eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این روز ها؛ دلم هواے با تو بودن میڪند... مرا از خود دور نڪن اے شھید! من با تو راه را پیدا ڪردم.. اے شھید شده‌اے چراغ زندگیم✨ کلیپے از 🌸🌻 💫 🌺 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
! بۍاعصاب‌بودن‌افتخاره‌ڪه‌توی بیوگرافیتون‌میزنید ؟:/ بدونیـداین‌براۍشیعہ‌ۍامیرالمومنین ننگہ‌ننگ! •. -فلذاهمگۍباهم‌اهدنالصراط‌المستقیم🚶🏻‍♂ ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
پیروزے افتخارآفرین و ڪسب مدال‌طلا توسط #روح‌اللّٰہ_رستمے در رقابت هاے وزنہ‌بردارے پارالمپیک 2020 توڪ
: مدالم را به شهید مدافع حرم "حسن عبدالله‌زاده" تقدیم می‌کنم! 🔹مدال طلایم را به مردم ایران، رهبر انقلاب و شهید مدافع حرم حسن عبدالله‌زاده تقدیم می‌کنم. برای این مدال سختی‌های زیادی کشیدم و خوشحالم که نخستین مدال طلای کاروان پارالمپیک ایران را کسب کردم. ☑️ @AHMADMASHLAB1995
پیروزے افتخارآفرین و ڪسب مدال‌ نقره توسط در رقابت هاے وزنہ‌بردارے پارالمپیک 2020 توڪیو را تبریڪ مےگوییم🏋🏻‍♂✨ ☑️ @AHMADMASHLAB1995
پیروزے افتخارآفرین و ڪسب مدال‌‌طلا توسط در رقابت هاے جودو پارالمپیک 2020 توڪیو را تبریڪ مےگوییم🏅✨ ☑️ @AHMADMASHLAB1995
روحیہ ورزشیمون و مےبینین؟😌🎗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوپنجاه‌وپنجم5⃣5⃣1⃣ من هم نشستم وگفتم: –تو
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣5⃣1⃣ جلوی آینه ایستادم و چادرم را روی سرم مرتب کردم. آرش کنارم ایستاد و دستی به موهایش کشید وگفت: ــمامان ازت خواسته بود که بریم دنبال عمه اینا؟ ــ‌نه. چطور؟ مشکوک نگاهم کرد و گفت: ــآخه من دیروز بهش گفتم نمیرم حالا امروز بدونه این که بپرسه میرم یا نه شماره ی فاطمه رو داد و گفت اگه یه وقت موبایل عمه آنتن نداد به فاطمه زنگ بزن. ــ‌من گفتم با آرش صحبت می کنم اگه موافقت کرد میریم حضرت والا هم که راضی بودی دیگه. ــ‌آهان پس خانم علم غیب داشتند و ما نمی دونستیم از کجا فهمیدی من دیروز به مامان گفتم نمیرم دنبالشون؟ نمی خواستم دلخوری مادرش و ماجرای دیروز را بگویم برای همین گفتم; ــ‌خیلی سوال می پرسی ها. ــ توام خوب می پیچونی‌ها. لبخندی زدم و از آینه نگاهش کردم او هم نگاهم کرد و ناگهان دستش را روی قلبش گذاشت و نقش زمین شد وحشت زده به طرفش رفتم وخم شدم روی صورتش. ــ چی شد آرش؟ با لبخند چشم هایش را باز کرد. – تیر نگاهت درست وسط قلبم خورد با دست اشاره کرد به قلبش. مشتی روی قلبش زدم. ــ بدجنس ترسوندیم. خواستم بلند شوم که دو دستی چادرم را گرفت و گذاشت روی صورتش وبوسید. ــ اون قدر قشنگ چادر سر می کنی که بی اختیاراز تمام بی حجابی هـا دلم بیزار میشه لبخندی زدم. ــ فکر نکنی با این حرفها چیزی از مجازاتت کم میشه ها. ــ مجازات واسه چی؟ ــ واسه ترسوندنم. سریع بلند شد و دستش را گذاشت پشتش و کمی خم شدبه جلو. ــ علیا حضرت لطفا عفو بفرمایید. دستش را گرفتم. ــ اینجوری خم نشو آقا شما تاج سر مایی. اصلا مجازات رو فراموش کردم. هینی کشید. –چه ملکه ی دل رحم و مهربونی! باورم نمیشه. خواستم حرفی بزنم که صدای در باعث شد بروم طرفش و بازش کنم. ــ راحیل جان دیره ها ــ حاضریم مامان جان الان دیگه راه میوفتیم. بعد از رفتن مادر آرش برگشتم طرف آرش و دیدم دست به سینه نشسته روی صندلی آینه و حق به جانب نگاهم می کنه. ــ خوب با مادر شوهرت جیک تو جیک شدیا. کیفم را برداشتم. ــ خدا از دهنت بشنوه پاشو زود بریم.همین که خواستیم کفش بپوشیم مژگان خودش را به ما رساند. –صبر کنید منم بیام. آرش با تعجب گفت: ـ کجا؟ ــ وا! دنبال عمه اینا دیگه راحیل مگه بهش نگفتی؟ من هم هاج و واج پرسیدم: –چیو؟ –که منم میام دیگه ــ نه، بعد برای این که ناراحت نشود گفتم: –خب بیا دیگه گفتن نداره. اخم کرد. –خب می گفتی من که دیشب... حرفش را بریدم. ــ آخه دیگه نرفتم دانشگاه آرشم دیگه تنها نمیره، این رو گفتم که از امدن با ما منصرفش کنم. آرش با خنده گفت: –یه کم زودتر از خواب بیدار شی زودتر متوجه ی خبرها میشی می خوای تو برو صبحونت رو بخور ما خودمون بریم اذیت میشی ها هوا گرمه ــ اذیت چی چند روزه پوسیدم تو خونه بیام یه هوایی به کله ام بخوره بعد رو به من گفت: ــ حالا سه تایی میریم مگه اشکالی داره؟ حرفی نزدم نگاهی به آرش کردم نمی دانم چرا اینجور مواقع سعی می کرد نگاهم نکند. همین که توی ماشین نشستیم مژگان گفت: – آرش یه آهنگ توپ بزار. ــ فلش تو خونس. ــ پس بلوتوس رو روشن کن از گوشیم پلی کنم. موزیکی را پلی کرد که وقتی صدایش پخش شد، خنده ام گرفت خارجی بود و خواننده اش مرد بود جوری می خوند انگار گذاشتنش زیر گیوتین و گفتن اگه آواز نخونی گردنت می پرد احساس می کردی خواننده استرس دارد جالبتر این که خود مژگان هم با خواننده همراهی می‌کرد با همان سبک و سیاق صدای خواننده برایم آشنا نبود. به خاطر تحقیقاتی که قبلا بااسراکرده بودیم، بیشترشان را می شناختم صدا زیاد بود دلم برای بچه ی توی شکمش سوخت از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کردم خیابون شلوغ بود وسرعت ماشین کم بود برای همین راحت می توانستم رفتار آدم هایی که توی پیاده‌رو راه می رفتند را بادقت نگاه کنم هر آدمی حتما برای خودش دنیایی دارد هدفی دارد و برای همین الان راه افتاده توی خیابون به نظرم آدم ها خیلی جالبند وقتی در مورد کارهایشان، علایقشان و رفتارهایشان دقیق میشوی به نتایج جالبی میرسی. این برام من سرگرم کنندس. مثلا همین خانمی که به زور دست بچه اش را میکشد تا همراهش برود. ما از کنارشان گذشتیم و دورو دورتر شدیم. ولی مدتها می‌شود در موردش فکر کرد. این که در ذهن آن بچه چیست چه می خواسته که مقاومت می کرده، شاید فکر می کنه با این کارش به هدفی که دارد میرسد یا آن مادر حتما فکر میکند حرف زدن فایده ایی ندارد و باید به زور متوسل شود.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوپنجاه‌وششم6⃣5⃣1⃣ جلوی آینه ایستادم و چادر
آدم ها با فکرهایشان زندگی می کنند با صدای ترمزدستی ماشین به خودم امدم هنوز صدای آهنگ ماشین را برداشته بود آرش خاموشش کردو گفت: –پیاده شید. ــ عه آرش چرا خاموشش کردی؟ ــ رسیدیم دیگه. ــ روشنش کن من می شینم توی ماشین تا شما برگردید. ماشین را هم روشن بزار تا کولرش کار کنه، بیرون خیلی گرمه معلوم بود آرش عصبی شده ولی حرفی نزد و پیاده شد. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوپنجاه‌وششم6⃣5⃣1⃣ جلوی آینه ایستادم و چادر
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣5⃣1⃣ بعد از چند بار زنگ زدن و نشانه دادن های آرش به عمه بالاخره عمه ما را پیدا کرد عمه یک پیر زن نحیف و لاغر و سفید رو بود همین که سلامش دادم ذوق زده و با محبت بغلم کردو گفت: – پس عروس زوری که میگن تویی؟ با تعجب گفتم: –زوری؟ آرش کشیده گفت: – عمه! این چه حرفیه؟ عمه چادرش را که به زحمت روی سرش نگه می داشت جمع کرد و زد زیر بغلش ورو به آرش گفت: –خیلی هم دلشان بخواد عروس به این خانمی، آرش جان درست‌ترین کار زندگیت همین انتخابته بعد دوباره صورتم را بوسید. فاطمه هم جلو امد و با هم احوالپرسی کردیم و به من و آرش تبریک گفت وقتی به آرش سلام کرد آرش سرش را پایین انداخت و جواب سلامش را داد و این برای من عجیب بود چون آرش اصلا از این اخلاق ها نداشت.