكي  مي شنود  مشكوك  مي شود شايد دشمن باشد. بااحتياط  به  آن  سو مي رود. شبحي  را مي بيند كه  باري  سنگين  روي  كولش دارد و به  سختي  آن  را حمل  مي كند. دنبالش  به  راه  مي افتد:«او كيه ؟ چرا اين  كارومي كنه ؟»  نزديك  سنگرها كه  مي رسد آن  مرد كيسه  را پايين  مي اندازد و پشت خاكريز پنهان  مي شود  محمود با عجله  به  آن  سو مي رود و آن  محموله  راكيسه اي  مي بيند كه  پر از خاك  است  با تعجب  به  اطراف  نگاه  مي كند تا او را پيداكند. ناگاه  دستي  دور گردن  و تيغة  سرنيزه اي  را زير گلو احساس  مي كند  مردنهيبي  مي زند و مي گويد:«دور و برِ سنگرهاي  ما چكار مي كني ؟»  محمود صدايش را كه  مي شناسد، دلش  آرام  مي گيرد، نفس  راحتي  كشيده   و مي گويد:«آقا حسين !... ... ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 🌷🍃🍂 منم  محمود» دست  دور گردنش  شل  مي شود  آقا حسين  باتعجب  مي پرسد: «بندة  خدا! اين  موقع  شب  اين  جا چكار مي كني ؟  نكنه  داشتي  زاغ سياه  ما رو چوب  مي زدي ؟» محمود با كمي  تأمل  متوجه  مي شود، كيسه هاي  شني  كه  پر مي شد  و يا ماشين مهماتي  كه  بارش  خالي  مي شد  و يا... همة  اين ها كار فرماندة  گردان  است   و در تمام اين  مدت  بچه ها در تعجب  بودند كه  چه  كسي  اين  كارها را انجام  مي داده *** قطرات  عرق  بر سر و روي  او نشسته  است  و هُرم  گرما راه  نفس  را بر او بسته مقابل  خانه  مي رسد. در نيمه  باز تعجب  او را برمي انگيزد.  در را به  آرامي  بازمي كند، چند تن  از همسايگان  را مي بيند قلبش  يكباره  تپش  شديدي  آغاز مي كند،دلش  يكهو فرو مي ريزد  و ترس  و وحشت  تمام  وجودش  را فرا مي گيرد  ناگهان  ازجاي  كنده  شدبه سوي  آن ها شروع  به  دويدن  مي كند، وحشتزده  فرياد مي زند: - امين ! امينم  كجاست ؟با عجله  از ميان  همسايگان  مي گذرد زهره  را بر ايوان  خانه  مي بيند،ترس  و هراسش  بيشتر مي شود  به  طرف  او دويده  و فرياد مي زند: - امين  كجاست ؟ ... نویسنده : مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995