#داستانک
◀️ چاره گر باش ▶️
در یک مزرعه تعدادی از حیوانات به همراه صاحب مزرعه زندگی میکردند. یک روز، خر توی چاه افتاد. حیوانات جمع شدند و شروع کردند به سر و صدا کردن، تا صاحب مزرعه فکری برای نجات خر بیچاره بکند. بعد از کمی فکر کردن، چیزی به ذهن مزرعه دار رسید. خر پیر بود و چاه هم باید پر می شد!
مزرعه دار همسایه ها را صدا کرد و به هر یک از آنها بیلی داد و همگی با هم شروع کردند به پر کردن چاه! خر همان اول فهمید چه اتفاقی در حال افتادن است. ابتدا شروع کرد با صدای مهیبی فریاد زدن، ولی اندکی بعد ساکت شد و همه را در حیرت فرو برد!
در حالی که آنها داشتند با بیل خاک روی سر آن خر بیچاره می ریختند بعد از هر چند تا بیل خاک، خر تکانی می خورد و خودش را بالای خاک ها می کشید.
خر، همین جوری ادامه داد تا یکدفعه پرید و از چاه بیرون آمد و فرار کرد.
بعد از گذشت چند روز، خر برگشت و مزرعه دار را با یک جفتک زیبا و حرفه ای زخمی کرد. زخم عمیق بود، چرک کرد و مزرعه دار به خاطر همین مرد.
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شهید جواد جهانی از فعالان فرهنگی مشهدالرضا و مسئول اطلاعات تیپ یک لشکر فاطمیون بود که در آبان ماه س
به نقل از همسر شهید :
زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند
همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکههای ماهوارهای واسه صاحبخانه و بقیه صحبت کنه
توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکهها،منابع مالیشون،اهدافشون و حامیانشون داد ،
توی اون مهمونی تعدادی از افراد حاضر که از لحاظ نسبی رابطه دوری با ما داشتن هم بودن و صحبتهای رضا رو هم گوش می کردن
چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی ، توی فلان جا مغز تو شستشو دادن ، تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…
بعد از مهمانی ، من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع میکنی از این حرفها میزنی که بخوان مسخرهات کنن ؟ و کلی توپ و تشر !!!!
اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفهام رو انجام دادم ، در قبال این خانواده توضیحات رو دادم ، دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی
من کار خودم و کردم ، به وقتش این حرفها جواب میده.
خیلی برام جالب بود ، اون اصلاً به این فکر نمیکرد که دارن مسخرهاش میکنن ، فقط به فکر انجام وظیفهاش بود
تاریخ تولد: یک مرداد۱۳۴۵ در ساوجبلاغ
تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۵/۱۱
محل شهادت: سوریه
#شهید_رضا_کارگربرزی
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
دوستانی که وقت دارند ومایل هستن در یکی از کانالهای زیر ادمین بشن به آیدی زیر پیام بدین
@Alimadd
@alihidar
@Alimaddi
@besamtaramesh
@shahidanei
@teb_ahloolbett
@dastanhavehkaytha
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
در سال 1395 با محمد به اردوی راهیان نور رفته بودیم. بعد از بازدید از منطقه به معراج شهدای اهواز رفتیم. حال و هوای خاصی بود. بعد از زیارت شهدای گمنام قرار بود برگردیم به اردوگاه ثامن الائمه (ع). دو یا سه نفر از بچهها در معراج شهدا جا ماندند. هوا هم تاریک شده بود و دیر هم شده بود.
محمد زنگ زد به آنها که خودشان را برسانند به دو راهی که در مسیر رفت بود. بچهها آمدند. محمد خیلی عصبی بود، اما اصلا به روی بچهها نیاورد. کنار یکی از دوستان که قاری قرآن بود رفت و گفت چند آیه قرآن بخوان.
بعد از اینکه قرآن خوانده شد پیش من و دوستان دیگر آمد و گفت که چون عصبی بودم گفتم قرآن خوانده شود تا آرام شوم.
محمد اخلاق را هم به خوبی از اهل بیت (علیهمالسلام) آموخته بود و در آن لحظه نشان داد چقدر صبور و با اخلاق و مهربان هست.
📚موضوع مرتبط:
#شهید_محمد_جاودانی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزآسمانےشدن
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید حسن آبشناسان🌹🌹
آبشناسان در سال۱۳۶۴، در منطقه سرسول با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. خبر شهادتش از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد .یکی از همرزمان آبشناسان تعریف میکند: در یک عملیات، چند عراقی را اسیر کرده بودیم. یکی از اسیرها تیر به زانویش خورده بود و نمیتوانست راه برود. باید میکشتیمش. والا امکان داشت خودمان هم به دردسر بیفتیم. سرهنگ تک و تنها آن اسیر را حدود ۸ کیلومتر تا مقر کول کرد. فقط به خاطر اینکه زنده بماند. آن عراقی بعد از تمام شدن جنگ همیشه از آبشناسان یاد میکرد. حتی وقتی اسرا آزاد شدند، رفت بهشتزهرا سر مزار آبشناسان.
