eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ امام‌صادق(ع)میفرمایند: 🌹 اگر دوست دارےكه خداوند عمرت را زياد كند؛پدر و مادرت را شاد ڪن!😊 ‌‌ 🌱 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
••|✨🍬|•• میـــگم‌قبول‌دارۍ! هیچڪس‌نمیتونـه‌مثـل‌خـ،♡،ـدا‌ اینقـدر‌ زیبا و‌آروم‌ آدمـو‌ببخشـه؟😉 تـازه‌به‌روت‌ھم‌نمیـآره. . .🕊 ڪه‌گاھـۍکۍبودۍو‌چـۍشـدۍ! هیچوقـت‌ا‌‌ز توبـه نتـرس... 🙂!|•• 🌱 @AhmadMaahlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنے‌این‌اربعین‌هم،‌خبرۍ از"شائ‌عراقـی"نیست!؟ _#💔☕️:)))) ۷روزتـااربعیـݩ‌حسینے🕯 🌿 🌹 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
قرارگاه فرهنگی مجازی (برای سومین سال)در نظر دارد در پویش بسته های لوازم التحریر📖📚📒🖍✏️ را به کمک شما عزیزان به دانش آموزان نیازمند وبی بضاعت اهدا کند. سهم مشارکت برای تامین بسته ها هر مبلغی که مایل بودین 💳شماره کارت جهت کمک نقدی : 6277601842497057 بنام خانم معصومه زارعی آیدی جهت ارسال 📦بسته های لوازم التحریر(کمکهای غیر نقدی) @Mahsa_zm_1995 @Ahmadmashlab1995
>•🌧‌•< گر‌چه‌این‌شہر‌شلوغ‌است.. ولےباور‌کن☝️🏻💭 آنچنان‌جاے‌تو‌خالیست💔 صدا‌مےپیچد🔉!! 🥀✨ 🌱🌸 | | ☑️ @AHMADMASHLAB1995
✋🏻 تصوّر کن همہ عالم بلند شدن واست کف بزنن امـّا امام‌زمان کہ تو رو دید روش و برگردونہ💔! - ارزش داره ؟! 🌱 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🕊🌷 نیست نشان زندگے ... تا نرسد نشان تو!💔✨ پ‌ن: عڪس جبرانے✔️ 💛🌿 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣9⃣1⃣ دل من هم شور میزد یعنی چه شده که مژگان آن طور گریه می کرد آرش گفته بود در اولین فرصت زنگ میزند و برایم توضیح میدهد سعی کردم تا زنگ زدن آرش به این موضوع فکر نکنم و از وقتم بهترین استفاده را بکنم زنگ زدم به سوگند و گفتم که میروم پیشش دلم نمی‌خواست فکرم مشغول کسی باشد که اصلا هیچ ارزشی برای وقت دیگران نمی‌گذارد حتی دلم نمی خواست از دستش حرص بخورم و به خودم آسیب بزنم به نظرم رفتار این زن و شوهر خیلی بچه گانس، تا وقتی می توانند باهم حرف بزنند چرا اینقدر پای این و آن را وسط دعوایشان می کشانند. وقتی به خانه‌ی سوگند رسیدم، برق خاصی در چشم هایش دیدم به خودشم هم خیلی رسیده بود. با لبخند نگاهش کردم و پرسیدم: –خبریه سوگند؟ لبخندی زدوبی مقدمه گفت: –یکی از مشتریهامون من رو به همسایشون معرفی کرده، که برای پسرش دنبال دختر می گشته، حالا امروز خانمه میخواد بیاد که باهم آشنا بشیم. با خوشحالی گفتم: –مبارکه عزیزم بغلش کردم و بوسیدمش. سوگند خنده اش گرفت. –چی مبارکه هنوز که خبری نیست شاید اصلا ازم خوشش نیومد یا برعکس. –انشاالله که هر چی خیره برات پیش بیاد. یک ساعتی به دوخت و دوز مشغول بودیم سوگند از