•••
#یڪ_آیہ
«وَأَلْـقَیْتُعَلَیْڪَمَحَبَّةًمِنِّۍ»
تـورابینهمہمحبوبڪردم•♥️•
#سورهطہ
🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995⌋
☺️🎡
غرورَم رو😌
مدیونِ حس تو اَمـ🍃
تو حیثیتِ سرزمین منے😻
🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995⌋
دلم گرفته ای رفیق....
کاش منم شبیه تو کم میشدم از روزگار...
#شهید_احمد_مشلب🥀✨
#مخصوص_پروفایل📲
#استفاده_بدون_لینک_حرام❌
✅ @AhmadMashlab1995
••🧡🖇••
اگهقاطیبشی؛رفیقبشی…؛
دوستبشی؛باامامزمانخودمونیبشی…؛
بیریشہپیشہبشی…؛
بیخوردهشیشہبشی…؛
پشتِرودخونہۍچهہڪنمچہڪنمِزندگی
رشتهیدلتدستِآقاباشه…؛
آقاعبورتمیده(:
#حاجحسینیڪتا💡
✅ @AhmadMashlab1995
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
💢شهادت مرزبان میناب در درگیری با قاچاقچیان سوخت
🔹 بنابر اعلام پایگاه خبری شهدای ناجا صبح امروز یک نفر از مرزبانان رشید و غیور دریابانی ناجا حین انجام وظیفه و ماموریت توقف شناورهای حامل کالای قاچاق سوخت به شهادت رسيد.
🔹بر اساس این گزارش؛ ستوانسوم "محمد احمدی سکل " به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد...! :) #شهید_احمد_مشلب🍃✨ #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMASHLAB1995
#شــهـادت...
داستـانِ مانـدگار آنـانے اَســت کـه دانستند...؛
دنــــیا
جاے #ماندننیست🍃
#شهید_احمد_مشلب🌻🦋
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
«بسیجیِ شھید!»
همین دو واژه سالهاست
که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛
در اوج فتنهها و سختیها و...
و بسیجی عشقی درسینه دارد
کھ هیچ قدرتی را توانِ مقابله
با آن نیست عشقِ بھ #شھادت!🌱
+هرکهبسیجیتر....پَـــر
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
«بسیجیِ شھید!» همین دو واژه سالهاست که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛ در اوج فتنهها و سختیها و... و ب
لندن نشین هـاهم الان مشغول پیدا
ڪردن یه پرونده ورزشی چیزی برا
قاتلای شهید هستن کهچند روز دیگه
هشتگِ #اعدام_نکنید بزنن فقط برا
تخریبِ نظام...😒
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_دوم کم کم زبانم باز می شود : به من گفته بودن همون موقع که بچه بودم فو
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_سوم
خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقدر نوازشم می کند که به خواب روم...
کمک عمه سفره صبحانه را جمع می کنم ، صدای زنگ می آید ، عمه از پشت آیفون می پرسد : کیه ؟
ونمی دانم چه جوابی میگرد که باتعجب به من نگاه می کند : یکیه میگه با تو کار داره . میگه اسمش نیمائه ! .....
چشمانم چهار تا می شود ! نیما ؟ اینجا ؟ آمده دنبال من ؟
یک چادر رنگی از عمه میگیرم وسرم می کنم ، در حیاط به سختی باز می شود ، شاید هم چون من عادت به این مدل در ندارم ! ....
پشت به در ایستاده ، با پیراهن سبز تیره و شلوار جین ، صدای نخراشیده باز شدن در را که می شنود ، بر می گردد ..
به محض اینکه چشمش به من می افتد ، مزه پرانی اش شروع شود : به ! خواهر پست مدرن ما چطوره ؟
-علیک سلام
- وعلیکم سلام ورحمه الله و برکاته ! وای عین مامان بزرگا شدی ، البته مامان بزرگ بودی !
- از اون سر شهر پاشدی بیای اینجا تیکه بارم کنی ؟
تازه انگار متوجه موقعیت وشرایط می شود ، شاید با دیدن چشمان سرخ و متورم ، یا صدای گرفته ام ...
سربه زیر می اندازد : متاسفم بابت اتفاقی که افتاده ...
یک اصل مهم در روابط من و نیما می گوید (خنده گرگ بی طمع نیست .) برای همین جواب نمی دهم و منتظر اصل حرفش می شوم....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_سوم خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقد
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_چهار
_دلم برات تنگ شده حوراء ، برگرد پیشمون .
پیداست از طرف مادر برای شست وشو مغز من اعزام شده ،پوزخنده میزنم : تو؟ تو دلت واسه من تنگ شده ؟ هه هه خندیدم !
- جدی میگم ...
-تازشم این مدت که نبودی قدرت دستم اومد، فکرم نکن مامان منو فرستاده اینجا ، خودم اومدم...
-واقعا انتظار داری باور کنم؟
-میخوای بکن میخوای نکن ...
روی پاهایم جابه جا می شوم و سرم را کمی به جلو خم میکنم ، لحنم رنگ خشن به خود می گیرد :
-ببین اقانیما ! ببین برادر محترم ! الان اینجا خونه منه ...
کسی هم نمیتونه منو برگردونه تو خونه ای که با منت توش بزرگ شدم ، میخوام توخونه خودم باشم...
خونه بابای خودِ خودمه ، به مامانمم سلام برسون بگو مثل قبل خیلی دوسش دارم...
گرچه ازش ناراحتم ، اگه دیگه کاری نداری نداری،برو چون زشته جلوی در وهمسایه...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
ادامہ دارد...🕊️
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
سلام علیکم
نتم مشکل پیدا کرده بود
بابت تاخیر عذر خواهی میکنم...
اگر راجب تعداد پارت ها و یااینکه دوست دارید بیشتر یا کمتر تایپ کنم با گوش جان می شنوم...
➡️ @Bent_alzahra_1995