شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_چهارم4⃣ سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترک
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_پنجم5⃣
آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداشتم و زود از کلاس بیرون زدم. باید زودتر به سر کارم می رفتم.
بعداز دانشگاه در شرکت فروش میلگرد کار می کردم. برایشان مشتری پیدا می کردم. به جاهایی که می خواستند ساختمان بسازند، میرفتم. شماره تماسشان را پیدا می کردم و زنگ می زدم. شرکت رامعرفی می کردم تا میلگردهایشان را از ما بخرند.
خریدهای خانه همیشه با من بودوحقوقم راحت کفاف همه ی هزینه های خودم و مادرم را می رساند. البته مادرم خودش حقوق پدرم را داشت، ولی خوب من هم گاهی در مخارج کمکش می کردم.
کنار ماشین که رسیدم باران شروع شد. سریع پشت فرمان نشستم و روشنش کردم و راه افتادم. هوا سرد تر شده بود.
به خیابون اصلی که رسیدم. راحیل را دیدم که منتظرتاکسی کنار خیابان جدی و با ابهت ایستاده بود.
متانت و وقارش به باران دهن کجی می کرد. به من برخورد که هم کلاسیام کنار خیابان ایستاده باشد.
جلو پایش ترمز زدم و شیشه راپایین کشیدم و سرم را کج کردم تا صدایم به او برسد.
نمی دانستم چه صدایش کنم فامیلیاش را بلد نبودم. فکر کردم شاید خوشش نیاید اسم کوچکش را صدا کنم، برای همین بی مقدمه گفتم:
–لطفا سوار شید من می رسونمتون، به خاطر بارندگی، حالا حالا ماشین گیرتون نمیاد.
سرش را پایین آوردتا بتواند من را ببیند، با دیدنم گفت:
–نه ممنون شما بفرمایید.مترو نزدیکه دیگه با مترومیرم.
حالا از من اصرار و از او انکار.
نمی دانم چرا ولی دلم می خواست سوارش کنم. انگار یک نبرد بود که من می خواستم پیروز میدان باشم.
پیاده شدم و ماشین را دور زدم با فاصله کنارش ایستادم و خیلی جدی گفتم:
–خانم مم...ببخشید من اسمتون رو نمی دونم.
همانطور که از حرکت من تعجب کرده بود، به چشم هایم نگاه کردو آرام گفت:
– رحمانی هستم.
ــ خانم رحمانی لطفا تعارف رو کنار بزارید.
می خواستم بگویم شماهم مثل خواهرم، ولی به جایش گفتم:
–فکر کنید منم راننده تاکسی هستم، بعد اخم هایم را در هم کردم و گفتم:
– به اندازه ی راننده تاکسی نمی تونید بهم اعتماد کنید؟
چشمهایش را زیر انداخت و گفت:
–این حرفا چیه، من فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند، در عقب ماشین را باز کردم و گفتم:
– لطفا بفرمایید،در حد یه همکلاسی که قبولم دارید.
با تردید دوباره نگاهی به من انداخت و تشکر کرد و رفت نشست.
من هم امدم پشت فرمان نشستم و حرکت کردم. آهنگ عاشقانه ایی در حال پخش بود، از آینه نگاهی به او انداختم سرش در گوشیاش بود. چند دقیقه که گذشت سرش را بلند کرد و گفت:
–ببخشید که مزاحمتون شدم،لطفا ایستگاه بعدی مترو نگه دارید.
صدای پخش را کم کردم تا راحت تر صدایش را بشنوم.
–نه خانم رحمانی می رسونمتون.
خیلی جدی گفت:
–تا همین جا هم لطف کردید، ممنونم.
بیشتر اصرارنکردم صورت خوشی نداشت. گفتم:
–هر جور راحتید، دوباره صدای پخش را زیاد کردم.
نگاهی با اخم از آینه نثارم کرد و گفت:
–همون صداش کم باشه بهتره.
ــ اصلا خاموشش می کنم، به خاطر شما صداش رو زیاد کردم، گفتم شاید بخواهید گوش کنید.
ــ من این جور موسیقی هارو گوش نمی کنم.
دوباره به خودم جرات دادم و گفتم:
– پس چه جورش رو گوش می کنید؟
به رو به رو زل زدو گفت:
–این سبک موسیقی ها آدما رو از حقیقت زندگی دور می کنه.
لطفا همینجا نگه دارید، رسیدیم. بعدهم تشکر کردو پیاده شد.
همانطورکه رفتنش را نگاه می کردم. حرفهایش در ذهنم میچرخیدند.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_پنجم5⃣ آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را ا
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_ششم6⃣
حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند.
ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم.
هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت.
از سارا دلیلش راپرسیدم گفت:
–نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود.
باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوهام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد.
فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند.
پس چرا نیامد؟
بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم:
–سلام خانم رحمانی.
سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد.
وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد.
کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم:
–خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم.
باتردید نگاهم کردو گفت:
–چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم،
لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم:
–زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید.
جزوه را گرفت و گفت:
–ممنون، فردا براتون میارم.
ــ اصلا عجله ایی نیست.
سرجایش نشست.
حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی.
تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم.
سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت:
–به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم:
–اشکالی داره؟
–نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
– اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه.
