هدایت شده از دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
نماز لیله دفن بخونیم💔
بخونید تا برامون بخونن...
روایت داریم کسی که روز جمعه دفن میشه ادم خوبیه:)
ان شاءالله خود سیدالشهدا دستگیرشون باشن امشب...
تَـلْخیِرُوزگَـار
امـٰانَمنِمیدهَـد ؛
خُـوبم! وَلـِیبِـہمَرحـَمتچـٰایرُوضِهات !
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
کم کم روز عاشورا میاد.. ولی من هنوز تو شب سوم گیر کردم:)))
[ ماروضهیرقیه(س)شنیدیموزندهایم!
مارابهسختجانیخوداینگماننبود... ]
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 اَلسّلام علی الرّضیـعِ الصّغیـر تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمیزد که چنین سر
💔
هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سينه سر زد و ديوانه را قرار تويی
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 منهیچکسراندارمتوپناه
منیحـسـیـن(ع)🙂🖤🌱 」
#ان_معي_لبصیرتي🥀
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
یکی به این بگه
دیروز خبر رسید ۹۰۰۰ نفر رو جای واکسن آب نمک زدن
شاید از بانمکیش کم شد :)
☑️ @AHMADMASHLAB1995
ᴀᴛ
#بدونتعارف
آدمای تصویر سمت چپ،
به آدمای تصویر سمت راست،
میگن عامل انتشارِویروس کرونا(:
#محرم #امام_حسین
@AhmadMashlab1995 •[⚠️]•
↻<🕳🗞>••
•
علامہ طباطبایے خیلے قشنگ گفت...
اینڪه برای رسیدن به عرفان ڪامل
دو راھ و دو مڪان بیشتر وجودندارد🖇
یا درحرم اباعبدالله
یا درمجلساباعبداللہ(:💔
☑️ @AHMADMASHLAB1995
خاطرات شهید مدافعحرم #شهید_احمد_مشلب🕊
راوے: #سیده_سلام_بدرالدین🌷
ارادھے ما نیز همان خواست خداست. من بہ هیچ وجہ مخالف جهاد نبودھ و نیستم. تربیت فرزندان ما و تربیت نسل ما بر اساس همین فرهنگ عاشوراست. چون اعتقاد ما این است کہ همہ جاے جہان کربلاست، هر جا بہ ما نیاز باشد کربلاے ما همان جاست.
✍🏻ماه علقمه
#محرم🏴
#کار_خودمونہ🌱
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#حذف_لوگو_حرام🚫
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
☑️ @AHMADMASHLAB1995
خواهرا، برادرا... آخه این چه ریپیه که برای کانالتون درست میکنید؟ خجالت نمیکشید که از همچین ریپی استفاده میکنید؟ تفکرتون شده جذب ممبر به هر قیمتی؟! یعنی چی که
دختر نیستی اگر این چنل و نداری؟ یعنی الان بیش از نودوپنج درصد دخترای ایتا که تو کانال شما نیستن پسرن؟ یا اصلا نه پسرن نه دختر؟! خدایی کی میخوایم حیا رو یاد بگیریم..؟ ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسیوهفتم7⃣3⃣1⃣ چادر و مانتوام را آویزان ک
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوسیوهشتم8⃣3⃣1⃣
کلیپسم را از روی تخت برداشتم و داخل کیفم گذاشتم.
جلوی آینه ایستادم و همین که موهایم و لباس هایم را چک کردم چشمم به کتابهای آرش افتاد، رفتم روی تخت ایستادم تا بهتر بتوانم عنوانهای کتابها را ببینم.
چقدر کتاب شعر داشت، بین کتابهایش یک کتاب توجهم را جلب کرد، برداشتم و نگاهش کردم، اسمش تکنولوژی فکر بود.
روی تخت نشستم و شروع کردم به خواندنش، چند صفحه که خواندم خوشم امدوتند تند تیتر وار مطالبش را مرور میکردم. ناخوداگاه دراز کشیدم و سرم را روی بالشت گذاشتم.
بالشت بوی عطر آرش را می داد. کتاب را روی سینه ام گذاشتم و به فکر فرو رفتم، چقدربوی عطرش را دوست داشتم.
اصلا فکر نمی کردم پسر مغروری که تا قبل از قضیه ی جزوه حتی به من نگاه هم نکرده بود، روزی اینقدر راحت و بدون غرور از دوست داشتنم حرف بزند.
خودم هم خیلی عوض شدم. بخصوص از وقتی محرم شدیم، دلم می خواهد همه جا کنارم باشد.
به سقف خیره شده بودم وبه فکر هایم لبخند می زدم که در باز شدو آرش در آستانه در ظاهر شدو گفت:
–گفتم ریلکس شو، نه در این حد که بگیری بخوابی.