فاطمه کپی مادرش بود. چهره ی دل نشینی داشت چشم هاش عسلی با ابروهای کم پشت وبینی و لب و دهن متناسب با صورتش یک خال گوشتی قهوه ایی سوخته ی ریزی روی چونه اش داشت که چهره اش را بامزه کرده بود مثل مادرش ریز نقش بود با قدی که بلند نبود. هنوز چند متری مانده بود تا به ماشین برسیم صدای موسیقی که از داخل ماشین می‌آمد توجهمان را جلب کرد چند تا خواننده خارجی با هم، هم خوانی می کردند این بارصدا یشان برایم آشنا بود. آرش باعجله رفت و صدای پخش را کم کرد. بعد همانطور که اخم هایش در هم بود. در جلوی ماشین را برای عمه نگه داشت تا سوار شود. وقتی همگی سوار شدیم. مژگان به عمه و دخترش خوش و بش کردو بعد کمی صدای موزیک را از گوشی‌اش زیاد کرد. چند دقیقه که گذشت عمه رو به آرش گفت: ــ وا! آرش جان، اینا چیه گوش می کنی اصلا می فهمی چی می گن؟ آرش از آینه با ابرو اشاره ایی به مژگان کردو گفت: ــ عمه باشماست میگن ترجمه کنید. مژگان خنده ایی کرد. –حالا زیادم مهم نیست چی میگن ریتمش باحاله. عمه برگشت و نگاه معنی داری به مژگان انداخت و گفت: ــ خب مادر جان حداقل وطنی گوش کن آدم بفهمه چی میگن. مژگان گفت: ــ عمه جان اینا یه گروه بودند که اسمش یادم نیست خیلی هواخواه دارند منم خیلی ازشون خوشم میاد فکری کردم و گفتم: – فکر کنم اسم گروهشون "بی جیز" بود. مژگان با چشم های گرد گفت: – عه آره تو از کجا می دونی؟ لبخندی زدم و گفتم: –اینا سه تا برادر بودندکه یه گروه شده بودند به نام "بی جیز."سه تایی با هم آواز می خوندند الان دیگه هیچ کدومشون زنده نیستند خیلی قدیمیه... تو این زیر خاکیارو از کجا آوردی؟ تقریبا همه با تعجب به من نگاه می کردند حتی آرش لحظه ایی برگشت و با چشم های از حدقه در آمده نگاهم کرد.مژگان پشت چشمی نازک کردو گفت: – آرش که می گفت تو اهل موسیقی گوش کردن نیستی اونوقت چجوری اینقدر دقیق اینارو می دونی؟ حتی بهتر از منی که مدام باید موسیقی گوش کنم. با تعجب پرسیدم: ــ باید؟ بی تفاوت گفت: – حالا تو جواب من رو بده نپیچون تا بعد. لبخندی زدم و گفتم: ــ نه بابا چه پیچوندنی خب هر کس یه جوره دیگه من و خواهرم یه مدت طولانی در مورد موسیقی و همین گروههای مختلف، راک وپاپ و...تحقیق می کردیم در مورد چگونگی مرگ موسیقی دان ها و خواننده ها و طول عمرشون جالبه که توی این تحقیقی که کردیم اونقدر به چیزهای جالبی که اصلا فکرش رو نمی کردیم بر خوردیم که مدتها طول کشید تا تحقیقاتمون تموم بشه تقریبا یک سال. قیافه ی کسایی را گرفت که انگار مچم را گرفته باشد و گفت: – اونوقت تو این مدت انواع موسیقی ها رو گوش کردید؟ ــ بله دیگه. تقریبا بیشترش رو ــ پس چرا به دیگران توصیه می کنی گوش نکنن؟ من به شما توصیه ایی کردم؟ ــ مگه به آرش نگفته بودی حرفش را بریدم و گفتم: – من حتی به آرش هم توصیه ای نکردم من یکی از دلایلی رو که چرا دوست ندارم موزیک گوش کنم رو براش گفتم همین چون به نظر من نباید هر چیزی رو گوش کرد و اینم به خاطر نتیجه ایی بود که از تحقیقاتم گرفتم.مژگان دیگر حرفی نزد. فاطمه آرام پرسید: ــ حالا چرا تحقیق کردید؟ ــ زیر گوشش گفتم: – به خاطر این که همین صدای بلند موسیقی باعث یه تصادف بدی شد لبش را گاز گرفت و پرسید: – خودت؟ ــ راننده دخترخالم بود، من کنارش بودم. نفس عمیقی کشید و از شیشه ی ماشین بیرون را نگاه کرد چقدر خوشحال شدم که دیگر چیزی نپرسید فکر این که چرا آرش حرفهایی که بینمان قبلا رد و بدل شده را به مژگان گفته ولم نمی‌کرد. باید در یک فرصت مناسب باهم حرف می‌زدیم. همین طور در مورد قضیه‌ی عروس زوری. فقط خدا می داند چقدر از این حرف عمه ناراحت شدم ولی سعی کردم خودم را کنترل کنم و بعدا از آرش بپرسم. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
^^ آدما‌دو‌دسته‌هستن‼️ ۱.اونایے‌که‌حسابشون‌پاکه و‌از‌مرگ‌نمےترسن.. ۲.اونایے‌که‌حق‌الناس‌وحق‌الله دلیل‌ترسشون‌از‌مر‌گ‌شده.. تو‌جز‌کدوم‌دسته‌ای؟!(: ☑️ @AHMADMASHLAB1995