فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تو
مثل خندهے گل...🌼✨
مثل خواب پروانہ🌸🦋
#تو
مثل آن چہ کہ ناگفتنے است...
زیبایے...❤️🥀
#حسین_منزوے
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از کانال حسین دارابی
مهرعلیزاده که کاندیدای روکشی بود، پوششی شد 😂
#حسین_دارابی
هدایت شده از کانال حسین دارابی
مهرعلیزاده از روی برگه انصراف خود را اعلام کرد 😂
#حسین_دارابی
هدایت شده از کانال حسین دارابی
همتی باید مهرعلیزاده رو سخنگوی دولتش بکنه. مثل ربیعی بیاد از رو بخونه
#حسین_دارابی
براے لبخنـد تـو راے مےدهیـم✌️🏻🌸
#حاج_قاسم💫
آخرینبارےکہحاجےراےداد💔
#انتخابات1400📩
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد مهدی محمود سبیتی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨ 🌴ولادت⇦سـال1374🌿 🌴محـل ولادت⇦کفرا_ب
رفقـا تا الان چندتا ڪانـال دیدم ڪہ دارن شھدا رو مثل ڪانـال ما معرفے میڪنند...
لازم دونستـم این و بگم ڪہ اولین ڪانـالے ڪہ این نمونہ معرفے شھید انجام میده ڪانـالرسمےشھیداحمـدمشلـب هست ڪہ حدودا از دوسال پیش شروع کرده و یہ مدت ڪوتاه وقفہاے پیش آمد اما دوباره شروع شد؛ پس با توجہ بہ این موضوع باید بگم ڪہ بہ هیچ عنوان راضے نیستم ڪہ شھدا رو اینطورے در ڪانـالتون معرفے ڪنید و این ڪارتون یہ نوع تقلب حساب میشہ و حڪم شرعے تقلب هم ڪہ ڪاملا مشخصہ، حرام🚫
از طرفے دیگہ هم این ڪارتون حقالناسہ چون تا شرایط ڪپے و دیدید و متوجہ شدید ڪہ بدون نام نویسنده نمےتونید ڪپے ڪنید خودتون شروع ڪردید بہ معرفے اما بدون هیچ خلاقیتے و دقیقا مثل ما ڪہ من اصلا راضے نیستم... نہ من نہ تیم ادمین ها هیچڪدوم راضے نیستیم، در نتیجہ بهتره ڪہ با اسم شھدا و یا حتے بہ خاطر شھدا ڪار حرام و حقالناس انجام ندید...
ومناللّٰہتوفیق✋🏻
✍🏻| بانوےمحجبـه
شهید ستوان دوم #ضرغام_پرست در حین انجام ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر با مظلومیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد🥀🕊
#قرارگاه_فرهنگے_مجازے_شهیداحمدمشلب
✅ @AHMADMASHLAB1995
یادشبخیر ...
ڪنجحرم، رو بہروی؏شق🧡!
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے🌸🌻
بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🥀✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#کار_خودمونہ☺️
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از مائده
🔴 معرفی نامزد مورد حمایت شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی استان همدان در حوزه انتخابیه بهار و کبودراهنگ :
🔸آفرین بر آنان که حلاوت آسایش دنیوی را وانهاده و مرارتها و سختی های سنگر خدمت را به جان خریدند تا از دستاوردهای خونرنگ مجاهدتهای همرزمان شهیدشان حراست و پاسداری شود.
در آستانه برگزاری اولین دوره انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی در شهرستان های بهار و کبودراهنگ قرار گرفته ایم.
🔸به استحضار ملت سرافراز حوزه انتخابیه بهار و کبودراهنگ می رساند شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی استان همدان پس از بررسی جمیع جوانب و مشورت با نخبگان حوزوی و دانشگاهی، فعالان سیاسی، فرهنگی ، اجتماعی و تشکیل مجمع بزرگ مردمی به منظور انتخاب فردی کارآمد برای حوزه انتخاباتی بهار و کبودراهنگ سردار #سالار_ولایتمدار_آبنوش را به عنوان کاندیدای اصلح انقلابی معرفی می نماید.
🔸از همه مردم شریف دعوت میکنیم با حضور حداکثری پای صندوق های رای زمینه قوت رای انقلاب اسلامی، آینده ای روشن و ایرانی قوی و سربلند رافرآهم آورند.
🔹 شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی استان همدان
هدایت شده از مائده
💠 شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی شهرستان کبودراهنگ در بیانیه ای حمایت خود از حجتالاسلام والمسلمین ابراهیم رئیسی را اعلام کرد.
