هدایت شده از روضه فکر
#تباهیات🚶🏻♂
توییت زده بود
من اگه کرونا بگیرم میرم هیئت تا همشون رو
آلوده کنم !
یکی نیست بگه داداش
شما اگر هم کرونا گرفتی با طرفدارات بیا روضه
ما از امام حسین شفای شمارو به طور ویژه میگیریم ان شاءالله ..
#احترامروضهواجبه #محرم #واکسن
『 @refighegomnam 』
به قول حاج آقا پناهیان:
این حماسه است!
الان شما نگاه کنید همه یک رنگ لباس پوشیدید
این اتفاق ساده است در دنیا(:؟
#محرم🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
خاطرات شهید مدافعحرم #شهید_احمد_مشلب🕊
راوے: #سیده_سلام_بدرالدین🌷
این نوع ارتباط عمیق با فرهنگ غنے عاشورا و تکرار وقایع و مصائب کربلا هر سال در #احمد بروز و ظہور مےکرد.
✍🏻ماه علقمه
#محرم🏴
#کار_خودمونہ🌱
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#لحظہاےباشهدا🕊
هميشہدرکارهايتانبہ
خداتوکلکنيد...🖇
#شهید_اسماعیل_فرخےنژاد🌿
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#نوحه🖤✨ بہحالخودمرهامنکن #محمدحسینپویانفر ☑️ @AhmadMashlab1995
با این دلم به درد محرم نمی خورم :)💔
باید خودت درستم کنی . . .
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⟮🌿🤍⟯ آقاۍمن! منمنتظرمبہتمناۍدیداررخت؛ روبنماو پردهبراندازکهجانمبہلبآمد..🚶🏻♂ #یاایهاالعزی
•#سخن_بزرگان✋🌱
.
امکان ندارد کھ امام زمان؛
دست رد بھ سینھٔ کسۍ بزنند !
#آیت_اللّٰھ_ناصرۍ🌿
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسیونهم9⃣3⃣1⃣ سر میز شام کنار آرش نشستم.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوچهلم0⃣4⃣1⃣
آرش بلند شدو به طرف آشپزخانه رفت. به مادرش چیزی گفت و برگشت، بعد از چند دقیقه مادر شوهرم با کادویی که دستش بودامد.
کادو را به طرفم گرفت و گفت:
– راحیل جان پا گشای اصلیت بعد از عقدتونه، الان یه پاگشای کوچولو بود با یه کادوی کوچیک. بعد هدیه اش را به طرفم گرفت.
از جایم بلند شدم و بوسیدمش و تشکر کردم.
آرش گفت:
–بازش کن ببینم خوشت میاد.
خیلی آرام و با آرامش کادو را باز می کردم که هم زمان مژگان هم به جمعمون اضافه شدو گفت:
– مگه داری هسته می شکافی زود باش دیگه.
خندیدم و سریع تر بازش کردم.
یک چادر سفید نقره ایی مجلسی زیبا با یک مانتوی سبز یشمی بلند که دکمهایی نداشت. مدلش هم طوری بود که نمیشد برایش دکمه دوخت. با دیدن مانتو کمی وار رفتم. ولی به روی خودم نیاوردم.
دوباره از مادرشوهرم تشکر کردم و گفتم:
–خیلی قشنگه مامان جان، دستتون درد نکنه.
ــ برات مانتو بلندگرفتم که دیگه با چادر اذیت نشی.
بی توجه به حرفش رو به آرش گفتم:
–برم آماده بشم؟
آرش با بازو بسته کردن چشم هایش جواب مثبت داد.
لباسهایم را از کمد در آوردم و روی تخت گذاشتم. حرف مادرشوهرم مدام توی سرم اکو میشد.
دلم می خواست آرش حرفی بزند و حمایتی بکند، خدایا نکند معنی سکوتش یعنی او هم همین نظر را دارد.
چادرو روسریام را از سرم کشیدم و موهایم را محکم تر بستم و شروع کردم به تاکردن چادر رنگیام. آرش با یک نایلون رنگی داخل شدو گفت:
– وسایلت رو داخل این بزار، اشاره کرد به نایلون.
با این کارش همه ی افکار منفی که در موردش برای یک لحظه به ذهنم هجوم آورده بود محو شدند. نگاه قدر شناسانه ایی به او کردم و گفتم:
– ممنون.چقدر توحواست به همه چی هست آرش جان.
