eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🍂🌪」 ••• دنـیا‌همہ‌شـعر‌اسـت بہ‌چـشـمم‌امـا... شـعـرےڪہ‌تڪان‌دادمـرا چـشـم‌تـۅ‌بـود...⛈ ترجمہ: دوست دارم برادرم! حتے اگر دورے... کلیپے از 🌸🌻 💫 🌺 ✅ @AHMADMASHLAB1995
موسی باباخانی به درک واصل شد✌️🏻💥 رهبر حزب تروریستی دموکرات کردستان ایران(تحت حمایت موساد) در هتلی در اربیل عراق توسط گروهی ناشناس ترور شد💪🏻 ✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از بیداری ملت
🛑🛑 متاسفانه ۴۰ ساله که جمهوری اسلامی در حال ظلم به قشر محترم فوتبالیست است 💔. ✍️بیداری ملت  @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🕯]• رفتہ‌رفتہ‌نالہ‌ےمظلوم‌دارد‌مےرسد💔💫 🥀 ۲روزتامحرم‌الحسین🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
[🌿••] ❬چطور؎میتونےادامھ‌بد؎؟/: -من‌هردفعھ‌نشستم‌ شھداتاڪمرخم‌شدن‌دست‌درازڪردن برام‌بلندم‌ڪنن‌؛ توبود؎دستتونمیداد؎بھشون؟...𖨥ꔷ͜ꔷ❭ 🖐🏻(: ✅ @AHMADMASHLAB1995
نمےدانـم شاید لبخنـدهایتان تسبیـح خداوند بود ڪہ اینگونہ دلنشین مانده است...💕🕊 نقاشے🎨 ☺️ 🚫 ✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_صدوبیست‌ونهم9⃣2⃣1⃣ هنوز کارهایم کامل تمام
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣3⃣1⃣ از حرفش کمی جا خوردم و تپش قلب گرفتم. همانجا ایستادم، او هم ایستاد. خجالت را کنار گذاشتم و در چشم‌هایش نگاه کردم. چطور می‌گفتم که خیلی دوستش دارم. آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم: –من از قانون جذبی که گفتید چیزی سردرنمیارم. ولی شاید این بار روی شما عمل کرده باشه، چون خیلی قبل از این که شما متوجه‌ی من شده باشید. من شما رو دیده بودم و اون کششی که ازش حرف زدید در من بوجود امد. سرم را پایین انداختم و دنباله‌ی حرفم را گرفتم: –وقتی شما هم از علاقتون گفتید، متوجه شدم که خدا داره امتحانم میکنه. شاید خدا مارو سر راه هم قرار داده تا ببینه بازم به قراری که باهاش گذاشتم پایبندم. چون گاهی وقتی انسان به چیزهایی که توی ذهنش غیر قابل باوره میرسه، ممکنه از هیجانش، قول و قرارش یادش بره. آخه با توجه به حرفهایی که قبلا گفتید، غیر ممکن بود که شما هم به من علاقمند بشید. ذوق را در چشم هایش دیدم. مهربان پرسید: – کدوم قرار؟ شروع به قدم زدن در آن خیابان خلوت کردیم و گفتم: –اذان. وقتی قیافه‌ی متعجبش را دیدم، ادامه دادم: –یادتونه اون بازی کامپیوتری رو گفتم؟ –خب؟ –خدا اونقدر مانع سر راه آدمها قرار میده، تا نتونن به قرارشون برسن. مثل همون بازیهای هیجان انگیزو گاهی هم ترسناک. ولی آدم ها باید زرنگ باشن، اونی برندس که پیچ و خم راهها رو بهتر بتونه پیدا کنه. این مهریه‌‌ایی که گفتم، تنها راهی بود که به ذهنم رسید، برای رسیدن به قرارم با خدا. می‌خوام به خدا ثابت کنم که من فقط از روی شکم سیری و خوشی نیست که دستورش رو گوش میکنم. روزهایی توی زندگیم بوده که برام سخت بوده، یا مشکلاتی داشتم که سر قرار رسیدن برام واقعا مشکل بود. ولی خب همیشه یه راهی پیدا میشه، تا آدم به هدفش برسه. این رسیدن سر قرارم اصلا مانعی نیست برای دوست داشتن عزیزان. بلکه حتی یه پلکانه برای بیشتر علاقمند شدن. همانطور که کنارم قدم بر‌می‌داشت، نگاهم کرد. هنوز متعجب بود. دستهایش را در جیبش قرار داد و نفس عمیقی کشید. –یعنی به نظر تو زندگی یه بازیه؟ –میشه اینطور هم گفت، یه بازی گاهی، پیچیده. البته من اینطور تعبیرش می‌کنم. چون همیشه دنبال راه حل هستم. شاید بشه گفت یه معماست. فقط فرقی که هست، توی نتیجشه. شاید بعضی بازیها نتیجه‌ایی نداشته باشن، وفقط محض سرگرمی درست شده باشند.