خبرگزاری تسنیم
منبع ایران
#شهید_حسن_آبشناسان
#شهید_دفاع_مقدس
#سالروزآسمانےشدن
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۴ مجید قهوهخانه داشت.😎 برای قهوهخانهاش هم همیشه ن
🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۵
عطیه خواهر مجید مےگوید:
چند روز مانده به رفتن، لباسهای نظامیاش را پوشید و گفت:
«من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کردهاید من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفتهام سوریه.😐
مادر و پدرم اول قبول نمیکردند.😒
بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم.🙃
نمیدانستیم همهچیز جدی است. وقتی رفت دیدیم زیر عکس ها برای دوستاش نوشته: "درسته به مامان و بابام الکی گفتم اما اینجوری دیگه حسرت نمےخورن منو از زیر قرآن رد نکردند.😌»
پدر با لبخندی ادامه مےدهد:
"مجید یک تکیه کلام داشت، مےگفت: #جو_گرفته_منو!😅
وقتی دید مادرش راضی نمےشود عکس بگیرد گفت:
"بیاین عکس بگیرین! #جو_گرفته منو!!!"😌
پدر مجید میگوید:
«آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای مجید پول ریختهاند که اینطور تلاش میکند! باورمان شده بود.🙄😒
یک روز سند مغازه را به مجید دادم و گفتم:
" این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت.🙃
هر کاری میخواهی بکن. حتی اگر میخواهی سند خانه را هم میدهم.☺️
تو را به خدا به خاطر پول نرو.😐
مجید خیلی عصبانی شد، پایش را به زمین کوبید و با فریاد گفت:
"به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم میروم."😠
من خیلی به هم ریختم.»😔
مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤالهای مادر، فقط مےگفت نمیرود؛😔اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمیخورد.😰
حتی میترسید لباسهایش را بشوید:
«روزهای آخر از کنارش تکان نمیخوردم. میترسیدم ناغافل برود.😕 مجید هم وانمود میکرد که نمیرود.🙃 لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه میآوردم و درمیرفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود، فکر میکردم اگر بشویم میرود.😰
پنجشنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمیرود.😶☺️
من در این چند سال زندگی یکبار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. کاری که همیشه مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست. فهمیدم همهچیز را خیس پوشیده و رفته است.😔🙄
همیشه به حضرت زینب میگویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری که هیچوقت جدا نمیشد. شما با مجید چه کردید که آنقدر سادهدل کَند؟😍
یکی از دوستان مجید برایش عکسی میفرستد که در آنیک رزمنده کولهپشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد. میگفت مجید مدام غصه میخورد که من این کار را انجام ندادهام.»😔
مجید بیهوا رفت در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی کرد.🙂👋
سرش را پایین گرفته بود و اشکهایش را از چشمهای خواهرش پنهان میکرد بیآنکه سرش را بچرخاند دست تکان میدهد و میرود.👋
مجید با پدرش هم بیهوا خداحافظی میکند و حالا جدی جدی راهی میشود.🏃☺️
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ چاره گر باش ▶️ در یک مزرعه تعدادی از حیوانات به همراه صاحب مزرعه زندگی میکردند. یک رو
#داستانک
◀️رنج یا موهبت..!؟ ▶️
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار!🌷🌸
#خدایا_دستمان_را_رها_نکن
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
به نقل از همسر شهید : زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتن
[🙂 ]رفیقش میگفت
[🗣 ]یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم
[] محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟
[😇 ]گفت
[😍 ]همینکه تو بغل پسرش #امام_زمان(عج) جان دادم برایم کافیست...
#شهید_محمد_رضا_تورجے_زاده🌷
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💠قسمت پنجم وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠 🌺وصیت احمد به آقای دقدوق🌺 عموى عزيزم؛گرمتر
💠 قسمت ششم وصیت نامه
شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠
🌺 #وصیت_شهیداحمدمشلب_به_برادران🌺
❤️و برادرانم
سلام بر شما اى برادران،مرا ببخشيد و دعا كنيد و صبر كنيدو بدانيد كه دنيا فانى ست و من در كنار پروردگار هستم.
به جوانان توصيه ميكنم كه نماز خود را در اول وقت بخوانيد،قرآن بخوانيد و مواظب نماز و دين خود باشيد،محرم و عاشورا را زنده نگه داريد و زيارت عاشورا را بخوانيد كه بسيار مهم است حتى شده روزى يك بار زيرا بسيار مهم است.
