شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوپنجاهوهشتم8⃣5⃣1⃣ آرش چمدان عمه و فاطمه
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوپنجاهونهم9⃣5⃣1⃣
اصلا از اولم می خواستیم بریم خونهی دایی رسول، دیگه زن دایی روشنک اصرار کرد امدیم اینجا. با خودم گفتم خدایا خودت کمکم کن چیزی بگویم که خیالش راحت بشود.
روی تخت نشستم و گفتم:
– میشه تو و عمه یه لطف بزرگی به من بکنید؟
کنجکاو گفت:
ــ چی؟
ــ اینجا بمونید تا منم به بهانهیی شما برم خونمون. برام سخته اینجا موندن. خونه ی خودمون راحت ترم.بعدشم شما چند روز بیشتر اینجا نیستید. من وقت زیاد دارم واسه موندن. خواهش می کنم با موندنتون من رو خوشحال کنید.
نگاهش رنگ شیطنت گرفت:
ــ از دست نامزدت فرار می کنی؟
خندیدم.
–باهاش رودر واسی دارم.
باور کن همین چند دقیقه پیشم مامانم زنگ زد برم خونه. راستش اونم زیاد راضی نیست بمونم اینجا.
کنار چمدانش نشست زیپش را باز کردولباسش را بیرون آوردو گفت:
ــ خب شایدم مامانت حق دارن. عقد که کنید خیال ایشونم راحت میشه.
ــ انشاالله.
ــ عقدتون ما رو هم دعوت کنیدا.
سرم را پایین انداختم.
ــ مراسم نمی گیریم، محضریه.
با تعجب گفت:
ــ عه چرا؟
ــ مامانم با مامان آرش صحبت کرده که می خواد یه عقد ساده و جمع و جور تو خونه بگیره. حالت مهمونی. ولی مامان آرش گفته، که کیارش موافق نیست و گفته اگه می خواهید فامیلای ما بیان باید درست و حسابی بگیرد. اونم به سبک ما. وگرنه کلا ما نمیاییم.
با چشم های گرد شده نگاهم کردو گفت:
ــ یعنی چی؟ به آقا آرش گفتی؟
ــ خودش می دونه دیگه، از دست اون کاری بر نمیاد، گفتن من فایده ایی نداره، جز این که اختلاف میوفته بینشون. حالا تا مستقل بشیم بزرگتر ها برامون تصمیم می گیرند دیگه. بعد لبخندی زدم و گفتم:
–البته تا اون موقع شاید فکر بهتری به سرمون زد.
اخمی کردو گفت:
–اینجوری که نمیشه، مگه آدم چند بار عروسی می کنه؟
رفتم کنارش جلوی چمدان نشستم و گفتم:
–ــ یه بار. ولی گاهی اتفاقاتی که همون یک بار میوفته تمام عمر برای بعضی ها تکرار میشه و اگه تلخ باشه زهرش همیشگیه. نمی خوام این جوری بشه و با یاد آوری مراسم عروسی یا عقدم اطرافیانم کامشون تلخ بشه. به نظرم یه مراسم گرفتن اونقدر ارزش نداره.
ابروهایش به طرف بالا رفت و گفت:
– پس خودت چی؟ مثل این که تو عروس هستیا.
از این که اینقدر با من راحت حرف میزد احساس خوبی داشتم. دلم دردو دل میخواست. برای همین گفتم:
ــ من از اولم می دونستم که ممکنه همچین مشکلاتی پیش روم باشه، با آگاهی کامل قبول کردم. مادرمم بهم گفته بود که چه مشکلاتی خواهم داشت.
اگه الان از آرش بخوام می دونم همه کار برام می کنه، حتی با برادرش می جنگه و هر کاری من بخوام برام انجام میده. ولی من این رو نمی خوام.
با تعجب گفت:
– ولی هر دختری آرزو داره ، روز عقدش یا شب عروسیش خاص باشه، به سلیقه و خواست خودش باشه.
راحیل جان به نظرم بعدا پشیمون میشی. الان شاید علاقت به آرش باعث شده اینقدر ملاحظه اش رو بکنی.
لبخندی زدم.
– من تو اوج عشق و عاشقی به آرش جواب منفی دادم. حالا که دیگه خیالم راحته که بهش رسیدم.
البته الانم سعیم رو می کنم که به هدفم برسم، ولی با آرامش.
نگاه مرموزی حوالهام کرد و روسری اش را در آوردو گفت:
–آهان، از اون لحاظ، پس معلومه دختر زرنگی هستیا.
حالا چرا بهش جواب منفی دادی؟
کُندی توی حرکات فاطمه مشهود بود. نگاهی به موهایش که خیلی کوتاه بود انداختم.
–داستان داره.
موهایش را برس کشیدو گفت:
– موهام رو به خاطر مریضیم کوتاه کردم. دیگه نمی تونستم بهشون برسم.
–کوتاهشم قشنگه.
آرش از پشت در صدایم کرد.
– برم ببینم چی میگه.