خانواده‌ایی که ندیده بود طبق گفته های مشتری‌اش تعریف می کرد. بعد از این که کارم تمام شد و خواستم به خانه برگردم سوگند نگذاشت و گفت: –راحیل میشه توام بمونی و باهاش آشنا بشی، می خوام نظرت رو بدونم. –آخه شاید درست نباشه که من باشم. سوگند اخمی کرد و رویش را برگرداند. –اگه واسه من وقت نداری بهونه نیار. چاره ایی نداشتم جز ماندن. –پاشو اینجارو یه کم مرتب کنیم، می خوای همین اول کاری لو بره که چقدر شلخته ایی؟ اخم هایش تبدیل به لبخند شدوذوق زده بلند شدو باهم همه جا را مرتب کردیم. مادر و مامان بزرگش هم که برای خرید بیرون رفته بودند امدند. بعد از ناهارو نماز و من و سوگند میوه‌ها و وسایل پذیرایی را روی میز چیدیم و منتظر نشستیم. با صدای زنگ در سوگند از جا پرید و باعث شد که همگی بخندیم. پشت در، خانم مانتویی که حجاب معمولی داشت ایستاده بود. با تعارفهای مادر سوگند واردخانه شد. بعد از احوالپرسی و خوش بش، نگاه خریدارانه ایی به من انداخت و این از چشم مادر بزرگ سوگند دور نماند برای همین فوری من را معرفی کرد و پشت بندشم تاکید کرد که نامزد دارم. خانمه لبخندی زد و آرزوی خوشبختی برایم کرد ونگاهش را به سوگند دوخت وبا لبخندی، فوری سر اصل مطلب رفت. رو به مادر بزرگ سوگند گفت: –راستش حاج خانم من سه تا پسر دارم که دوتا بزرگها ازدواج کردن، مونده این آخریه که خودش ازم خواست که همسر آینده اش رو من براش پیدا کنم. برعکس دوتا پسرهام که خودشون با همسرشون آشنا شدند و بعدشم ازدواج کردن، کلا نظر این پسر من فرق داره، کاملا به آداب و رسوم اعتقاد داره و دوست داره همه چی همونجوری پیش بره. پسرم استاد دانشگاهه، البته تازه شروع به کار کرده توقعی هم که از همسر آینده اش داره اینه که بیرون از خونه کار نکنه، ولی این به این معنی نیست که کلا نباید کاری انجام بده، مثلا کاری مثل خیاطی یا تدریس خصوصی، یا هر کاری که توی خونه بشه انجام داد موردی نداره. حرفش که به اینجا رسید سکوتی کرد ونگاهش را از صورت تک تک ما گذراند تا نتیجه ی حرفهایش را از چهره ها برداشت کند در آخر نگاهش روی سوگند ثابت ماند سوگند سر به زیر با گوشه‌ی بلوزش مشغول بود خانمه این بار روکرد به مادر سوگند و ادامه داد: –راستش من قبل از این که اینجا بیام قبلا جاهای دیگه هم رفتم برای پسرم خواستگاری، ولی همین که مورد کار نکردن دختر رو بیرون از خونه مطرح کردم، بهم جواب رد دادند، برای همین قبل از هر چیزی اول رک و راست این رو میگم، که اگه مخالفتی هست گفته بشه و من بیشتر از این مزاحم نشم. خب بعضی دخترها براشون مهمه، میگن ما درس نخوندیم که بشینیم گوشه‌ی خونه. دیگه هر کس با توجه به برنامه‌ایی که داره زندگی میکنه. پسرم میگه زن مثل گل میمونه، حیفه که با کار کردن طراوتش رو از دست بده البته با فعالیت