گردنش را بالاوپایین کردو گفت:
–اوووه بله، و رفت نشست.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
@AhmadMashlab1995.m4a
8.7M
『🌻📿』
تلاوت #سورهملڪ
با ترجمه صوتے
{ھرشب ساعت 22}
#چلہسورهملک
#ڪانالرسمےشھیداحمدمشلب
『🌸 @AhmadMashlab1995 🌸』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 چگونه در سخن آید حدیث رویِ نکویت که حَدّ حُسنِ تو برتر بُوَد زِ درکِ معانی.. #السلامعلیکیاابا
💔
گر به صَحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان! آسودهایم
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•••💛••• یڪ سلآم از منِ عاشق به شمآ قلب من آرامِاینجا مھربانم، آقا...! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علی
↻🌱••||
مابھامیــدصبحۅصاݪتو زندھ ایم . . .
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین است دیگر،
بہ ناگہ پنجره اي باز مےشود
بہ سمت بهشت؛
مهم تویے!!!
کہ چقدر بہ این طرف پنجره
دلبستگے دارے...💔!
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق چیزیکه پیش دوست نداریم، آبروست #شهید_جواد_محمدی 🌸🍃 @ahmad
💔
نامِ #تو را بُـردیم در هیاهویِ دنیا
ما راصـداکُـن درهیاهویِ قیامت...
#شهید_جواد_محمدی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
فاطمه و زینب و معصومه فرقی ندارد. پای حمایت از امام که وسط باشد، یکپا مرد میداناند. برای یاری امامشان فقط دعا نمیکنند، وارد عمل میشوند. برای شناساندنش فقط حرف نمیزنند، حرکت میکنند.
مانند دختر موسی بن جعفر که در معرفت و یاری امامش به جایی میرسد که مزارش هم میشود پایگاه امامشناسی تا سرباز تربیت کند برای روز قیام.
🌸ولادت #حضرت_معصومه و #روز_دختر مبارک باد🌸
✅ @AHMADMASHLAB1995
❞خاڪمشھد نسخہایرانیڪربوبلاسٺ
حضرٺمعصومہ زینبرا معادلمیشود❝
وصیت #شهید_احمد_مشلب بہ خواهرشان:
خواهرم! دوستت دارم، درست است ما هردو به هم وابسته ایم، مواظب خودت باش و در خط اهل بیت باش، مواظب دین و نماز و حجاب و مادر خود باش. در همه این امور مراقب باش و بدان تورا دوست دارم...(:
#حنین #خواهر_شهید🌱🌸
#وصیتنامه_شهید_مشلب✨
#کپے_فقط_با_ذکر_لینک
میـݪاد حضـرت فاطمہ معصومہ و روز دختـر مبـارڪ بـاد🌹
#ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🍂
✅ @AHMADMASHLAB1995
||•🎥
اِنسانباهَـرنَفَسےڪہمۍڪشد.
قَـدَمـےبـہسـۅےِمَـرگ،مـۍرود!
نهجالبلاغہ_حِڪمت⁷⁴
✅ @AHMADMASHLAB1995
همیشه کلام آخر خیلی مھمه!
مثل وصیت یه ادم!
پس به این مناظره قشنگ دل بدین:)
#پخششہ🤞🏾
🥀
یومڪسعیدملیکةشهیدغازیعلیضاوی(:
روزتمبارڪپرنسسشهیدغازیعلیضاوی(:
#لبنانیاٺ
#کپیبدونذکرلینڪممنوع❌
#بنتالزهرا
🦋| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
وصیت #شهید_احمد_مشلب بہ خواهرشان: خواهرم! دوستت دارم، درست است ما هردو به هم وابسته ایم، مواظب خودت
#خواهرانه
پاشو داداشی !
منم حنین ببین چه بزرگ شدم😍
بیا و تنها یک بغل داداش من باش😭💔
#ارسالیمادرشهید
انتشار به مناسبت روز دختر👸❣
کپـیبدونذکرلینکممنوع❌
═♥️═
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از کوچه شهدا 🇵🇸 !
ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
+ پس اون کشتی هایی که از زیر دماغ
امریکا رد شدن رفتن ونزوئلا کشک بودن؟!
#عیبرپدرت !
هدایت شده از بیداری ملت
🔴همتی میگه چرا دلار رفت بالا، چرا مسکن قیمتش بالاست!
مگه هشت سال قرار نبود مذاکره کنین خبر مرگتون مشکل آب خوردن مردم رو هم حل کنین؟!
الان تو از ما سوال میپرسی که چرا دلار رفت بالا؟!!!!😐
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
هدایت شده از کوچه شهدا 🇵🇸 !
ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
اگر پینوکیو میخواست در کسوت این آقایون ق
رار بگیره دماغش چند دور دور زمینمی چرخید
+ زاکانی💣😁
وقتی همتی نامه را وسط مناظره به حضرت آیت الله رییسی داد، یاد ارسال نامه محرمانه آمریکا به سردار دلها افتادم.
واکنش حاج قاسم و حضرت آیت الله رییسی👈نه بازش کرد و نه جواب داد.
لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا
✅ @AHMADMASHLAB1995
ملت شریف ایران یادتونه؟
اگه یادتون رفته به همتی رای بدین یادآوری میکنه
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#دولت_سوم_روحانی
#انتخابات
#طنز
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