eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
••• «وَأَلْـقَیْتُ‌عَلَیْڪَ‌مَحَبَّة‌ً‌مِنِّۍ» تـو‌رابین‌همہ‌محبوب‌ڪردم•♥️• 🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995
☺️🎡 غرورَم رو😌 مدیونِ حس تو اَمـ🍃 تو حیثیتِ سرزمین منے😻 ‌‌ 🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995
دلم گرفته ای رفیق.... کاش منم شبیه تو کم میشدم از روزگار... 🥀✨ 📲 ❌ ✅ @AhmadMashlab1995
••🧡🖇•• اگه‌قاطی‌بشی؛رفیق‌بشی…؛ دوست‌بشی؛باامام‌زمان‌خودمونی‌بشی…؛ بی‌ریشہ‌پیشہ‌بشی‌…؛ بی‌خورده‌شیشہ‌بشی…؛ پشتِ‌رودخونہ‌ۍچهہ‌ڪنم‌چہ‌ڪنمِ‌زندگی رشته‌ی‌دلت‌دستِ‌آقاباشه…؛ آقا‌عبورت‌میده(: 💡 ✅ @AhmadMashlab1995
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 💢شهادت مرزبان میناب در درگیری با قاچاقچیان سوخت 🔹 بنابر اعلام پایگاه خبری شهدای ناجا صبح امروز یک نفر از مرزبانان رشید و غیور دریابانی ناجا حین انجام وظیفه و ماموریت توقف شناورهای حامل کالای قاچاق سوخت به شهادت رسيد. 🔹بر اساس این گزارش؛ ستوانسوم "محمد احمدی سکل " به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ✅ @AhmadMashlab1995
«بسیجیِ شھید!» همین دو واژه سال‌هاست که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛ در اوج فتنه‌ها و سختی‌ها و... و‌ بسیجی عشقی درسینه دارد کھ هیچ‌ قدرتی را توانِ مقابله با آن نیست عشقِ بھ !🌱 +هرکه‌بسیجی‌تر....پَـــر ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
«بسیجیِ شھید!» همین دو واژه سال‌هاست که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛ در اوج فتنه‌ها و سختی‌ها و... و‌ ب
‌‌لندن‌ نشین‌ هـاهم الان مشغول پیدا ڪردن یه پرونده ورزشی‌ چیزی برا قاتلای‌ شهید هستن که‌چند روز دیگه هشتگِ بزنن فقط برا تخریبِ نظام...😒 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_دوم کم کم زبانم باز می شود : به من گفته بودن همون موقع که بچه بودم فو
خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقدر نوازشم می کند که به خواب روم... کمک عمه سفره صبحانه را جمع می کنم ، صدای زنگ می آید ، عمه از پشت آیفون می پرسد : کیه ؟ ونمی دانم چه جوابی میگرد که باتعجب به من نگاه می کند : یکیه میگه با تو کار داره . میگه اسمش نیمائه ! ..... چشمانم چهار تا می شود ! نیما ؟ اینجا ؟ آمده دنبال من ؟ یک چادر رنگی از عمه میگیرم وسرم می کنم ، در حیاط به سختی باز می شود ، شاید هم چون من عادت به این مدل در ندارم ! .... پشت به در ایستاده ، با پیراهن سبز تیره و شلوار جین ، صدای نخراشیده باز شدن در را که می شنود ، بر می گردد .. به محض اینکه چشمش به من می افتد ، مزه پرانی اش شروع شود : به ! خواهر پست مدرن ما چطوره ؟ -علیک سلام - وعلیکم سلام ورحمه الله و برکاته ! وای عین مامان بزرگا شدی ، البته مامان بزرگ بودی ! - از اون سر شهر پاشدی بیای اینجا تیکه بارم کنی ؟ تازه انگار متوجه موقعیت وشرایط می شود ، شاید با دیدن چشمان سرخ و متورم ، یا صدای گرفته ام ... سربه زیر می اندازد : متاسفم بابت اتفاقی که افتاده ... یک اصل مهم در روابط من و نیما می گوید (خنده گرگ بی طمع نیست .) برای همین جواب نمی دهم و منتظر اصل حرفش می شوم.... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_سوم خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقد
_دلم برات تنگ شده حوراء ، برگرد پیشمون . پیداست از طرف مادر برای شست وشو مغز من اعزام شده ،پوزخنده میزنم : تو؟ تو دلت واسه من تنگ شده ؟ هه هه خندیدم ! - جدی میگم ... -تازشم این مدت که نبودی قدرت دستم اومد، فکرم نکن مامان منو فرستاده اینجا ، خودم اومدم... -واقعا انتظار داری باور کنم؟ -میخوای بکن میخوای نکن ... روی پاهایم جابه جا می شوم و سرم را کمی به جلو خم میکنم ، لحنم رنگ خشن به خود می گیرد : -ببین اقانیما ! ببین برادر محترم ! الان اینجا خونه منه ... کسی هم نمیتونه منو برگردونه تو خونه ای که با منت توش بزرگ شدم ، میخوام توخونه خودم باشم... خونه بابای خودِ خودمه ، به مامانمم سلام برسون بگو مثل قبل خیلی دوسش دارم... گرچه ازش ناراحتم ، اگه دیگه کاری نداری نداری،برو چون زشته جلوی در وهمسایه... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ادامہ دارد...🕊️ ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
سلام علیکم نتم مشکل پیدا کرده بود بابت تاخیر عذر خواهی میکنم... اگر راجب تعداد پارت ها و یااینکه دوست دارید بیشتر یا کمتر تایپ کنم با گوش جان می شنوم... ➡️ @Bent_alzahra_1995