•| #تلنگر |•
ما دلمون رو گره می زنیم
به همه چیز؛
به این... به اون...
وقتی این و اون میلرزه
دل ماهم میلرزه،
دلمون رو گره بزنیم به خدا
که اگه همه عالم لرزید،
دل ما نلرزه
❤مثل دل امام حسین،
که تو روز عاشورا نلرزید....
دلتو به خدا گره بزن :)
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خنده ات زیباترین هدیه ی خدا بود وقتی به چشم های من نگاه می کنی و لبخند میزنی با خودم میگویم تو که
روزے ڪہ دلم #شهید مذهب بشود
خـون رگ #غیرتـم لبـالب بشـود
آموختم از #مدافعان_حرمٺ
باید ڪہ سرم فداے #زینب بشود
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
کجاست امید از بین بردن دشمنی و ستم؟ #یاایهاالعزیز🌱 ❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
آیا هنوز
آمدنت را
بها کم است...؟
#یاایهاالعزیز🌱
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍🏻روایت خاطره: فرش کوچکی انداخت گوشهی حیاط خانهی پدریاش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد،🌱 رو
*بعد از #عقد گفت:🙈
تُ هَـمـونـے کهـ دِلَـم مـےخـواسـت
ڪـاش مَـنَـم هَـمـونـے شَـم
کِـہ دِلِـت مـیـخـاد...🙂❤️
#همسرشهید🌱
#شهید_محمدحسینمحمدخانی🌸*
#عاشقانه_های_مذهبی❣
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 رهبر انقلاب در گفتگو با خبرنگار رسانه ملی تاکید کردند: 👈 حضور در انتخابات یک تکلی
#پای_درس_ولایت🔥
☀️ مسلح شوید
👌 آقا از دو سلاحی میگویند که در جنگنرم باید به آنها مجهز شوید.
#عکس_باز_شود🌸
#متن_در_عکس🌹
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امیرالمؤمنین عليه السلام: 🔺هرگاه سرزنش كردى، جايى [براى بازگشت] باقى بگذار. #Masaf
#حدیث_معنوی🌸
🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
آنکه ریاستی را به عهده بگیرد در حالی که بهتر از او وجود دارد، به خدا و پیامبر و مسلمانان #خیانت کرده است.
📚الغدیر؛ 8:291
@AHMADMASHLAB1995
#ڪَرْبَݪْا💔
#هواي_دل↬❤️
↺#دلتنگے حد وَ مرز ندارد
جغرافیا سرش نمیشود
در اوج هم که باشے...
دلت تو را #زمین میزند!
و چه زمینے بهتر از
مقتل #سیدالشهدا...🥀
#بھشت_من💖
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
روزے ڪہ دلم #شهید مذهب بشود خـون رگ #غیرتـم لبـالب بشـود آموختم از #مدافعان_حرمٺ باید ڪہ سرم فداے #
🍃💔
رسم پریدن را نفهمیدیم
و ماندیم ..
این درد تنهایی
همیشه حقمان استــ
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استانهای العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.
عملیات دو محور جنوبیو شمالی داشت. محور شمالی در هور و محور جنوبی در زید. دو لشکر سپاه و ارتش در جنوب، متوقف شدند.
نخستین عملیات آبی - خاکی دفاع مقدس در حالی آغاز شد که عملیات رمضان نیز سپری شده بود این عملیات که با نام «خیبر» نام گرفت با تقدیم سرداران بزرگی همچون محمد ابراهیم همت «فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله» و حمید باکری «جانشین فرمانده لشکر 31 عاشورا» به مدت 19 روز از سوم اسفند ماه 1362 در طلائیه و جزایر مجنون به اجرا درآمد.
#عملیات_دفاع_مقدس
#آغاز_عملیات_خیبر
#ایران_عراق
#نقشه_عملیات
سالروز_عملیات
#12_03
#jihad
#martyr
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_چهل_و_یکم وسط کوچه حورا چرخید سمت مهرزاد و گفت:چرا با من صمیمی حرف میزنین؟ مهرزا
#رمان_حورا
#قسمت_چهل_و_دوم
بشقاب کوچکی ماکارانی برای خودش کشید و بقیه اش را با ظرف سالادی برای اهالی خانه گذاشت و رفت به اتاق مارال تا برایش داستان بخواند.
این بار تصمیم گرفت داستان حضرت یوسف را برایش تعریف کند چون برای خودش هم جذاب بود.
هنوز به اواسطش هم نرسیده بود که مارال خوابید. حورا رویش را بوسید و لبخندی به چهره معصومش زد.
پتو را رویش کشید و به اتاقش رفت. تصمیم گرفت برای نماز مغرب به مسجد برود.
چند روزی بود از هدی خبر نداشت. با او تماس گرفت تا از حالش با خبر شود.
_الو بله؟
_سلام هدی خانم.. ستاره سهیل. حال شما احوال شما؟ خوب هستین؟ بدون ما خوش میگذره؟
_ایش خیلخب بسه ترمز کن برسم بهت.
_نمی خوام بی معرفت. معلوم هست کجایی؟
_خب راستش یک مسافرت چند روزه رفته بودم با خانواده.
_عه بسلامتی کجا؟
_جمکران.
حورا ناخودآگاه خندید و گفت:خوش بحالت. کاش بهم میگفتی التماس دعا مخصوص می گفتم بهت.
_خیالت تخت همش به جون توتحفه دعا می کردم.
خندید و گفت:ممنون دوست جانم. دیگه چه خبر؟خانواده خوبن؟خودت چی؟
_زنده ام نفس می کشم. بقیه هم خوبن. تو چیکار میکنی؟واسه جشن آماده ای؟
_کم و بیش.. بهش فکر نمی کنم.
_بله منم خرخونی می کردم لازم به فکر نداشتم حتما قبول می شدم.
_خیلخب حسود خانم امشب میای اینجا؟
_ چی؟؟کجا؟؟ خونه داییت؟؟ نه بالا غیرتت حوصله زن دایی فولاد زره تو رو ندارم.
_عه هدی غیبت نکن. منظورم اینه بیا با هم شب بریم مسجد محلمون بعدشم بریم حسینیه شب آخره فاطمیه است. هرشب هیئت داره اینجا. مداحشم خیلی خوبه بیا دیگه.
_اگه شام میدن میام.
_هدی؟!
_خیلخب نزن میگم بابام بیارتم.
_آفرین دختر خوب منتظرتم.
_باشه گلی مواظب خودت باش. تا شب فعلا..
خیلی خوشحال بود از دیدن هدی و این که میتواند مدتی را با او بگذراند. با کسی که در این دنیای تنگ و تاریکش با او فقط راحت بود. از داشتن دوستی مانند هدی خیلی خوشحال بود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