eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 بے بودن، دلگیرترین صفحہ از دفتر عشق است...! 💛🌿 @AHMADMASHLAB1995
فک کن تقارن مناظره فردا و ...🤦🏻‍♀ دیگه همتی و مهرعلیزاده جواب سلام مجری رو هم میگن: یکی یکدونه دختر/ چراغ خونه دختر.... 😐😂 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
•••✨🥀••• "رفیق‌شفیق" ڪھ‌ می‌گویندهمین‌هاهستند رفاقت شان‌از زمین‌شروع‌شد و‌تا‌بهشت‌ادامہ‌یافت . . . :) 🌱 🌻 ✅ @AHMADMASHLAB1995
‏آخوندِ ریش خاکستریِ متالیکِ عبا بنفش بزن بغل [ گشت ارشاد دولت رئیسی ] 😃 ✅ @AHMADMASHLAB1995
✋🏻 ‌هر انسانۍ اگر بپرسد کہ من برای چہ بہ دنیا آمده‌ام؟ میگویم برا تلاش پرنبرد و پررنج در راه تکامل خویشتن و انسانیّت🌱! 🌹 ✅ @AHMADMASHLAB1995
•| |• . سلام‌وعلیکم رفقآ🙂✨... "۳۹ روز ۸ ساعت ۵۷دقیقہ" مانده بہ عیدقࢪبان🐑... -در این مدت میخواییم چلہ "سوࢪه ملک" را بگیریم☺️🍃. -فقط 20 دقیقہ از وقتتو میگیرھ😅💫. -اگر بدونی چہ فضیلت‌ھایۍ دارررھ🤯💥!. °•°•°•°•°•° ⇦قرار مـا هࢪشبـــ قبل خواب(ساعت22)💛🌙. ⇦حتماً با وضو باشید🙃🌱. ⇦باحوصلہ و انگیزھ😌🌈. ☆★☆★☆★☆★☆ اگـر پایہ هستی ڪلمہ "یاعلے" رو بفرست پیوۍ👇🏻☄. { @Xx_hanifa_xX } بہ شیطون لعنت بفࢪست😒🚫.
پیامبر اکرمﷺ در مورد فضیلت سوره ملک فرمودند: -هر کس در شب سوره ملک را قرائت کند اجری مانند احیای شب قدر را خواهد داشت.🎋 -دوست دارم که سوره ملک در قلب هر مؤمنی باشد.🍃 -پیامبر خود هر شب پیش از خواب این سوره را قرائت می کردند.🌾 -نجات دهنده او از عذاب قبر است.🌱 منبع⇦⇩ مجمع البیان، ج10، ص66 کنزالعمال، ص 2648 مستدرک الوسائل، ج4، ص306 تفسیرالبرهان، سید هاشم بحرانی، جلد5، صفحه433 پ.ن:حیفـ ڪہ نمیتونم ڪل فضیلت هاتشو بزارم😪...
اے کہ مرا خواندھ‌اے؛ راھ نشانم بدھ🌸✨ 🌸🦋 ☺️ 🚫 ✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣ آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداشتم و زود از کلاس بیرون زدم. باید زودتر به سر کارم می رفتم. بعداز دانشگاه در شرکت فروش میلگرد کار می کردم. برایشان مشتری پیدا می کردم. به جاهایی که می خواستند ساختمان بسازند، می‌رفتم. شماره تماسشان را پیدا می کردم و زنگ می زدم. شرکت رامعرفی می کردم تا میلگردهایشان را از ما بخرند. خریدهای خانه همیشه با من بودوحقوقم راحت کفاف همه ی هزینه های خودم و مادرم را می رساند. البته مادرم خودش حقوق پدرم را داشت، ولی خوب من هم گاهی در مخارج کمکش می کردم. کنار ماشین که رسیدم باران شروع شد. سریع پشت فرمان نشستم و روشنش کردم و راه افتادم. هوا سرد تر شده بود. به خیابون اصلی که رسیدم. راحیل را دیدم که منتظرتاکسی کنار خیابان جدی و با ابهت ایستاده بود. متانت و وقارش به باران دهن کجی می کرد. به من برخورد که هم کلاسی‌ام کنار خیابان ایستاده باشد. جلو پایش ترمز زدم و شیشه راپایین کشیدم و سرم را کج کردم تا صدایم به او برسد. نمی دانستم چه صدایش کنم فامیلی‌اش را بلد نبودم. فکر کردم شاید خوشش نیاید اسم کوچکش را صدا کنم، برای همین بی مقدمه گفتم: –لطفا سوار شید من می رسونمتون، به خاطر بارندگی، حالا حالا ماشین گیرتون نمیاد. سرش را پایین آوردتا بتواند من را ببیند، با دیدنم گفت: –نه ممنون شما بفرمایید.مترو نزدیکه دیگه با مترومیرم. حالا از من اصرار و از او انکار. نمی دانم چرا ولی دلم می خواست سوارش کنم. انگار یک نبرد بود که من می خواستم پیروز میدان باشم. پیاده شدم و ماشین را دور زدم با فاصله کنارش ایستادم و خیلی جدی گفتم: –خانم مم...ببخشید من اسمتون رو نمی دونم. همانطور که از حرکت من تعجب کرده بود، به چشم هایم نگاه کردو آرام گفت: – رحمانی هستم. ــ خانم رحمانی لطفا تعارف رو کنار بزارید. می خواستم بگویم شماهم مثل خواهرم، ولی به جایش گفتم: –فکر کنید منم راننده تاکسی هستم، بعد اخم هایم را در هم کردم و گفتم: – به اندازه ی راننده تاکسی نمی تونید بهم اعتماد کنید؟ چشم‌هایش را زیر انداخت و گفت: –این حرفا چیه، من فقط... نگذاشتم حرفش را تمام کند، در عقب ماشین را باز کردم و گفتم: – لطفا بفرمایید،در حد یه همکلاسی که قبولم دارید. با تردید دوباره نگاهی به من انداخت و تشکر کرد و رفت نشست. من هم امدم پشت فرمان نشستم و حرکت کردم. آهنگ عاشقانه ایی در حال پخش بود، از آینه نگاهی به او انداختم سرش در گوشی‌اش بود. چند دقیقه که گذشت سرش را بلند کرد و گفت: –ببخشید که مزاحمتون شدم،لطفا ایستگاه بعدی مترو نگه دارید. صدای پخش را کم کردم تا راحت تر صدایش را بشنوم. –نه خانم رحمانی می رسونمتون. خیلی جدی گفت: –تا همین جا هم لطف کردید، ممنونم. بیشتر اصرارنکردم صورت خوشی نداشت. گفتم: –هر جور راحتید، دوباره صدای پخش را زیاد کردم. نگاهی با اخم از آینه نثارم کرد و گفت: –همون صداش کم باشه بهتره. ــ اصلا خاموشش می کنم، به خاطر شما صداش رو زیاد کردم، گفتم شاید بخواهید گوش کنید. ــ من این جور موسیقی هارو گوش نمی کنم. دوباره به خودم جرات دادم و گفتم: – پس چه جورش رو گوش می کنید؟ به رو به رو زل زدو گفت: –این سبک موسیقی ها آدما رو از حقیقت زندگی دور می کنه. لطفا همینجا نگه دارید، رسیدیم. بعدهم تشکر کردو پیاده شد. همانطورکه رفتنش را نگاه می کردم. حرفهایش در ذهنم می‌چرخیدند. 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣ حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند. ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم. هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت. از سارا دلیلش راپرسیدم گفت: –نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود. باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوه‌ام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد. فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند. پس چرا نیامد؟ بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم: –سلام خانم رحمانی. سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد. وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد. کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم: –خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم. باتردید نگاهم کردو گفت: –چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم، لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم: –زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید. جزوه را گرفت و گفت: –ممنون، فردا براتون میارم. ــ اصلا عجله ایی نیست. سرجایش نشست. حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی. تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم. سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت: –به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم: –اشکالی داره؟ –نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم... نگذاشتم حرفش را تمام کند. – اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه. گردنش را بالاوپایین کردو گفت: –اوووه بله، و رفت نشست. 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
💔 گر به صَحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان! آسوده‌ایم 💔 🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین است دیگر، بہ ناگہ پنجره اي باز مےشود بہ سمت بهشت؛ مهم تویے!!! کہ چقدر بہ این طرف پنجره دلبستگے دارے...💔! کلیپے از 🌸🌻 💫 ♥️🌿 ✅ @AHMADMASHLAB1995
میـݪاد حضـرت فاطمہ معصومہ و روز دختـر مبـارڪ بـاد🌸✨
💔 نامِ‌ را بُـردیم در هیاهویِ‌ دنیا ما‌ را‌صـداکُـن درهیاهویِ‌ قیامت... 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
فاطمه و زینب و معصومه فرقی ندارد. پای حمایت از امام که وسط باشد، یک‌پا مرد میدان‌اند. برای یاری امامشان فقط دعا نمی‌کنند، وارد عمل می‌شوند. برای شناساندنش فقط حرف نمی‌زنند، حرکت می‌کنند. مانند دختر موسی بن جعفر که در معرفت و یاری امامش به جایی می‌رسد که مزارش هم می‌شود پایگاه امام‌شناسی تا سرباز تربیت کند برای روز قیام. 🌸ولادت و مبارک باد🌸 ✅ @AHMADMASHLAB1995
❞خاڪ‌مشھد نسخہ‌ایرانی‌ڪرب‌وبلاسٺ حضرٺ‌معصومہ زینب‌را معادل‌میشود❝
وصیت بہ خواهرشان: خواهرم! دوستت دارم، درست است ما هردو به هم وابسته ایم، مواظب خودت باش و در خط اهل بیت باش، مواظب دین و نماز و حجاب و مادر خود باش. در همه این امور مراقب باش و بدان تورا دوست دارم...(: 🌱🌸 میـݪاد حضـرت فاطمہ معصومہ و روز دختـر مبـارڪ بـاد🌹 🍂 ✅ @AHMADMASHLAB1995