های اجتماعی زن مخالفتی نداره ها. –من دختر شمارو بیرون از خونه دیدم، دقیقا همون چیزیه که پسرم می پسنده از لحاظ مالی هم پسرم اونقدری داره که بتونه تامین نیازهای معقول همسر آینده اش روبکنه حالا اگه سوالی دارید بپرسید تا جواب بدم بعدگوشی‌اش را از کیفش در آورد وعکس مورد نظرش را پیدا کرد وگوشی را به مادر سوگند داد و گفت: –این عکس پسرمه، البته ظاهر به نظر من و پسرم جزء اولویتها نیست، ولی خب نظرها متفاوته. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣9⃣1⃣ وقتی نوبت من شد که عکس را ببینم گوشی را جلوی صورت سوگند گرفتم و هر دو نگاه گذرایی به صفحه‌ی گوشی انداختیم. پسری با قد متوسط و لاغر اندام و خیلی خوش تیپ، کنار مادرش ایستاده بودو باهم عکس گرفته بودند. لبخند دندان نمایی هم روی لبش بود که به نظرم جذابترش کرده بود گوشی را به خانمه دادم و زیر چشمی نگاهی به سوگند انداختم. فقط من می دانستم که الان چه قندی در دلش آب میشود. مادر بزرگ سوگند بعد از کمی مقدمه چینی قضیه ی نامزد قبلی سوگند را مطرح کرد و دلیل به هم خوردنش را هم توضیح داد خانمه گفت که می دونسته و این رو هم به پسرش گفته و برایشان اهمیتی ندارد نیم ساعتی گاهی خانمه و گاهی مادر سوگند حرف زدند بعد خانمه چند تا سوال از سوگند در مورد درس و دانشگاهش پرسید و خداحافظی کرد و در آخر هم تاکید کرد که دو روز دیگر برای گرفتن جواب زنگ میزند که اگر جواب مثبت بود با پسرش برای آشنایی بیشتر بیایند. از این حرفش معلوم بود خودش پسندیده و حالا می‌خواهد پسرشم هم با سوگند آشنا بشود. بعد از رفتن خانمه، نیشگونی از سوگند گرفتم و گفتم: –از کی تاحالا تو اینقدر خجالتی بودی من نمی دونستم حداقل کمی سرت رو بالا می گرفتی. سوگند جای نیشگون را ماساژ دادو گفت: –وای راحیل درد گرفت، خب چیکار می کردم بعد توی گوشم گفت از خوشحالی بود آخه من همیشه دلم می خواست بعد از ازدواجم کار نکنم و بشینم توی خونه و خانمی کنم از کار کردن خسته شدم. قربون خدا بشم که صدام رو شنید. –واقعا؟ –باور کن آخه کار نکردی نمی دونی چه دردسریه. –آخه اصلا بهت نمیاد شاید کار خیاطی خستت کرده اگه یه کار اداری باشه چی؟ صورتش را جمع کرد. –صد رحمت به این خیاطی کار اداری که همش زیر آب هم دیگه رو زدنه یعنی ازش متنفرم. بوسیدمش وبلند گفتم: –پس دیگه مبارکه. مادر و مادر بزرگش برگشتند طرف ما و با لبخند گفتند: –چه عروس هولی، حداقل صبر می کردی طرف از در خونه پاش رو بزاره بیرون دختر.. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🔗✨ بھ‌میدان‌گناھ‌ڪہ‌‌رسیدۍ مردانہ‌قدم‌بردار !🚶🏻‍♂ میخوام‌زودتر‌ببینمٺ.. امضا: شهید‌گمنام :)💔 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شھیدبـاراݩ‌رحمت‌الݪہے‌است ڪہ‌بہ‌زمیݩ‌خشڪ‌جـانہا حیـات‌دوبـارھ‌مےدهـد... عشـق‌شھید،عشـق‌حقیقۍاست ڪہ‌بـاهیـچ‌چیـزعۅض‌نخـواهد‌شد♥️🖇 🌿 🌹✨ ☕️ 🚫 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