🔸متن این بیانیه به این شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است
«امام خمینی ره»
🔹شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی شهرستان کبودراهنگ در انتخابات ریاست جمهوری کشور،حجتالاسلام سیدابراهیم رئیسی را به عنوان فرد ولایتمدار،انقلابی،کارآمد،توانمند،پاکدست،عدالت محور و حامی محرومان، جوانگرا و حامی بخش تولید داخلی در زمینه کشاورزی و صنعت می شناسد و از ایشان به عنوان کاندیدای اصلح در سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری حمایت مینماید.
🔸شورای ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی شهرستان کبودراهنگ
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_چهاردهم4⃣1⃣ مادرم وقتی خیلی جوان بود و من
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_پانزدهم5⃣1⃣
–خانم رحمانی لطفا بفرمایید من می رسونمتون.
بعد رفت در ماشین را باز کردو اشاره کردکه بشینم.
با اخم گفتم:
–شما از اون موقع اینجا بودید؟
یه کم هول کردو گفت:
–راااستش نگرانتون بودم.
وقتی سکوتم را دید ادامه داد:
–خوب با یه مرد تنها با یه بچه...
حرفش را قطع کردم و پرسیدم:
–شما از کجا می دونید؟
ــ دونستنش زیاد سخت نبود،لطفا شما سوار شید براتون توضیح می دم.
عصبانی گفتم:
–کارتون اصلا درست نبود، شما حق ندارید تو کارای من دخالت کنید وبعد راهم راگرفتم و رفتم.
دنبالم امد و گفت:
–شما درست میگید، من معذرت می خوام.لطفا بیایین سوارشید براتون توضیح میدم.
ولی من گوش نکردم و به راهم ادامه دادم.
به دو خودش را به مقابلم رساند وکف دستهایش را به صورت عذر خواهی به هم رساند وسرش راکمی پایین آورد وگفت:
–خواهش می کنم.
قلبم درجاایستاد، زیادی نزدیکم شده بود،لرزش دستهایم را وقتی خواستم چادرم را جلوتر بکشم دید و یک قدم عقب رفت.
به رو به رو خیره شدم وطوری که متوجه حال درونم نشود گفتم:
–همین جا توضیح بدید من سوار نمیشم.
صدای لرزانم را که شنید، دوباره یک قدم دیگر عقب تر رفت و گفت:
–خواهش می کنم، اینجا جای مناسبی نیست برای حرف زدن مردم نگاهمون می کنند.
باورم نمی شد این همان آرش است که خودش را دراین حدکوچک می کند.
دلم نمی خواست بیشتر از این ناراحتش کنم.
دلم می گفت سوار شو، و من به حرفش گوش کردم.تنبیه سختی برای این دلم خواهم داشت که این روزها سوارم بود.
ــ فقط تا ایستگاه مترو.
چیزی نگفت، ماشین حرکت کرد.
می دانست وقتش کم است پس زود شروع به صحبت کرد.
–راستش بعد از این که پیادتون کردم و رفتم کنجکاو شدم،بعد مکثی کردوادامه داد:
–می خواستم ببینم کجا کار می کنید، برگشتم و دیدم رفتید اون خونه که درش سبزه.
جلو امدم و دیدم که روی زنگ اسم صاحب خونه نوشته شده، خب برام عجیب شدکه چرا اسمش روی زنگه، بعد به حالت پرسشی نگاهم کرد.
با عصبانیت به روبه روم نگاه کردم و گفتم:
–خب!
هیچی دیگه چون اسمش رو در بود تحقیق در موردش برام راحت شد، بعد زیر لبی ادامه داد با تحقیق میدانی فهمیدم که بر اثر تصادف سال پیش همسرش رو از دست داده و...
سعی می کردم خودم را کنترل کنم و آرامشم راحفظ کنم.
آرام حرفش را قطع کردم.
–اونوقت الان اینا به شما مربوط میشه؟
نگاهش به دست هایم کوک شد.
–شما برام خیلی مهم هستیدراستش من قصد بدی ندارم واقعا نگرانتونم، من...
ماشین را کنار خیابان پارک کردوادامه داد:
–من می خوام نظر شمارو راجع به خودم بدونم.
و این که قضیه ی اینجا امدنتون رو، اگه نگید، خواب و خوراک رو ازم می گیرید.
نگاهش کردم تا حقیقت حرفایش را از چشمهایش بفهمم.
