eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید) #فرهنگ_عاشورا قسمت دوم:
خاطرات شهید مدافع حرم راوی:سیده سلام بدرالدین (مادر شهید) قسمت سوم: عاشورا و وقایع آن را لحظه به لحظه بررسی کرده و با آن زندگی می کرد او دوم محرم را اینگونه تداعی می کرد"امروز امام حسین (ع) به کربلا رسید و پرسید که این سرزمین چه نام دارد و وقتی نام کربلا را شنید فرمود:"الّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البّلاء " قبل و بعد از عاشورا همه ی مصیبت های اهل بیت (علیهم السلام اجمعین) وعلی الخصوص حضرت زینب (سلام الله علیها) را بیان می کرد و از آن ها تاسف می خورد و اشک می ریخت . این نوع ارتباط عمیق با فرهنگ غنی عاشورا و تکرار وقایع و مصائب کربلا هر سال در بروز و ظهور می کرد . ✍ماه علقمه @AhmadMashlab1995
💔 قالیباف میره سیستان پای درد مردم میشینه رئیسی دزد بیت المال رو از اروپا برمیگردونه روحانی هم نشسته تو‌کاخ گفته دوازده شب اتوبان رو میبندم اگه میخواهید برید سفر بدویید لای در نمونید !!! 👤 S.Musavie 🏴(یاحسین) 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا ✨ وقتی از سفرِ کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین(علیه السلام) خواستی؟
بعد از شهادت سید خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلم خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت می‌شد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه با پدر می‌بینم ناراحت می‌شوم. بچه من هم همینطور است. چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب شهید را دیدم. خواب دیدم در راه مشهد هستم و ایشان با چهره‌ای زیبا آمد و گفت: خانم نیامدی؟ دلم برایت تنگ شده است. گفتم: تو که می‌دانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماری‌ات ناراحت شدم. گفتم: تو که می‌دانی چرا شفای منو نمی‌گیری؟ گفت: این‌ها همه آزمایش توست و ان‌شاءالله روسفید از این آزمایش بیرون می‌آیی و خوب می‌شوی. گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کار‌های خوب و بد دیگران گفتم که ایشان گفت: همه چیز را می‌دانم و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و امکان ندارد یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم. ☘ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
اگه جایی دیدین شیطون از گوشه ی خاڪریز اومده تو، باید بخونیما...🌱 💡 ☑️ @AhmadMashlab1995
هدف‌ ما رسیدن‌ بہ جایی است ڪه‌ بتوانیم بہ‌ راحتی از "راحـتے" بگذریم... :) 🗣 ☑️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن‌نامےڪہ‌هرگزگم‌نخواهدشد وآن‌مزاری‌ڪہ‌تبدیل‌به‌زیارتگاه‌های حقیقی‌خواهدشد؛ قبورشھدااست...:))♥️🌿 • ابومهدے المهندس 🥀 @AhmadMashlab1995|√←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل نرگس و هانیه خانم وزن عمو که متوجه دقتم به عکس شده اند ، با اضطرابی بی س
- عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه خانم می نشاندم روی زمین و می گوید : - اروم باش دخترم ... چرا هول میکنی؟ شاید یه شباهت کوچیکه... خودش هم می داند این حرف توجیهی بی معناست ، صدای یا الله گفتن عمو می آید ، نجمه دختر کوچک هانیه خانم ، با عمو تعارف میکند بیاید داخل ، عمو و نجمه بی خیال از همه جا وارد می شوند ، عمو بادیدن حال من ، سرجایش خشک می شود ... زن عمـو با صدای خش داری به عمو می گوید : -فهمید ! بلاخره فهمید رحیم... بااین حرف میزند زیر گریه و صدای گریه هانیه خانم هم بلند می شود ، عمو متحیر و شوکه ، فقط می تواند به سختی بگوید : حوراء! هانیه خانم در آغوشم می گیرد و من بازهم سوالم را تکرار میکنم : چیو فهمیدم؟ چی شده اینجا؟ زن عمو خطاب به عمو گله می کند : چرا گذاشتی انقدر دیربفهمه ؟ هانیه خانم به نرگس نهیب می زند : برو به حامد زنگ بزن ببین کجاست؟ بگو آب دستشه بزاره زمین ! باناباوری به قاب عکس خیره شده ام و اشک می ریزم ، دست خودم نیست ، دست خودم نیست که بعد از شنیدن ماجرا ، کلمه ای حرف نزده ام و هیچی نخورده ام ... مگر می شود؟ با حرف های هانیه خانم ، که حالا فهمیده ام عمه من است ، قطعات پازل در ذهنم کنار هم چیده می شوند اما دل نگاه کردن به تصویری که ساخته خواهد شد را ندارم... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←