، ولی زندگی این‌طور نیست. یعنی نباید باشه. نباید از سر سرگرمی زندگی کرد. این دنیا با همه‌ی سختیهاش یه نتیجه‌ی عالی داره... صدای زنگ گوشی‌اش باعث شد سکوت کنم. از صحبتهایی که با فرد پشت خط کرد فهمیدم که با مادرش صحبت می‌کند. بعد از قطع تماس با خنده گفت: –نمی‌دونم چرا مامانم امشب نگرانم شده. خب ادامه ی حرفت رو بزن. با لبخند گفتم: –می‌خواهید ادامه‌ی بحث بمونه برای بعد. زودتر برید تامامانتون نگران نشه. دستم را گرفت و نگاهی به اطراف انداخت و گفت: –اینجا پرنده هم پر نمیزنه، چه محل خلوتی دارید. بعد بوسه‌ایی روی دستم زد. –خوش به حال مامانم با این عروس گلش... 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_صدوسی‌ام0⃣3⃣1⃣ از حرفش کمی جا خوردم و تپش
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣3⃣1⃣ شنبه هنوز پایم به دانشگاه نرسیده بود، سوگند جلویم سبز شدو بغلم کردو تبریک گفت.قبلا برایش همه چیز را تعریف کرده بودم و تبریک گفته بود، ولی به قول خودش هیچ چیز حرف زدن رو در رو نمیشه. به سر تا پایم نگاهی کردو گفت: – بالاخره کار خودت رو کردی نه؟ به افق خیره شدم و لبخندزدم. بوسه ایی از گونه ام کردو گفت: ان شاالله خوشبخت بشی عزیزم. در محوطه سارا را دیدم، سلام دادم و احوال پرسی کردم، خیلی سرد جواب دادو پیشمان نماندو رفت. نگاهی متعجبی به سوگند انداختم و گفتم: –حالش خوب نیست؟ سوگند شانه ایی بالا انداخت و گفت: –اینم معلوم نیست چشه، نه به اون که هر وقت بهم زنگ می زنه سراغ تو رو می گیره و میگه از راحیل خبر داری یا نه، نه به این که اینجوری باهات احوالپرسی می کنه. ــ از تو حال من رو می پرسه؟ خوب چرا به خودم زنگ نمی زنه؟ سوگند کیفش رو از روی دوشش سر داد روی دستش و گفت: — چی بگم والا، آدم که از دل دیگران خبر نداره، فقط خدا می دونه. به سالن که رسیدیم آرش را دیدم که با دوستهایش مشغول صحبت بود. با دیدن ما فوری به طرفمان امدو سلام کرد و دستش را دراز کرد طرفم برای دست دادن. با تردید دستم را جلو بردم. دستم را محکم گرفت و فشار داد، کمی دردم امد ولی سعی کردم به روی خودم نیاورم. سوگند با لبخند به آرش سلام دادو تبریک گفت و به طرف کلاسش رفت. آرش آنقدر مهربان نگاهم کرد که یک لحظه زمان و مکان را فراموش کردم و غرق نگاهش شدم. با فشاردوباره ایی که به دستم وارد کرد آخی گفتم و اخمی کردم. خنده ایی کردو گفت: –درد گرفت؟ به خاطر این بود که دیر کردی و تلفنتم جواب ندادی و نگرانم کردی خانم. ــ ببخشید دیشب دیر خوابیدم. گوشیمم جا گذاشتم خونه. بعد نگاهی به دستهایمان که در هم گره خورده بود انداختم و گفتم: –میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟ ــ شما جون بخواه، چرا خواهش، شما دستور بفرمایید. ــ میشه توی دانشگاه دستهای هم رو نگیریم. باتعجب گفت: –ماکه محرمیم. ــ درسته، ولی همه که نمی دونند. بعدشم دانشگاه محیطش با جاهای دیگه فرق می کنه. دستش را شل کرد و من‌هم آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم. درآخرین لحظه فشاری به دستش دادم. لبخندی زدو به طرف کلاس راه افتادیم. نزدیک کلاس که شدیم گفت: –پس حالا که گوشیتم جا گذاشتی سر یه ساعت مشخصی که می گم بیا کنار ماشین، تابا هم بریم. یه وقت اگه ندیدمت از الان بگم، که دوباره زیر پام علف سبز نشه. بعد از قرار گذاشتن وارد کلاس شدیم. چند تا از پسرها با دیدن ما شروع به صوت وکف زدن، کردند. کم‌کم بقیه ی بچه ها هم همراهی‌شان کردندو کلی کلاس را شلوغ کردند. من که اصلا انتظارش را نداشتم هاج و واج مانده بودم. ولی آرش انگار زیاد هم جا نخورده بودو با خنده و شوخی همراهی‌شان می کرد. همه باهم بادا بادا مبارک باد می خواندند. آرش کنار گوشم گفت: – کی چند دقیقه پیش می گفت، همه که نمی دونند؟ همانطور با بهت نگاهش کردم و گفتم: – چطوری تو این فرصت کم به همه خبر دادید؟ یعنی خبر اسوشیدت پرس باید بیاد از شما... دختر ها دیگه نگذاشتند حرفم را تمام کنم، دورم جمع شده بودند و تبریک می گفتندو سربه سرم می گذاشتند. یکی از بچه ها که من اصلا سنمی با او نداشتم گفت: – رحمانی، از وقتی شنیدم تو با آرش نامزد کردی شاخام خیلی اذیتم می کنه. آخه چطوری میشه؟ آرش باهمه ی دخترها می گفت و می خندید و خوش و بش می کرد اِلا تو، من حتی یه بارم شمارو باهم ندیدم اونوقت چطوری آخه...جلل الخالق. من فقط لبخند زدم ولی سوگند یه فیگور فیلسوفانه ایی به خودش گرفت و گفت: –اگر عشق، عشق باشه، اصلا نیازی به حرف زدن نداره. بچه‌ها همه باهم خندیدند. همان موقع استاد وارد شدو همه سرجاهایشان نشستند. آرش ماشین را روشن کردو راه افتاد. هنوز چند دقیقه ایی نگذشته بود که گفت: –موافقی بریم پارک؟ ــ باشه. نگاهی به من انداخت ودستم را گرفت، از حرکت ناگهانی‌اش تعجب کردم و این از نگاه تیز بینش دور نماندو گفت: – اینجا که مجازه نه؟ تبسمی کردم و گفتم: –اختیار من دست شماست، اگه منم گاهی چیزی می گم، فقط یه نظره، تصمیم گیرنده همیشه شمایید آقا. نگاهش رنگ تعجب گرفت و ماشین را کنار زد و دستم را رها کردوترمز دستی را محکم کشیدو گفت: – چی گفتی؟ من هم با استرس گفتم: –حرف بدی زدم؟ دوباره دستم را گرفت و بوسه ی محکمی رویش نشاندو گفت:
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_صدوسی‌ویکم1⃣3⃣1⃣ شنبه هنوز پایم به دانشگا
– نه، فقط من زیاد جنبه ندارم، حداقل موقعی که دارم رانندگی می کنم، از این حرفها نزن. خندیدم و گفتم: –آهان، حالا منظورتون رو فهمیدم. اخم شیرینی کردوگفت: – اینقدرم شما، شما نکن. وقتی سکوتم را دید دنباله ی حرفش را گرفت و گفت: –اینجوری که میگی احساس راحتی نمی کنم. سرم را پایین انداختم. ــ فکر کنم کمی زمان ببره. 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
‏آقای رامبد جوان: همین جایی که بهش میگی «مملکت داغون» دقیقا جاییه که توش میلیارد میلیارد پول پارو میکنی، تبدیل به دلار می‌کنی می‌بری خارج خرجش میکنی و بچه ات رو دنیا میاری؛ اینجا ایران کشور ماست احترام خودت رو نگه دار ، امثال تو نبودن ناپاک های اصلاح طلب موفق نمی‌شدن موجودی مثل حسن روحانی رو در دامن این ملت بندازن و ایران رو پنجاه سال عقب بیاندازند! @AHMADMASHLAB1995
💔 •┈┈••••✾••﷽••✾••┈┈• تاریخ تولد: ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ محل تولد: روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر  تاریخ شهادت: ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ محل شهادت: دمشق سوریه وضعیت تأهل: متأهل تعداد فرزندان: یک دختر به نام رضوانه تحصیلات: کارشناسی ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی تهران مرکز esargaran.iau.ir 📚موضوع مرتبط: 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 •┈┈••••✾••﷽••✾••┈┈• تاریخ تولد: ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ محل تولد: روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع
شهید هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفی‌ها و تکفیری‌ها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در تاریخ ۲۸ مرداد ۹۲، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط تروریست‌های تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید هادی باغبانی ابتدا در تاریخ ۳۰ مرداد ۹۲، در محل سکونت سابق وی در محله حکیمیه تهران و سپس در تاریخ ۳۱ مرداد سال ۹۲، در زادگاه وی، شهرستان بابلسر و با حضور گسترده و حماسی امت حزب‌الله تشییع و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکر این شهید فرهنگی، تعدادی از مسئولان ارشد استانی، نظامی، خانواده‌های شهدا و ایثارگران و اقشار مختلف مردم حضور داشتند.   