آنقدرنگران نگاهم می کرد، نتوانستم فکری جزصداقت درموردش داشته باشم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_پانزدهم5⃣1⃣ –خانم رحمانی لطفا بفرمایید من
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_شانزدهم6⃣1⃣
ــ راستش یه جورایی مجبور شدم بیام از ریحانه مراقبت کنم.
به خاطر لطف آقای معصومی
اخمایش رادرهم کرد و گفت:
–چه لطفی؟
ــ قصه اش یه کم طولانیه.
لبخند محوی زد.
–من سرو پا گوشم.
آهی کشیدم و گفتم:
–پارسال با دختر خاله ام که تازه گواهی نامه گرفته بود رفته بودیم خیابون گردی که هم بهم شیرینی بده هم دست فرمونش رو نشونم بده
بعد از این که تو یه رستوران شام خوردیم گفت، بریم توی خیابونهای خلوت یه دور دوری کنیم.
من اول مخالفت کردم ولی با اصرارهای اون کوتاه امدم آخه اون برام مثل خواهرمه، از بچگی با هم بودیم و هستیم.
واسه همین نخواستم بزنم تو ذوقش و قبول کردم.
با سرعت می رفت و من همش بهش تذکر می دادم که آروم تر، ولی اون اونقد ذوق داشت که اصلا انگار نمی شنید.صدای موسیقی که از ماشین پخش میشد خیلی بلند بود که البته بی تاثیر نبود توی سرعت بالا.
از یه خیابون فرعی که خواست وارد اصلی بشه اصلا سرعتش رو کم نکرد چون فکر می کرد اونجا خیلی خلوته، ناگهان ماشین پژویی جلومون سبز شد.
دیگه خیلی دیر شده بود واسه ترمز گرفتن.
ماشین سعیده با قدرت کوبیده شد به اون پژوکه رانندش آقای معصومی به همراه همسرو فرزندش بودو اون فاجعه اتفاق افتاد.
همسر آقای معصومی چون کمربند نبسته بودپرت شد تو شیشه ی جلوی ماشین و ضربه ی مغزی شدبعد از اینکه مدتی توی کما بود فوت شد و خود آقای معصومی هم پاهاش آسیب دید. دلیلش هم این بود که آقای معصومی در لحظه ی تصادف بر می گرده و دستش رو می زاره رو ی بچه که توی صندلی عقب ماشین خواب بوده.
خوشبختانه چون بچه داخل صندلی کودک بوده وکمربندش روهم بسته بوده وپدرش هم به موقع به دادش رسیده، ریحانه کوچولو طوریش نشده بود، فقط خیلی ترسیده بودوهمش گریه می کرد. اونم چه گریه های وحشتناکی، تا مدتها صداش توی گوشم بود.
دختر خالمم آسیب جدی دیده بود و یک ماه بیمارستان بود ولی بالاخره به مرور بهتر شد، در حقیقت از مرگ به طور معجزه آسایی نجات پیدا کرد.
منم آسیب های سطحی دیدم که با چند روز بستری توی بیمارستان حالم خوب شد.
به این جاش که رسیدم زیر لبی
گفت: –خدارو شکر.
مشکلات ما بعد از اون شروع شد.
آقای معصومی از دختر خالم شکایت کردوبدتر از همه این که ماشین دختر خالم بیمه نبودواندازه پول دیه هم پول نداشتیم که بپردازیم.
شوهرخاله ام، هم توانایی مالی نداشت که بخواد بپردازه.
دو راه بیشتر نداشتیم یا بایدپول رو می دادیم یا دختر خالم می رفت زندان.
آقای معصومی هم اون روزا حال خوشی نداشت، کسی رو هم نداشت از خودش و بچش نگهداری کنه.
البته یه پدرو مادر پیر داره که خودشون به نگهداری احتیاج دارند ولی بازم امدن و یک ماهی موندن تهران و از بچه نگهداری کردند.یه خواهر ناتنی هم داره که با تصمیم پدرو مادر آقای معصومی زمینی توی شهرستان داشتند که فروختند و این خونه دو طبقه رو خریدند که خواهرو برادر یه جا باشند با این شرط که زهرا خانم خواهر آقای معصومی از بچه نگهداری کنه.
ولی از اونجایی که سند خونه رو پدر آقای معصومی می زنه به نام پسرش، دامادش بهش برمی خوره و دیگه اجازه نمیده زهرا خانم بیاد پایین و بچه رو نگهداره. چون مثل این که می گفته باید بخشی از خونه روهم میزدن به نام زنش.