مواظب خود باشيد و براى ما دعا كنيد و مرا ببخشيد شايد شما را كم مى ديدم و فرست براى باهم بودنمان كم بود،پس مرا ببخشيد و مواظب خود باشيد.
🌺 #وصیت_شهیداحمدمشلب_به_خواهران 🌺
و به دختران ؛اينكه مواظب حجاب خود باشيد كه اين مهم ترين چيز است،در اجتماع ما كسى به فكر رعايت حجاب و اخلاق نيست ولى شما به فكر باشيد و زينبى برخورد كنيد،سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيست و چيزهايى كه مى پوشند واقعا حجاب نيست،ممكن است عبا بپوشند ولى عبايشان داراى مد و زرق و برق است كه من براى اولين بار است كه ميبينم و حجابشان حجاب نيست و ما داريم به سراغ بدعت ها مى رويم و يا حجاب مى پوشد ولى بدن نما و يا حجاب دارد ولى به مردم نگاه ميكند،بايد چشمان خود را به زمين بدوزد و احترام عبايى را كه بر سر دارد را نگه دارد.
ما بايد از فاطمه زهرا سلام الله عليها الگو بگيريم،حضرت زينب سلام الله عليها به گونه اى بود كه غير از حضرت على (ع)كسى اورا نمى ديد.
الان حجاب بر سر دارد ولى همراه با مدل هاى جديد،يا صورت را آرايش مى كند.
#قسمت_ششم
#وصیتنامه_شهید_مشلب
#به_برادران_و_خواهران
@AHMADMASHLAB1995
May 11
محمدسلمان_خبر.mp3
4.31M
نوااهنگ زیبای #خبر
🎤باصدای #محمد_سلمان
🎧آی عاشقا خبرخبر #حسین داره دل می بره...
🎧بگین گنه کارا بیان #حسین بدَارم میخره...
#پیشنهاد_دانلود
#اختصاصی_کانال
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۵ عطیه خواهر مجید مےگوید: چند روز مانده به رفتن، لبا
🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۶
پای مجید به سوریه که رسید بیقراریهای مادر آغاز شد.😔
مادر یا به خاطر بد شدنِ حالش، در بیمارستان است یا به گردان رفته و اعتراض میکند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد.😠😐
همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.😶
مجید هم برای آرامش بیقراریهای مادرش هر روز چندین بار تماس میگیرد و شوخیهایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد.🙃
خواهر کوچکتر مجید میگوید:
«روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خوردهایم؟
اینکه کجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است؟
همهچیز را موبهمو میپرسید.😄
آنقدر که خواهرش به شوخی مےگوید: «مجید تهران که بودی روزی یکبار حرف میزدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس میگیری. ازآنجا به همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت. هرکسی ما را میدید میگفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی میکرد.😀 آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش میشد؛ 😅اما دوباره چند ساعت بعد زنگ میزد....
همانجا را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته بود.😐 مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یکی از رزمندها را می شست. یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:
"مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری"؟😒
مجید هم جواب می دهد:
"این خالکوبی یا فردا پاک مےشود، یا خاک مےشود".😐
مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی میکرده و فحش می داده است و برای داعش خط و نشان مےکشید!😠😡
حتی به یکی از همرزمهایش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن.😐
وقتی بقیه می گفتند:
"مجید داری شهید می شوی فحش نده".😐 می گفت:
"من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شکلی حرف می زنم".😁😂
یکی از دوستانش میگوید هرکسی تیر میخورد بعد از یک مدت بیهوش میشود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میکرد و حرف میزد تا اینکه شهید شد.»☺️🙄
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حسین فریدون به ۵ سال حبس محکوم شد.👏🏼👏🏼👏🏼
اتهام حسین فریدون اخذ رشوه است
🔹اسماعیلی سخنگوی قوه قضاییه در نشست خبری
🔸درباره پرونده حسین فریدون دادگاه تجدید نظر حکم صادر کرده و برای سه نفر ارفاق قائل شده است.
🔸در مورد حسین فریدون 7سال حبس به 5سال حبس تبدیل شد و ۳۱ میلیارد باید پرداخت کند.
#حسین_فریدون
#رئیسی_مچکریم
#تدبیروامید_واقعی
#اندڪےبصیرت
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 آسمانےتر از آن بود که در خاک بماند... #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AHMADMASHLAB1995
💔
تماشاے پَرواز
عذابے بیش نیست
وقتی بالَت شکستہ باشــد
کاش من هم بالی داشتم تا به عرش کبریایی معبودم پرواز می کردم
آه شهادت...
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995