امد جلو و چادری رو که تا کرده بودم، را از دستم گرفت، به همراه هدیه ام داخل نایلون گذاشت و گفت:
–می دونم از حرف مامانم خوشت نیومد. اگه من اونجا حرفی می زدم مامانم ناراحت میشد، نمیشد قولم رو بزارم زیر پام.
باتعجب گفتم:
– یعنی حتی بخوای چیزی رو توضیح هم بدی ناراحت میشن؟
ــ پیش مژگان نباید بگم، بعدا باهاش حرف میزنم.
مانتوام را از روی تخت برداشت برایم گرفت تا بپوشم، ولی من باید اول کتم را در می آوردم.
مردد نگاهش کردم و گفتم:
–خودم می پوشم.
نگاهی به کتم انداخت و گفت:
–خب درش بیار دیگه.
با خجالت گفتم:
– میشه لطفا بری بیرون...
دلخور نگاهم کردو گفت:
– نه.
سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم چیکار کنم.
با صدای در به خودم امدم که دیدم رفته.
حتما از دستم ناراحت شده، از این فکر لبم را گاز گرفتم و بعد فوری آماده شدم.
بعد از خداحافظی وارد آسانسور شدیم، اصلا نگاهم نمی کرد.به سویچ توی دستش نگاه می کرد.
سوار ماشین که شدیم بینمون سکوت بود، توی ذهنم مدام دنبال مطالب اون کتاب می گشتم، یعنی الان اقتدارش را نابود کردهام؟ یا بانارنجک زدهام غرورش را پوکاندهام؟ آخه مگه مرد ها اینقدر نازک نارنجیند؟ من که برادر یا پدری نداشتهام تا شناخت حداقل مقدماتی از این جنس مذکر داشته باشم. شاید هم آرش از آن نوع حساسش هست.
از فکرهایم لبخندی بر لبم نشست و این از نگاهش دور نماند.
الان چی بگم که بازهم شادو شنگول شود؟ کاش کتابه اینجا بود یه تقلبی می کردم.
بازهم لبخند به لبم امد. آرش سرش را چرخاند طرفم و دوباره نگاه دلخوری بهم انداخت.
با خودم گفتم طاقت نمی آورد مطمئنم قبل از رسیدن به خانه حرف می زند.
چند بار با خودم تا شماره ی ده می شمردم ومی گفتم الان حرفی میزند.
بالاخره رسیدیم. بدون هیچ حرفی. سایلنت سایلنت بود.
خواستم خداحافظی کنم که دیدم او هم پیاده شدو نایلون وسایلم را از ماشین برداشت وگفت:
– میارم تا در آسانسور.
خوشحال شدم.
وسایل را گذاشت جلوی در آسانسور و زیر لب گفت:
– خداحافظ.
"عه، واقعا رفت. شاید فکر کرده به او اعتماد ندارم و به غرورش برخورده."
نزدیک در که شد صدایش کردم. برگشت و گفت:
– جانم.
این جانم گفتنش آنقدر احساس و عشق داشت که توانستم خیلی نزدیکش بایستم و بپرسم:
– ازمن دلخوری؟ بدون نگاه با اکراه گفت:
– نه.
با خودم گفتم، بایددرستش کنم. نزدیکتر رفتم. آنقدر که حُرم نفس هایش را روی صورتم احساس کردم.
–با اخم وتَخم برم؟
با چشم های از حدقه در امده نگاهم کرد.
لبخندی زدو دستهایش را دور کمرم حلقه کردو گفت:
– وقتی اینقدر بهم نزدیکی مگه میشه دلخور بود، زندگی من.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دوستان عزیز سلام
ان شاالله عزاداری هاتون قبول درگاه حق
برای ایام عزاداری آقا امام حسین قصد داریم با تهیه شربت و پخش بین عزاداران خدمتی کرده باشیم مایل به کمک هستین نذورات نقدی خود رو به این شماره کارت واریز کنید
💳6277601842497057
حتی با پنج هزار تومن...
بنام خانم معصومه زارعی
سوالی داشتین هم به آیدی زیر پیام بدین
@Mahsa_zm_1995
#قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
:(((♥️✨
اوڪه در ششماهگـۍ باب الحوائجمےشـود..
گررسـدسنعموحٺماقیامٺمےڪند!
#حضرت_علےاصغر
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸
#کار_خودمونہ..
#حذف_لوگو_حرام🚫
☑️ @AHMADMASHLAB1995