فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کۍ شۅد حـر بشۅمـ تۅبہ مردانہ ڪنم✨..؟
رفقـا همگے بلنـد بگیـد یـاحسیـݩ✋🏻🖤
#محرم🏴
#کار_خودمونہ🌿
☑️ @AHMADMASHLAB1995
[ #تلنگر✨🍃 ]
حاج نریمان میگفت :
بچهها وقتے از هیئت میرید بیرون
اشکاتون؛ ضجههاتون و غلط کردم
غلط کردماتون رو لطفا یادتوننره.. :)
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پاے_درس_ولایت🔥 #امام_خامنہای: هر وقت که دل امام حسین (ع) براى پیامبر(ص) تنگ مىشد، به حضرت علی اک
#پاے_درس_ولایت 🔰
رهبر معظم انقلاب اسلامی:
در زندگی حسینبنعلی علیهالسّلام، یک نقطه برجسته، مثل قلهای ڪه همه دامنهها را تحٺ الشعاع خود قرار مےدهد، وجود دارد و آن عاشورا است.
#محرم🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
Hossein Taheri - Hale Delam.mp3
4.56M
#نوحه🏴
"آقاۍحسینطاهـری"
☑️ @AHMADMASHLAB1995
[♥️✨]
اۍعشقッ
ببینچهڪردهایباآنمردڪهمیخواسټ
راهرابندد . . .
وݪۍدلبسٺ! :(((♥️✨
#حربنریاحۍ🖤
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸
#کار_خودمونہ..
#حذف_لوگو_حرام🚫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسیوششم6⃣3⃣1⃣ داخل ماشین نشستم و سلام کر
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوسیوهفتم7⃣3⃣1⃣
چادر و مانتوام را آویزان کرد و اشاره ایی به روسری ام کردو گفت:
– اونم بده دیگه.
ــ نه، آخه الان آقا کیارش میاد...
ــ اون دیر میاد، هر وقت امد سرت کن.
مردد بودم، از خجالتم نمی خواستم این کار را بکنم. چون اگه روسری ام را در میاوردم تاپم بیشتر نمود پیدا می کرد.
به طرف کیفم رفتم، رو سارافونی را از کیفم در آوردم و تنم کردم.
بعد روسری ام را در آوردم و شروع کردم به تا زدن، که دیدم آرش یک چوب رختی جلویم گرفت و گفت:
–اونارو آویزون کردم. اینم آویزون کن، نمی خواد تا کنی.
چوب لباسی را ازش گرفتم و گفتم:
– چشم.
لبخندی زدو گفت:
– چشمت بی بلا عزیزم.
نشست روی تخت و دستهایش را در پشتش اهرم کرد و خیره شد به من.
از کیفم صندل هایم را درآوردم و پوشیدم و گفتم:
–بریم دیگه.
با دست دوتا ضربه زد روی تخت و گفت:
– بیا بشین.
کنارش نشستم و گفتم:
–بد نباشه ما اینجا نشستیم. بی توجه به حرفم.
دست انداخت به کلیپسم و بازش کردو گفت:
–حیف این موهای خوشگلت نیست جمع کردی بالا.
موهایم ریخت پایین و انتهایش روی تخت پخش شد.
آرش مدام دست می کشید روی موهایم و با خودش زیر لبی می گفت:
–چقدرم جنسش نرم و خوبه.
می خواستم حرفی بزنم تا حواسش پرت شود. شاید نبود سکوت باعث بشود معذب بودن من هم کم شود. پرسیدم:
–چقدر طول می کشه فکر کنی؟
با تعجب نگاهم کردو گفت:
–بابت چی؟
ــ همون قوله دیگه.
بلند گفت:
–آهان، راستش، نمی تونم بهت قول بدم، چون گاهی مامانم حرف زور می زنه، مثل همین امروز که یه حرف زور زدو برنامه هامون رو بهم ریخت.
ــ اشکال نداره آرش جان بالاخره مادره.گلایه آمیز گفت:
– اونقدر دوستت دارم نمی تونم همچین قولی بهت بدم عشقم.
غمگین نگاهش کردم.
دستش را دور شانهام انداخت و خودش را به طرفم مایل کرد و صورتش را روی سرم گذاشت و گفت:
–ولی اگه تو بخواهی قول می دم.
سرم را بلند کردم و نگاهش کردم و گفتم:
–واقعا؟ باسرش تایید کرد.
ــ جون من رو قسم بخور.
