eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان آشنایی یکی از اعضا با 👇🏻👇🏻👇🏻
سلام خواستم بگم رفیق شهید داشتن خیلی خوبه زیاااد من اصلا نمیدونستم میش رفیق شهیدم داشته باشم یه روزی که عکس شهید احمد مشلب توگوشی دوستم دیدم تا یک هفته توفکر بودم حس خوبی بهم داد تا اینکه روزی یکی برام صوتی درباره رفقات با شهداااا داد یهو یاد شهید احمد مشلب افتادم ومن ایشون به عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم هرموقع که باهاش درد دل میکنم ارام میشم من بهش تودرددلام میگم داداش احمد و به لطف خدااا من الان دوتا رفیق شهید دارم که هرجفتشونم خیلی کمکا بهم کردن من واقعا شرمنده شهدام😔 دعام کنید 🌺 التماس دعای فراوان دارم از وقتی که کانال شهید احمد مشلب پیداکردم خیلی خوشحالم چون واقعا کانال خوبیه❤️🌺👌
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بہ دلم لڪ زده با خنـده ی تـو جـان بدهم طرحِ لبخنـــدِ تـو پـايـانِ پريشانے هاست... #شهید_احمد_مشلب
خاص بودن یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر را داشتن رنگ را داشتن اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن 🌸🌹 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
گاهی فقط باید بگویم دوستت دارم! ❤ #یاایهاالعزیز🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @
‌*: 💚 💚 بنویسید امید دلِ زهرا مهدی ست چاره کار همه ی مردم دنیا مهدی ست... السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_علی_اصغر_کلاته_سیفری🌹 مسلمان بودنش فقط برای خودش نبود، سعی می‌کرد اعضای خانه هم با او همراه ش
🌸 همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد.     توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورتش سرخ سرخ شده بود. خیلی عصبانی شده بودم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش.     پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتید! بیایید گردوها رو بردارید!  بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود؟!  گفت: بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد. اما من می دانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند. 🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 #تبیین_و_تحلیل | زینب کبری، الگوی رفتار اجتماعی زن مسلمان 🔸وضعیت سیاسی و مذهبی دورا
🔥 امام خامنه ای مدظله العالی: ارزش و عظمت زینب کبری، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام: 🔺هركه به غيرِ خداوند سبحان اميد بندد، اميدهايش را دروغ مى يابد
🌸 📝 🔆 امام مهدی در توقیعی خطاب به عثمان بن سعید فرمودند: از مخالفت با خدا بپرهیزید و تسلیم ما باشید و امر را به ما واگذارید. @AHMADMASHLAB1995
این یڪ‌توصیہ‌ۍ اخلاقــۍنیست ڪہ‌بایددلبستگۍها رادردنیاگـــم‌ڪرد، بلڪہ‌خبرازیڪ‌وضع‌ خطرناڪ‌مـــےدهد؛ هردلبستگےمارازیر شدیدترین لہ‌مےڪند....🌱(: 💥 🎙 🤞🏻 @AHMADMASHLAB1995
📚«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: 💫اُغزوا تُوَرِّثوا ابناءَكُم مَجداً. در جبهه‌های نبرد با دشمن همواره آماده و در راه خدا جهاد نمائید كه شرف و افتخار را بعد از خود برای فرزندانتان به یادگار خواهید گذاشت. 💫 📚(وسائل، ج ١١، ص ٩) @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_هشتم _رضا میخوام باهات حرف بزنم. آقا رضا عینکش را برداشت و گفت:باز چیه مر
امیرمهدی حورا را پیاده کرد و از توی ماشین سلام داد. دلش می خواست برود داخل حرم اما باید زودتر می رفت تا با خانوادش قضیه خواستگاری را در میان بگذارد. حورا آرام آرام به سمت حرم قدم برداشت. در دلش غوغایی بود که نمی دانست چگونه آرامش کند. کفش هایش را به کفش داری تحویل داد و داخل شد. چشمش که به ضریح افتاد اشک تمام صورتش را پرکرد. دلیل اشک هایش را نمی دانست. اشک خوشحالی بود! اشک تنهایی بود! اشک بی.... خودش هم نمی دانست در دلش چه خبر است؟ از شانس خوبش ضریح خلوت بود. به گوشه ضریح رفت و نشست چادرش را بر سرش کشید و تمام بغض هایش را خالی کرد. بغض هایی که خیلی وقت بود در وسط گلویش گیر کرده بودند و راه نفس کشیدنش را صد کرده بودند . گویا ساعت ها بود که به آن حالت مانده بود،چون صدای اذان نشان میداد هوا تاریک است و حورا ساعت هاست با خدایش خلوت کرده است. امیرمهدی در راه یک جعبه شیرینی خرید. به خانه رسید و ماشین را پارک کرد. زنگ در را فشرد که هدی دوید سمت در. _سلام مهدی آقا. _سلام هدی خانم. چه عجب از این ورا؟ _نفرمایین ماکه همیشه مزاحمیم. _مراحمین. امیر رضا رسید و گفت: به به آقا سید. حال و احوال؟ _سلام اقا رضا. قربان شما. شما خوبی؟ _از احوال پرسیای شما. _عه داداش. تیکه میندازی!؟ مادرش هم رسید و گفت: انقد این پسر منو اذیت نکن رضا. _سلام مادر جون. _سلام به روی ماهت. _بیا این پسر و عروستو جمع کن ریختن سر من بی گناه. _از دست شما ها حالا چرا جلو در وایسادین بیاین تو. همه به سمت پذیرایی حرکت کردند. _ مامان، بابا نیستن؟ _چرا مادر هس داره نماز میخونه،راستی قضیه این جعبه شیرینی چیه؟ _میگم مادرم میگم. بزار برم نماز بخونم اقاجونم بیاد اون موقع میگم. _باشه مادر برو التماس دعا. بعد نماز همه دور هم نشستند. _خب آقا سید حالا بگو قضیه این جعبه شیرینی چیه؟ _چشم داداش جان الان میگم. رو کرد سمت مادر و پدرش. _مگه همیشه نمیگفتین موقع زن گرفتنمه!؟ _چرا باباجان هنوزم میگیم. _خب اگه الان جور شده باشه چی؟ _جدی میگی مادر؟ کی هست حالا؟ آشناست ؟ _صبر کن مادر من, یکی یکی. دوست هدی خانمه. مادرش رو کرد سمت هدی و گفت: آره هدی جان راست میگه؟ _بله مادرجون دوست منه. همون که تو حرممون بود! _ آها همون دختره که تو رو بغل کرد؟ وای چقدرم ماه بود، _بله همونه مادر. ╔═...💕💕...══════╗ @AhmadMashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