eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بسیجی دژبان دم در تازه وارد بود؛ ۱۶ سال بیشتر نداشت! وقتی حاج حسین و رفقاش می‌خواستن برن تو، چون کارت شناسایی نداشتن، راهشون نداد! 🔸همراهان شهید خرازی اصرار می‌کنن که برن تو، اون بسیجی دژبان هم عصبی میشه و همه رو سینه خیز می‌بره، حتی حاج حسین رو! تا اینکه مسئول دژبانی میاد و می‌بینه فرمانده لشکر داره سینه خیز میره! از شهید خرازی معذرت خواهی می‌کنه، اما شهید خرازی با لبخند میگه "این بسیجی وظیفه‌اش رو درست انجام داد." 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
پاسخ کوبنده دکتر حسین روازاده در پاسخ به منتقدان به رهبری در خصوص دستور ایشان مبنی ممنوعیت استفاده از واکسن آمریکایی و انگلیسی 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
🍃🌸 هَمھ ێڮ سٷ ۈ ٹو ێك سۉ... چھ بڲــٶېم ڋيڱـر؟ 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
✨🍃 حضرت آقا روی هیئتی‌ها حساب باز کرده! اگر حسابِ نائب امام مهدی رو خراب کنیم؛ حساب کتاب زندگی ما خراب میشه...!! 🌷 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ساعت ده یازده شبـ🌙 با سر و صورت خاڪے اومد خونہ...! +تا شما شامـ رو شروع ڪنے میرم لیلا رو بخوابونمـ😴
اوایل بهمن سال ۱۳۹۲ بود و آن سال همدان بسیار سرد شده بود.❄️ سردار اباذری و عباس آمده بودند خانه ما. همه دور کرسی نشسته بودیم پدرم و مجتبی و حمید هم بودند.🌱 عباس لباس زیبایی به تن داشت. از او سوال کردم: «لباستو از کجا خریدی؟ جنسش باید ترکیه‌ای باشه»🤔 گفت: «جنسش ایرانیه و از سمنان خریدمش. من تا مطمئن نشم که جنس ایرانیه، نمی‌خرمش. حضرت آقا گفته باید کالای ایرانی بخریم باید تابع امر ولی باشیم.»✌️🏻🇮🇷 🌸🌹 راوی:🗣 (محمد درسی) 🌼☘ ✅ @AhmadMashlab1995
「 مونس‌خستگی‌حیدر‌خیبرشکنی تو‌نباشی‌چه‌کسی‌میدهدم‌دلداری🌿」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهے قصه‌ها را باید از چشم‌ها خواند..؛ همان چشم‌هایے ڪه جز عشـ♡ـق چیزے ندیدند...!!🙂 🥀✨ ☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اوایل بهمن سال ۱۳۹۲ بود و آن سال همدان بسیار سرد شده بود.❄️ سردار اباذری و عباس آمده بودند خانه ما
"🌿♥️" مصطفی هراسان از خواب بیدار شد😥 ولی دیدم داره میخنده علت رو که سوال کردم ؛ گفت: خواب دیدم که بالاے یک تپه ایستاده ام امام زمان را دیدم🌟 آقا دست روے شانه ام گذاشت و گفت: مصطفی ! از تو راضی هستم😍 🥀✨ راوے: 🌼☘ ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دردفراق‌رابہ‌کدامین‌مطب‌برم؟! رفعِ‌غم‌حبیب‌... کہ‌کارطبیب‌نیست💔🚶🏻‍♂ #شهید_احمد_مشلب🌸💫 #هر_روز_با_یک
‌صبـح🌾 هجـوم چشـم هاے توسـت🌸✨ وقتے ناگهـان دࢪ مـن شعـے مےشوے بہ وسعـت طلـو؏ یڪ زندگے... صبـح ࢪا دوسـت‌داࢪم وقتے سـرآغـازش تـو بـاشے...🧡 🌱 🥀🕊 @AHMADMASHLAB1995
‏ملت نجیب ایران یادتان هست از نعمت برق برخوردار بودید. ☑️ @AhmadMashlab1995
✋🏻 همه‌ی‌‌همتتان‌را‌درفاطمیه‌صرف‌کنید‌ فردای‌قیامت‌خواھید‌فھمید💔(: 🥀 🏴 ☑️ @AhmadMashlab1995
🌸🍃 دوستی‌ میگفت: [ پا روی‌ ِ دل‌ کھ بزاریم خرمشهر ِ دل‌ آزاد میشھ :)♥️✌️🏻] ☑️ @Ahmadmashlab1995
دࢪیـاب مـࢪآ...🍃 منے ڪہ تنہـا تـو ࢪا داࢪد و بـس...💫💔 مزاࢪ 🌼🌿 🥀🕊 🌸🦋 کـانـال‌رسمےشهیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
- ‌لوگوی‌درج‌شد‌ه‌‌روی‌ِتصاویرحذف‌نشهـ؛ - مابھ‌فرهنگ‌شما اطمینان‌داریم [نقطھ]
✋🏻 به کم قانع شدن در خوبی‌ها آغاز است! آغاز خراب شدن انسان با به دنیاست؛ دنیا بد نیست، کم است...! 💡 ☑️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
از امشب با رمان جدیدی به نام در خدمت شما هستیم😇 با ما همراه باشید 👇👇👇
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
♡‍ بسم رب الحسین♡ 📚رمان: ✍نویسنده: با بغض شروع کردم به نوشتن امروز: امروز هم مثل روز های قبل.امروز هم دوباره حسرت.همه در حال رفتند.فقط ده روز باقی مانده. همه عاشق هاهمه رفتند.فقط منم کههستم هنوز که هنوز است.فقط من...باید این من از میان برخیزد.این لباس عاریتی وجود باید به دور افکنده شود.و عاشق تنها او شود.آنقدر باید گریست و خون دل خورد و در کام بلا فرورفت تا دوست نگاه عنایتی بنماید و لطفی کند.آن قدر باید سر به دیوار این قفس کوفت،تا از نفس افتاد.تا مپنداری آسان است کار عاشقی! دکمه های مانتوم رو دونه دونه بستم و روسری نیلی رنگم رو صاف کردم.چادر لبنانی ام رو انداختم رو دستم و کیف دستی و یک دونه سیب برداشتم و از آشپز خونه زدم بیرون. با مامان خداحافظی کردم و توی حیاطمون چادرم رو پوشیدم.حیاطمون مثل خونه های قدیمی بزرگه.یک حوض آبی رنگ وسط حیاطه که دوتا ماهی قرمز توش هستن.یک باغچه جمع و جور هم داریم که دیوارش پر شده از گل های یاس و برگ مو. به یاد بانو پهلو شکسته مثل هر روز مشام خودم رو پر می کنم از بوی یاس رازقی و از خونه میرم بیرون.تا سر کوچه قدم زنان میرم که زینب هم میبینم داره برام دست تکون میده.تند تر راه میرم میرسم بهش.خوش و بش می کنیم و راه می افتیم سمت دانشگاه.زینب دوست صمیمی منه که یک کوچه با هم فاصله داریم.هر دو ما داریم روانشناسی بالینی می خونیم.همین جوری که داریم قدم زنان میریم بهش یادآوری می کنم که ده روز مونده.چیزی نمیگه.معلومه بغض کرده.دست هاش رو می گیرم.یخ کرده. _زینب جان... @AhmadMashlab1995