کمی صورتش را عقب برد و با تعجب نگاهم کرد.
–قول دادم دیگه، قسم چرا؟
ــ با اصرار گفتم:
–قسم بخور.
نگاهی به من انداخت و گفت:
–پس یه شرط داره.
ــ چی؟
دوباره موهایم را ناز کردو گفت:
– توام قول بده هیچ وقت موهات رو کوتاه نکنی.
ــ چشم بلند بلایی گفتم و منتظر نگاهش کردم.
آرام گفت:
–باشه، منم جون تو رو قسم می خورم چیزی رو که ازم خواستی روهمیشه انجام بدم...البته نیازی به قسم خوردن نبود همه می دونن من یه حرفی بزنم زیرش نمیزنم.
ــ ممنون آقا.
خندیدو دستش رو حلقه کرد دور کمرم و گفت:
– تو جون بخواه عزیزم.
دیگه چیزی نمانده بود پس بیفتم صدای قلبم آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. سرش را نزدیکم کردو زیر گوشم گفت:
–راحیل، خیلی دوستت دارم.
تمام تنم داغ شده بود و نفس کشیدن کمی برایم سخت شده بود. سرم را پایین انداخته بودم.
با شنیدن صدایش سرم را بالا آوردم و نگاه عاشقونه اش را به جان خریدم.
ــ راحیلم.
آرام گفتم:
–جانم.
برای چند لحظه عمیق نگاهم کردو گفت:
– هیچی. بعد بوسه ایی روی موهام کاشت و گفت:
– بریم؟
ــ چی می خواستی بگی؟
ــ یه چیزی می خواستم بپرسم جوابم رو از چشم هات گرفتم.
آرام از کنارم بلند شدو خودش را جلوی آینه قدی گوشه ی اتاق چک کردو طرف در اتاق رفت.
من هم بلند شدم و کلیپسم را برداشتم تا موهایم را ببندم وهمراهش بروم، به طرفم امدو کلیپس را از دستم گرفت و روی تخت انداخت. صورتم را با دستهایش قاب کردو گفت:
–موهات رو جمع نکن، من اینجوری پخش بیشتردوست دارم.
ــ چشمهایم را زیر انداختم و گفتم:
–چشم.
لبخندی زدو گفت:
–این چشم گفتنات رو هم دوست دارم.
ازم فاصله گرفت و گفت:
–میشه چند دقیقه بعد از من بیای بیرون؟
با تعجب گفتم چرا؟
اشاره ایی به صورتم کرد.
–دوباره سرخ و سفید شدی...
لب پایینم را گاز گرفتم. دوباره برگشت طرفم وبا اشاره به لبم گفت:
–ولش کن الان زخم میشه.
در ضمن، هر جا من نشستم کنارمن میشینیا.
ــ چشم.
در را باز کرد و چشمکی زدوگفت:
–بشین، ریلکس شدی بعد بیا بیرون.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد حمزه یاسین💫 ✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨ 🌴ولادت⇦7بهمن سـال1372🌿 🌴محـل ولادت⇦کاناد
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد میثم نظری💫
✨جـزء شهـداے مدافـعحرمـ✨
🌴ولادت⇦23اردیبهشت سـال1363🌿
🌴محـل ولادت⇦تهران🌿
🌴شهـادت⇦16آبان سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
⊱🌿✨
-
حقـاٰکہمرادۍومُریدتشدھاَممنـ؛
حقـاٰکہتوخورشیدزمینۍوزمانۍ..!シ
#رهبرانہ💚
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
حُر ڪن مرا کہ جان من
از شرم پر شده
من را کہ راه نیست
بہ جمع حبیب ها 💔⛅️
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
نماز لیله دفن بخونیم💔
بخونید تا برامون بخونن...
روایت داریم کسی که روز جمعه دفن میشه ادم خوبیه:)
ان شاءالله خود سیدالشهدا دستگیرشون باشن امشب...
تَـلْخیِرُوزگَـار
امـٰانَمنِمیدهَـد ؛
خُـوبم! وَلـِیبِـہمَرحـَمتچـٰایرُوضِهات !
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
کم کم روز عاشورا میاد.. ولی من هنوز تو شب سوم گیر کردم:)))
[ ماروضهیرقیه(س)شنیدیموزندهایم!
مارابهسختجانیخوداینگماننبود... ]
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 اَلسّلام علی الرّضیـعِ الصّغیـر تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمیزد که چنین سر
💔
هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سينه سر زد و ديوانه را قرار تويی
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995