شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_شصتوششم6⃣6⃣ بعد از رفتن بچه ها سعیده مان
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_شصتوهفتم7⃣6⃣
یک هفتهایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت:
– جامون عوض شدهها، حالا دیگه من پام خوب شده، شما میلنگی.
باخنده گفتم:
– شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سختهها، حالا می فهمم شما چقدر صبور بودید.
آهی کشید و گفت:
–وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همهی دردها مثل درد شکستگی باشه.
نفهمیدم یقهی کدام درد را گرفته وبازبان بی زبانی شکایتش را میکند. بی اعتنا به دردی که آزارش می دهدگفتم:
ــ یه سوال؟
آرام مثل یک معلم دلسوز گفت:
– شما دوتا بپرسید.
–پس چرا بعضی ها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمیکنن و خیلی بیتابی می کنن. حتی بعضیها خودکشی هم می کنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟
ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست.
همین رضایته باعث صبر انسان میشه.
فوری گفتم:
ــ خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه.
ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرومادرش اعتمادداره ...
راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟
ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم، ولی دختر خالم کاری براش پیش امد دیگه گفت فردا بریم.
ــ چرا فردا، من الان میام دنبالتون بریم.
ــ نه، زحمت نکشید، حالا عجله ایی نیست.
ــ خدا دختر خالتون رو خیر بده که نتونسته بیاد. با هم میریم دیگه...یعنی شما دلتون واسه ریحانه تنگ نشده؟
مکثی کردم و گفتم:
–چرا خب، خیلی زیاد.
باهمان تحکم جذاب همیشگیاش گفت:
– تا یه ساعت دیگه میام، فعلا خداحافظ.
اصلا منتظر خداحافظی من نشد.
وقتی به مادر گفتم زیاد موافق نبود، با اصرار من رضایت داد. چون دلم نمی خواست معلم قهرمانم راناامیدکنم.
مادر گفت:
– خودم تا دم در ماشین می برمت و بهش سفارشت رو می کنم، اینجوری بهتره. نمیدانم مادر از چه نگران بود.
شاید چون شناخت کافی از کمیل نداشت.
وقتی کمیل مادر را دید از ماشین پیاده شد. ماشین را دور زد و منتظر ایستاد تا ما نزدیکش شویم. دیگه بدونه کمک کسی، فقط با عصا می توانستم راه بروم.
بعد از سفارشهای مادر حرکت کردیم.
ریحانه با دیدنم از صندلیاش پایین امد و خودش راتوی بغلم انداخت. محکم دربغلم گرفتمش وبوسه بارانش کردم اوهم سرش راروی شانهام گذاشت ودیگر تکان نخورد. ولی گاهی چیزاهایی با خودش می گفت.
دوباره بوسیدمش و گفتم:
–چی میگی ریحانم.
پدرش گفت:
– جدیدا یه چیزایی میگه، داره به حرف میوفته. صورتش رادر دستهایم قاب کردم و گفتم:
– چقدر زود بزرگ شدی تو.
کمیل نفسش را عمیق بیرون داد و حرفی نزد.
آهی که کشید، چقدرحرف ناگفته بود، حتما باخودش فکرمی کند که آخر دختر تو چه می دانی تنها ماندن، آن هم بایک بچه یعنی چه...
شایدم هم در دلش می گوید، این دختر چه دل، خجسته ایی دارد، زودبزرگ شدن برای بچه هایی است که مادربالای سرشان است، "مادر" چه واژه ی نایابی است برای ریحانه ام. کاش میمردم وآن شب با سعیده بیرون نمی رفتیم. کاش همه ی آن اتفاق یک کابوس وحشتناک بود و با بازشدن چشم هایم همه چیز تمام میشد. کاش هردفعه با دیدن ریحانه شرمنده اش نبودم..."
صدای آرام وگرم آقامعلم دست افکارم راگرفت وازآن حال وهوابیرونش آورد.
– راستش واسه عید دیدنی با زهرا می خواستیم بیاییم، ولی اونا رفتن شهرستان پیش مامان و بابا، دیگه نشد. گفتم اگه تنهایی بیام ممکنه خانواده معذب باشند.
زهرا اینا تازه دیشب امدند.
باتعجب گفتم:
–شما چرا نرفتید؟
من و ریحان فردا میریم. ما که کسی رو اینجا نداریم. خیلی قبل از عید رفتیم با ریحانه وسایل سفره هفت سین و آجیل و ... خریدیم، به هوای شما، گفتم عید دیدنی میایید، بعد اشاره به پام کردو گفت:
–شماهم که اینجوری شدید.
دلم برایش سوخت. چقدر تنها بود.
بدون فکر گفتم:
–حالا نمیشه با همین پام بیام؟
نگاه مهربانی خرجم کرد و گفت:
–قدمتون رو چشم. کی انشاالله؟
فوری گفتم:
–امروز.بعداز دکتر.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد رحمان فتحالهی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعوطن✨ 🌴ولادت⇦2شهریور سـال1352🌿 🌴محـل ولادت⇦_
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد مجتبی کرمی💫
✨جـزء شهـداے مدافعحرم✨
🌴ولادت⇦20آذر سـال1365🌿
🌴محـل ولادت⇦روستای کهنوش_همدان🌿
🌴شهـادت⇦25مهر سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦حلب_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦توسط تک تیراندازان داعش بر اثر اصابت گلوله غناصه به سرش بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
{بِــسْمِ رَبّْ الشُھَـداء وَ الصِدیقْیـن🌸✨}
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
"آجرڪاللّٰہ يـا بقيةاللّٰه" #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸 | #اللهـمعجـللولیـڪ
و تو
هماناکسیرآرامبخشزمینے؛
کھسالهاست،آنرابرمدارش،آرامنگہداشتهاے! ✨
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛓💕
جان و دلم ساکناست
زآنکه
دل و جانم اوست...♥️
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#کار_خودمونہ☺️
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
درحالیکه یه عده دارن از گرسنگی جون میدن؛
یه عده مثل مهراب قاسمخانی گربهی حاملهشونو میبرن سونوگرافی و تو استوری اینستگرام میزنن "دارم پدربزرگ میشم!"
من یکی اون بیت المالی که قسمتیش حق منه رو حروم دارم صدا و سیما خرج این سلبریتی های اجاره ای کنه.همینا بودن روحانی رو به خلق الله قالب کردن🥲
✅ @AHMADMASHLAB1995
🌸💕
آنڪس ڪہ گشت ڪشتہ، ز سوداے چشم تو
خیزد صباح روز قیامت، ز خاڪ مست...🌿
۱۷روزتاعیدغدیرخم🎊
#روز_شمار_غدیر
✅ @AHMADMASHLAB1995
لباس یاسے بر تن کرد زهرا
ڪنار دست او بِنشست مولا
محمد خطبہ خواند، زهرا بلے گفت
غلط گفتم؛ بلے نہ یاعلے گفت...!
#یاعلےگفتیموعشقاغازشد💚•
#عیدکم_مبروک🌸🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بچہ شیعہ هـا ولنتـاینتـون مبـارڪا باشہ😌✌️🏻
براے همسراتون هدیہ فراموش نشہها😁
سالگرد پیوند بانوے آب و آینہ و حیدرکرارِ هست و هدیہ واجب☺️🌹
#روزعشقمافقطپیوندزهراوعلیست❤️