یه روز که رفته بودم واسه چندمین بار از آقای معصومی خواهش کنم که از شکایتش صرف نظر کنه.
یه جورایی مجبور شد مشکلاتش رو بهم بگه، می گفت دیه رو می خوام که واسه بچم پرستار بگیرم.تا کی تو منت این و اون باشم.می خواست یکیم باشه که غذایی براش بپزه و کارای خونشون رو انجام بده.منم یهو بهش گفتم شما از شکایتتون صرف نظرکنید،خودم پرستار بچتون میشم و کارای خونتون رو هر روز میام انجام میدم.
از حرفم جا خوردو گفت:
–واقعا؟
خانوادتون اجازه میدن؟
منم با اطمینان گفتم:
–اگر اجازه بدن شما شکایتتون رو پس می گیرید؟
با سرش جواب مثبت داد.
خیلی خوشحال شدم و بلند شدم رفتم و به خالم و مامانم گفتم رضایت آقای معصومی رو گرفتم.
ولی نگفتم چطوری.
بعد از این که آقای معصومی شکایتشون رو پس گرفتن، منم بهشون گفتم یه قرار داد بینمون بنویسیم واسه یک سال.
ولی اون گفت:نیازی نیست من بهتون اعتماد دارم.
وقتی خانوادم فهمیدن بگذریم که چه الم شنگه ایی به پا شد.
دختر خالم می خواست خودش این کارو کنه، ولی هم هنوز کاملا خوب نشده بود، هم آقای معصومی می گفت نمی خواد کسی رو که باعث این حادثه شده ببینه.
به هر حال بعد از کشمکش های فراوان من کارم رو شروع کردم.
البته زهرا خانم وقتی متوجه موضوع شد گفت من تا ساعت دو میام پیش بچه شما از ساعت دو به بعد بیایید تا شب.
چون شوهرش ساعت دو از سرکار میومد و دیگه نمیشد بیاد پایین.
خیلی خوشحال شدم و ازش تشکر کردم، اینجوری به دانشگاهم هم می رسیدم،
آرش با تعجب به حرفهایم گوش می کرد، به اینجا که رسیدم پرسید:
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_شانزدهم6⃣1⃣ ــ راستش یه جورایی مجبور شدم
– خوب پس چرا دوشنبه ها نمیایید دانشگاه؟
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
سخنرانے زنده رهبر انقلاب در آستانہ سیزدهمین دورهے انتخابات ریاست جمہورے و ششمین دورهے شوراهاے اسلامے شہر و روستا، امروز ساعت 19:00 از شبکہ یک سیما.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
سلام تاکنون ۱۳۸,۰۶۰ شاخه گل صلوات فرستاده شد🌸🍃 ان شالله به برکت صلوات، مردم حضور چشمگیر و انتخا
واقعا دمتون گرم👌👌
۱۴۳,۸۸۰ شاخه گل صلوات فرستاده شد
ان شالله به حق حضرت مادر سلام الله علیها عاقبتتون شهدایی بشه
یازهرا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 💐۴ روز تا #جشن_انتخابات💐 🔺 رهبرانقلاب: اگر شرکت پُرشور مردم با انتخاب درست همراه ب
#پاے_درس_ولایت🔥
#امام_خامنہاے:
رئيسجمهوری که روز جمعه انتخاب خواهد شد اگر با رأی بالا انتخاب شود، رئیس جمهور قوی و قدرتمندی خواهد بود و کارهای بزرگی میتواند بکند.
1400/3/26
#انتخابات1400📩
#مشارکت_حداکثرے♻️
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد مهدی محمود سبیتی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨ 🌴ولادت⇦سـال1374🌿 🌴محـل ولادت⇦کفرا_ب
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد یاسر علی شهلا💫
✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨
🌴ولادت⇦18دی سـال1375🌿
🌴محـل ولادت⇦شهرک سحمر_بقاع غربی_لبنان🌿
🌴شهـادت⇦12فروردین سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦حومه دمشق_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
"برگرفتہ از سایت حریم حرم"
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
@AhmadMashlab1995.m4a
8.7M
『🌻📿』
تلاوت #سورهملڪ
با ترجمه صوتے
{ھرشب ساعت 22}
#چلہسورهملک
#ڪانالرسمےشھیداحمدمشلب
『🌸 @AhmadMashlab1995 🌸』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
متن #سورهملڪ
✅ @AHMADMASHLAB1995