فاطمه فوری چادر رنگیاش را از چمدان در آوردو گفت:
–صبر کن چادرم رو سرم کنم، بعد در رو باز کن.
در را باز کردم دیدم آرش با فاصله از در ایستاده. از این که درست پشت در نبود در دلم ذوق کردم. ناخوداگاه لبهایم به لبخند کش امد. باورم نمیشد مسائل به این کوچیکی من را اینقدر ذوق زده کند.او هم از لبخند من لبخندزدوگفت:
–من دارم میرم کمی واسه خونه خرید کنم. توام میای؟
نگاهی به لباسم انداختم و گفتم:
–تازه لباس عوض کردم. بعدشم می خوام برم کمک مامان، میشه نیام؟
ــ هر جور راحتی، پس فعلا.
بعد از رفتن آرش به آشپزخانه رفتم تا به مادر شوهرم کمک کنم.
عمه آرام آرام با مادر آرش حرف میزد.
ــ مامان جان بدید سالاد رو من درست کنم.
مادر شوهرم اشاره ایی به یخچال کردو گفت:
– وسایلهاش رو بردار بیار بشوریم.
در حال شستن کاهو بودم که فاطمه امد و پرسید:
ــ مژگان کجاست؟
مامان گفت:
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوپنجاهونهم9⃣5⃣1⃣ اصلا از اولم می خواستیم
–صبح زود بیدار شده رفت یه کم بخوابه، خسته بود.
عمه صورتش را جمع کردو گفت:
– تخم دوزرده کرده؟
فاطمه پقی زد زیر خنده وگفت:
ــ مامان جان هنوز تخم نکرده قرار بکنه.
عمه پشت چشمی نازک کردو پرسید:
–حالا چند وقت دیگه مادربزرگ میشی؟
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محسن خزایی💫 ✨جـزء شهـداے خبرنگار در سوریہ✨ 🌴ولادت⇦15آذر سـال1351🌿 🌴محـل ولادت⇦
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد محمد اینانلو💫
✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨
🌴ولادت⇦18فروردین سـال1367🌿
🌴محـل ولادت⇦کرج(باتردید)🌿
🌴شهـادت⇦10دی سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦طی عملیات مستشارے بہ دست تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AHMADMASHLAB1995 』
بسماللھ...!
سلامعلیکم🌿
شهیداحمدچندوقت پیش به خواب یڪی از اعضارفتند وگفتند که اگر براشون فاتحه کبیره بخونیم خیلی خوشحال میشن☺️
امشب ڪه شب تولد بهترین داداشمونه بیایم همگے خوشحالش ڪنیم
فاتحه کبیره هم اینجوریه :یدونه سوره حمد یدونه توحید،فلق،ناسکافرونو۷تا قدر و 3تا آیةالڪرسۍ
اجرڪمعنداللّٰه✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸
#کار_خودمونہ.. 💙
#شهید_احمد_مشلب 🌼
☑️ @AHMADMASHLAB1995
رفقا ما امسال خیلی ڪم کار کردیم دلیلشم گفتم ڪه بخاطر احترام به حضرت اربابه . . .🌸✨
بسماللھالرحمݩالرحیـم!
سلامعلیکم
قرارھ براے #سالروز_ولادت شھیداحمـد ختـم قرآن برگزار ڪنیم🌹✨
جـزءهـاےانتخابیتونوبہآیدےزیربفرستید:
@Nour118🌱
از یڪ تـا پنـج جـزء مےتونید انتخاب ڪنید و همچنین تـا نہآبان وقت خوندن دارید🌻
اجرڪمعنداللّٰه🌷
التماسدعا🕊
🌸| @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فـࢪداعیـدتاستو#تو پیشمـاݩنیستۍ💔(:
استورےمادرشھید🌿
🌸| @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بسماللھالرحمݩالرحیـم! سلامعلیکم قرارھ براے #سالروز_ولادت شھیداحمـد ختـم قرآن برگزار ڪنیم🌹✨ جـز
انتخاب جزء با ماست✋🏻
لطفا فقط تعداد جزء هاتون و بگید🌷
[❤️✨]
پلاڪهایشانماند . . .💔✨
خاطراتشان ماند . . . 💔✨
عطرهایشانبروجودمانماند . . .💔✨
خندههایشانماند . . . 💔✨
و داستانهایزیادےڪه در این بارهبرایشان باقی مانده است . . .💔
۹/۶/۱۳۷۴ تولد ماه❤️🌸✨
#شهید_احمد_مشلب
#استورےمادرشهید😍🌱
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک ❌
☑️ @AHMADMASHLAB1995
رفقا عڪسای ڪودکی شهید رومیخواید یا عڪسای مادرشهید وقتی اومدن ایران سال ۱۳۹۵؟
رأۍبااکثریت😁
بفرمایید پیوے نظربدید😉🍬💙
@Bent_alzahra_1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
انتخاب جزء با ماست✋🏻 لطفا فقط تعداد جزء هاتون و بگید🌷
انتخاب جزء با ماست!!!!