Martyr Hadi Baghbani Hadi Baghbani was born in ۱۹۸۳ in Darbedin Village in Bahnamir County in Babolsar city, Mazandaran province, North of Iran. He was the third child of the family. His father worked for raol road. So, he lived in different cities such as Bandar Turkmen and Firozkuh, He entered the technical university of Karaj city, but changed his course and went to Avicenna University in Tehran. He was fund of artistic works and making documentary films. He used to cooperate with TV on producing documentary films about Iraqi imposed war against Iran. He went to Syria to make a documentary film about the war-torn situation of the people in that country. But he was martyred by the rebel fighters of Jahad el-Nosrah around Damascus, the capital city of Syria. mazandaran.irib.ir 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
•••🌿 رفتي و رُبودے دلِ یك شہر مبتلا را..؛ تا ڪے ڪنیم بے صبرے ڪ نیست ما را...💔 🌸🦋 ☺️ 🕊 پ‌ن:هم‌اکنون‌مزارشھداےگمنام‌ بہ‌نیابت‌ازشھیدأحمد🌙 🚫 ✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💕•° . . | عیسی دمۍ کجاست کہ احیاۍ ما کند؟! ما را بہ جز تو در همہ عالم عزیز نیست...! کلیپے از 🌸🌻 💫 ♥️🌿 ✅ @AHMADMASHLAB1995
وزیر دفاع رژیم صهیونیستی: ایران دیگر فقط یک چالش برای اسرائیل نیست، بلکه به یک مشکل منطقه‌ای و جهانی تبدیل شده است! ایران: آره😂😂😂 @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از  گاندو
♦️مأمور مخفی سابق ایران، به شهادت رسید "محمدرضا مدحی" از جانبازان ۸ سال دفاع مقدس و مأمور مخفی ایران و نفوذی در سازمان‌های CIA و موساد، پس از مدتها تحمل رنج بیماری دارفانی را وداع گفت و به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مراسم تشییع پیکر مطهر شهید فردا دوشنبه ۱۸مرداد ساعت ۱۱ صبح، از مقابل غسالخانه بهشت زهرا (تهران) به سمت مزار شهدا برگزار خواهد شد. 🌹 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرسد بوۍ‌ مٌحرم‌ از میانِ‌ کوچھ‌هـٰا🖤✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀 ۱روزتامحرم‌الحسین🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هروقت راه راگم ڪردین، راه شهدا راپیش بگیرید، خط مشے آنهارا بگیرید، وسعی کنید ڪه شهدایے زنده زندگی
•[﷽]• خدایا... ببخش‌آن‌گناهانی‌را‌که ازروی‌جهالت‌انجام‌داده‌ام..! ببخش‌آن‌خطاهـایی‌راکه‌دیـدی وحیانکردم...❗️ خدایا...🤲 تـورابــه‌محــرمِ‌حسین(ع) مراهم‌محرم‌کن‌،این‌غلام‌روسیاهِ پـرگنـاهِ‌بی‌پنـاه‌راهــم‌پنـاه‌بـده... 🥀 🍃 !🕊 ✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار حاجی زاده درپاسخ به تهدیدهای اخیر رژیم صهیونیستی: اگه دوست دارند ایران رو آزمایش کنند! حتما جواب سختی خواهیم داد همچین غلطی نخواهند کرد + حق انتخاب باخودته! اگه به ایران حمله نکنی؛ اون 18سال رو میبینی! اگه به ایران حمله کنی؛ طبیعتا 18روز آینده رو هم نخواهی دید! 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
[♥️✨] ماملٺ‌اما‌م‌حسیــنیم!🖤✨ ما‌ملٺ‌شهادٺیم!🖤✨ 🌸 😌🌱 🌱🌸 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
'💙' - ‌ هـرچنـد‌ڪمۍ‌فـرج‌تمنـٰآڪردیم ولـۍ‌بـٰآواژھ‌ۍ‌انتـظآر‌بـد‌تاڪردیم💔••! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلا
⸀📽'! یکی‌میگفت‌حِس‌میکنم‌ازامام‌زمانَم‌دورشدم..! دیگه‌اون‌نوکرقبل‌نیستم...:)) رفیق‌یه‌نگاه‌به‌قَلبت‌بندازببین‌اصلاجایی‌برای «مَ‌ه‌دیِ»فاطِمه‌عج‌گذاشتی یا نه؟!🚶🏻‍♂