eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_نهم9⃣ *راحیل* به ماشینش که نزدیک شدم نمی
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ 🔟 ــ خانم رحمانی... صدایش خش دار شده بود. چرا اینطور شده؟ یک لحظه به چشم هایش نگاه کردم. درسفیدی چشم هایش رگه های قرمز ایجادشده بودکه تلفیقی از عصبانیت و غیرت رانشان می داد. نگاهی به گوشی دستم انداخت. –میشه بپرسم کی بود؟ انگار صدای گوشی ام بلند بوده و صدای آقای معصومی را شنیده است. نمی خواستم جوابش را بدهم ولی حالش طوری بود که دلم برایش سوخت. بی معطلی گفتم: – من پرستاره دخترشم. با چشم های متعجب پرسید: –کاری که گفتید این بود؟ ــ بله، البته ماجرا داره من براش کار نمی کنم، فقط الان عجله دارم باید برم. انگار خیالش راحت شد نفسش رو با صدا بیرون داد. –خودم می رسونمتون، و بعدسریع ماشین را روشن کرد و حرکت کرد. – من یه تاکسی دربست می گیرم می رم. ــ فکر کنید من تاکسی هستم دیگه، فقط بگید کجا برم. اخم هایش درهم بود و با سرعت می راند. به طورناگهانی روی ترمززد زد. هینی کشیدم وپرسیدم: – چی شد؟ ــ مگه دارو نمی خواستید؟ اینجا داروخانه هست، الان بر می گردم. اصلا اجازه نداد من حرفی بزنم پیاده شدو رفت. رفتنش را نگاه کردم، شلوار کتان کرم با بلوز هم رنگش چقدربرازنده اش بود. خوش تیپ و خوش هیکل بود. و من چقدر باید جلو دلم را می گرفتم تا نگاهش نکنم. به چند دقیقه نرسید برگشت. نگاهش نکردم دیگر زیاده روی بود سرم راپایین انداختم و ازاین چشم چرانی خودم راسرزنش کردم. همین که پشت فرمان نشست دارو تب بُر را روی پایم گذاشت. دوباره تپش قلب گرفتم. زیر لبی گفتم: – چرا زحمت کشیدید خودم می رفتم. "چقدر دقیق به حرفهای من وآقای معصومی گوش کرده بود." اخمهایش کمی باز شد. –اصلا زحمتی نبود. مسیر زیاد دور نبود. وقتی رسید سر کوچه گفتم: – لطفا همین جا نگه دارید. ــ اجازه بدید برم داخل کوچه، مگه عجله ندارید؟ ــ نه آقا آرش تاکسی که تو کوچه نمیاد. لبخندی زدو گفت: –باشه پس کرایه ی تاکسی هم میشه یه قرار ملاقات تو یه کافی شاپ. تا خواستم مخالفت کنم، دستش را به نشانه خداحافظی بلند کردو رفت. نمی دانستم باید چه کار کنم. دلیلی نداردبه کافی شاپ برویم. تصمیم گرفتم دفعه ی بعد که دیدمش مخالفتم را اعلام کنم. 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
جبرانے بابت بےنظمے دیشب🌱
رفقـا اینکہ هنوز ده پارت از رمان گذاشتہ نشده میاید و از رمان انتقاد مےکنید(انتقاد کہ میگم یعنے انتقادا) یعنے چے؟ بہتر نیست کہ اول بذارید یکم از رمان گذاشتہ بشہ بعد نظراتتون و بگید؟(: رمان عبور از سیم خاردار نفس واقعا رمان زیبا و مفیدے هست و تنہا کافیہ کہ کمے صبر کنید تا متوجہ این موضوع بشید و از رمان استفاده کنید✨ لازم مےدونم اینو هم بگم کہ رمان برگرفتہ از واقعیت هست و اتفاق هاے اصلے داستان اصلا تخیلے و ساختہ ذهن نویسنده نیست🌱 ✍🏻| بانوےمحجبـه
کیفیت نماز روزهاے یکشنبہ ماه ذےالقعده🌹 🌿 ✅ @AHMADMASHLAB1995
:)! گفتم‌حاجی... چجوری‌شد‌که‌توی‌جبھه‌شیمیایی‌شدی؟! سرفه‌امونش‌نمی‌داد لبخندی‌زد‌و‌با‌صدای‌ضعیفی‌گفت: هیچی‌داداش! سه‌نفر‌بودیم‌با‌دو‌تا‌ماسك ... (: ‌‌ ✋🏼 @AHMADMASHLAB1995
مهر‌علیزاده: وقتے‌چنتاجوون‌به‌هم‌آب‌مےپاشن و‌شمادستگیرشون‌مےکنید میشه‌دلیل‌فرار‌نخبگان😐🤦🏻‍♂ منظورشون این نخبه ها هست 🤣🤷🏻‍♂ @Ahmadmashlab1995
💥 بعضۍڪارهامثل‌لیموشیرین‌هستند اولش‌شیرینه؛ امابعداز‌گذشت‌مدت‌ڪوتاهۍ‌ تلخ‌میشه... درست‌مثل‌گناه اولش‌باعث‌شادۍولذت؛ اماتاآخرعمرت‌بایدجواب همون‌گناهت‌روبدۍ✋🏽:)' 🌱 ✅ @AHMADMASHLAB1995
﴿‌ 💍﴾ وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑 بـراش فسنـــجـان درسـت کـردم چہ فسنجانے!😋🍵 گردوهــا رادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش🙄🙈 آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.🖤 بــرنـج هـم شـورشور😶 نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود🤯 غـــذایــش راتـاآخرخـورد😐😳 بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردن کہ (چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😆) چنـدتـااسـم هـم براے غذایم ساخـت:ترشـکی...فسنجون سیاه🙊 آخـرش گفـت:خداروشـکر✨🙂 دستت دردنکنہ💕 °🌷° :) 💛✨ 🌸 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد هادی غلامی‌اعتبار💫 ✨جـزء شهـداے مدافع‌وطـن✨ 🌴ولادت⇦23خرداد سـال1372🌿 🌴محـل ولا