❬🌿🕊❭ داخـلِ‌پـٰآدگـٰان‌کـہ‌بودیم‌..نیمـہ‌شـب‌هـٰابـراۍِ‌ سـرکـشۍ بـہ‌مسجد‌آسـٰایشگـٰآه‌مۍ‌رفتـم.. ومـۍ‌دیدم‌دربـٰازاسـت‌وعلـۍ‌درتـٰآریکۍ‌ نمـٰآزِ‌شـب‌مۍ‌خـواندシ...! یکۍ‌ازهمیـن‌شـب‌هـٰآکـہ‌بـراۍِسـرکشۍ‌بـہ‌مسجد رفتـم،، دربستـہ‌بود..نـٰاگھـٰآن‌دیدم‌شخصۍ‌داخـل‌مسجد‌ اسـت-! ترسیـدم؛‌خوب‌کـہ‌دقـت‌کردم‌دیدم‌بـٰآزعلۍ‌یزدانۍ اسـت‌کـہ‌مشغـولِ‌خـواندن‌نمـٰآزشـب‌‌اسـت وبـہ‌خـاطر‌اینکـہ‌مـٰامتوجـہ‌نشویم‌ایـن‌بـٰآر‌از پنجـره‌وارد‌نمـٰآزخـٰانہ‌شده‌اسـتシ...! 🌸 🙂🌹 🌱 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
••|💔🕌|•• اونجاڪہ‌‌سٌھراب‌سِپھࢪۍگفت: کٌجاسٺ‌جـاۍِࢪِسيدَن🔗🚶‍♂ وَپَھن‌ڪَࢪدَنِ‌یِڪ‌فَرش وَبیخیـٰال‌نِشَستن..!؟🌿 دَࢪجَواب‌بٰایَدگٌفت:بِین‌ٌالحَࢪَمِـین..ッ♥️ ‌ ✋🏻💔|••
بزرگترین خیانتی که انسان می تواند به خودش بکند ترس از این است که حالا دیگران درباره ی من چه فکری می کنند؟!😏🙄
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 ✅ همسفر با یاد امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه به مناسبت ایام اباعبدالله الحسین علیه السلام در خدمت شما هستیم با....: 💟 💟 هر کسی اربعین سال های قبل در پیاده روی اربعین شرکت کرده، عکس سفرش رو برامون میفرسته 🎑 و اونایی که تا الان سفر اربعین نرفتند، به نیت پیاده روی و زیارت اربعین، عکس کوله ش رو برای ما می‌فرستن👌 هر عکسی، بیشتر خورد برنده ست..😉 👈به برنده ها هم جوایز نقدی تقدیم میشه.😌😌 جا نمونی که فرصت کمه..😬 عکس هاتونو بفرسین به آیدی این ادمینمون 👇👇 @Emadodin123 سین عکسهاتونو در کانال چالشمون دنبال کنین👇 @AX_chalesh
«بسم‌آنڪه‌وجودبخشیدح‌ـسین‌-؏-‌را:)»
بیـا ڪہ با بگویـم غم ملالت دل.. چـرا ڪہ بے نـدارم مجـال گفت و شنید💔… 🥀✨ 🌱🌸 | | ☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
43.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"🐚🧡" - دیدے بهاے عشق بجز خون دل نبود.. آخر شدے شهید در این بلا تو هم 🖐🏻🚶🏻‍♂ کلیپے از و 🥀🕊 🌿 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🌷 برهمہ‌واجب‌است‌مطیع‌محض‌ فرمایشات‌مقام‌معظم‌رهبرےکہ همان‌ولایت‌فقیہ‌مےباشدباشند. 🌸✨ ☑️ @AHMADMASHLAB1995
•••❀••• «تۅسینہ‌زَدۍ، وَعَـࢪشِ‌الھۍ‌شٌد‌جـٰایگاهَت♥️ ماهَم‌سینہ‌زدیم..! امانوڪرۍ‌تو‌کٌجاوَنوڪࢪۍماکجا..!💔»❥︎ 🕊͜᷍🌸 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
ﻣـا اﻟﻔﺖ دیرینہ بہ اﯾﻦ در دارﯾـم، انسے بہ ﺳﻼلہ‌ٔ ﭘﯿﻤﺒـﺮ دارﯾـﻢ! ﺧﻮاﻫـﺎن ڪﺮاﻣﺘﯿﻢ از درگھ ﻋﺸـﻖ♥️ کۍ دﺳﺖ ز داﻣـﻦ رقیہ ﺑﺮدارﯾـﻢ..؟(: ⁶روزتـااربعیـݩ‌حسینے🕯 🌿 🌹 ☑️ @AHMADMASHLAB1995