بعد چشمش به کتاب افتادو دست به سینه گفت:
–خوابیدید دارید مطالعه می فرمایید؟
جلو آمد و دستش را دراز کرد تا بلندم کند که دوباره برگشت و گفت:
–نه، خودت پاشو، دوباره ممکنه رنگ به رنگ بشی.
از جایم بلند شدم واشاره ایی به کتاب کردم و گفتم:
–جالب بود، گفتم نگاهی به فهرستش بندازم.
با همان حالتش گفت:
– که جالب بود. به طرف آینه رفتم خودم را برانداز کردم و گفتم:
–مگه زیاد طول کشید؟
نگاه شیرینی به من انداخت و گفت:
– فقط وقتی پیش منی باید زمان و مکان از دستت در بره. بعد دستم را گرفت و به طرف سالن رفتیم.
مامان آرش با دیدنم با تعجب گفت:
– وای چه موهای قشنگی داری، بعد رو به مژگان گفت:
–ببین چقدر بلنده.
مژگان با سر تایید کردو گفت:
–آرش قبلا عکسش رو بهم نشون داده بود. وای راحیل جون سخت نیست توی این گرما؟ زیر این همه چادرو روسری؟
صورتم رو جمع کردم وگفتم:
– خیلی سخته.
با تعجب نگاهم کرد.
قد موهای مژگان تقریبا تا سرشونه اش بود، حالت دارو قشنگ بود.
با آرش روی کاناپه نشستیم.
آرش پیش دستی جلوی من و خودش گذاشت و از مژکان پرسید:
–بالاخره نگفتی دکتر در مورد بچه چی گفت.
مژگان گفت:
– یه دکتر دیگه یکی از دوستهام بهم معرفی کرد. امروز مطبش بودم، دستگاه سونو تو همون مطبش داشت. گفت مشکلی نداره.
آرش با خوشحالی همانجور که خیار توی دستش را پوست میکندگفت:
– چقدر خوب، دیدی مامان راحیل درست گفت، حالا خوب شد بلایی سرش نیاوردی.
مژگان گفت:
–نه من که نمیخواستم سقطش کنم. کیارش اصرار داشت، میگفت یه وقت بچمون مشکل دار نباشه.
آرش باتعجب نگاهش کردوگفت:
–مطمئنی؟
–آره، بابا. چون خودمم شنیده بودم جدیدا خطا تو سوناها زیاد شده. حالا نمیدونم عیب از دستگاهاشونه یا تخصص بعضی دکترها.
آرش شانهایی بالا انداخت و گفت:
– چی بگم. بعد یک تکه از خیار سر چنگال زد وگرفت طرفم و گفت:
–راحیل از مامانت تشکر کن. اگه با حرفهاش ما رو به شک نمیانداخت، حتما تا حالا اینا بچه رو از بین برده بودند.
مژگان گفت:
–اتفاقا امروز که مطب این دکتره رفته بودم، یکی دو نفرم بهشون گفته شده بود قلب بچشون تشکیل نشده. انگار مد شده.
با صدای زنگ آیفن، مژگان نگاهی به در انداخت وگفت:
– فکر کنم کیارش امد.
رو به آرش گفتم:
– من برم چادرو روسریام رو سرم کنم. با لبخند گفت:
–دوباره نگیری بخوابی. خندیدم و به طرف اتاق رفتم.
وقتی وارد سالن شدم همهی نگاهها به طرفم چرخید. نگاهی به کیارش انداختم وبا لبخند گفتم:
–سلام، حال شما خوبه؟
نگاه تحقیر آمیزی به سرتاپایم انداخت و نفس عمیقی کشیدوسرش را پایین انداخت و آرام گفت:
– سلام، خوش امدید.
نگاهم را روی صورت آرش چرخاندم.
اشاره کرد کنارش بنشینم.
نمی توانستم برادر شوهرم را درک کنم. منظورش از این بی محلیها چی بود.
در افکار خودم غرق بودم که آرش زیر گوشم گفت:
– من از طرفش ازت معذرت می خوام.
ــ برای چی؟
ــ چون ناراحت شدی.
ــ نه، فقط رفتارش برام عجیبه.
دستی به موهاش کشیدو گفت:
– من خودمم نمی دونم چشه.
برای این که قضیه کش پیدا نکند برای آماده کردن میز شام به کمک مادرشوهرم رفتم.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
حُر ڪن مرا کہ جان من از شرم پر شده من را کہ راه نیست بہ جمع حبیب ها 💔⛅️ #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز
🕊💔
بگو چرا من اینقدر دوستت دارم؟!
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد...♥️🌿
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#حرف_قشنگ🌸🍃
میگفت:
پیرهنمشکیروبهاینامیدبپوش
کهسیاهیقلبتروببره :))
#محرم🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم به سينه سر زد و ديوانه را قرار تويی #صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
💔
میگفت
وقتے مآ خودمون هم
از خودمون فرار میکنیم،
امام حسینِ که پناهمون میده..
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995