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد غازی ضاوی💫 ✨جـزء شهـداے مدافع‌حـرم✨ 🌴ولادت⇦1اسفند سـال1366🌿 🌴محـل ولادت⇦خیام_لبنان🌿 🌴شهـادت⇦28دی سـال1393🌿 🌴محـل شهـادت⇦قنیطره_سوریه🌿 🌴نحـوه شهـادت⇦در عصرگاه روز یکشنبه بالگردهای ارتش صهیونیستی، به دستور مستقیم نتانیاهو روستایی در منطقه «قنیطره_سوریه» را مورد حمله قرار دادند که در این حمله، تعدادی از رزمنده‌گان مقاومت اسلامی لبنان از جمله و بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـدنـد🥀🕊 "برگرفتہ از سایت حریم حرم" نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپےبـدون‌نـام‌نـویسنـده‌حـرام🚫 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『 @AhmadMashlab1995
گفت‌ مستند تبليغاتي منو سانسور کردن،چون امام و رهبری داخل فیلم بود فکر کنم‌ مستندش رو برای بی‌بی‌سی یا ایران اینترنشنال فرستاده بوده😂 ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ✍همسنگری ها سلام✋ فضای کشور بسیار مه‌آلود هست... و در این غبار، پناه می بریم به نور روشنی‌بخش،
سلام تاکنون ۱۳۸,۰۶۰ شاخه گل صلوات فرستاده شد🌸🍃 ان شالله به برکت صلوات، مردم حضور چشمگیر و انتخاب آگاهانه ای داشته باشند 💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدانم... شاید لبخند تسبیح ذڪر خداوند بود ڪہ... اینقدر زه دلھـا نشست...(: کلیپے از 🌸🌻 💫 🌺 ✅ @AHMADMASHLAB1995
یڪی‌میگفت: من‌حتی‌اگر‌این‌نظامم‌قبول‌نداشته باشم ‌میرم‌توانتخابات‌رأےمیدهم!! چون‌ڪشورم‌خانواده‌ی‌منه! من هیچ گاه نمی‌ذارم غريبه اے از اینکه من مشکلی با خانوادم دارم مطلع بشه و احساس کنه خانوادم ضعيفه و پشتش خالیه! 👊🏼-! ✅ @AHMADMASHLAB1995
مـا نمردیـم کہ حـرم جـاے حـرامے بشـود...😎 🍃 🌸 🥀| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پاے_درس_ولایت🔥 #امام_خامنہ‌اے: توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان
🔥 💐۴ روز تا 💐 🔺 رهبرانقلاب: اگر شرکت پُرشور مردم با انتخاب درست همراه بشود و یک نیروی کارآمد و با ایمان و پُر انگیزه و علاقه‌مند به کار به وسیله مردم، انتخاب بشود ، این نورٌعلی نور است و آینده کشور را تضمین خواهد کرد. 🗳 💻| @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دهم🔟 ــ خانم رحمانی... صدایش خش دار شده ب
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣1⃣ کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم. حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود. از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود. بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود. ساختمان کلا دو طبقه بود. طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند. زنگ آپارتمان را زدم. آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد. جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم. ــ دارو گرفتید؟ ــ بله الان بهش میدم. دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود. ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد. سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد. بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم. کم‌کم آرام شد و خوابش برد. آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود. سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود. دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود. چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم. از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم. آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلی‌اش با ته ریش همیشگی‌اش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیری‌اش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم. سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت: – می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم: –بفرمایید. دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت: –تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشتر هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده. ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید. 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995