#تلنگر
شھید نظامۍ میرھ تلفن بزنھ
چشمش بھ نامحرم میوفتھ !
سھ روز گریھ میکنھ
میگھ ..
خدا من نفہمیدم
چشمم بھ ناموس مردم افتادھ !
#اینجورۍ_شھید_شدناا (:
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🖤 علامه حسنزاده آملی، فقیه دانشمندی که در سخت ترین روزها، پای ولایت ا
براے تسلاے دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانمون صدقہ و صلوات فراموش نشہ🙏🏻🥀
ببـࢪیدمببـࢪیدمشـدھحتۍدࢪخـۅاب..🙂💔
¹روزتـااربعیـݩحسینے🕯
#روزشمار_اربعینحسینے🌿
#کار_خودمونہ🔗
☑️ @AHMADMASHLAB1995
آخـࢪ از عشـق #تـو
لبنـانے میشـوم..🌸✌️🏻
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🦋
#ارسالے🌷
#حذف_لوگو_حرام🚫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🖤 علامه حسنزاده آملی، فقیه دانشمندی که در سخت ترین روزها، پای ولایت ا
#پیامبر_اسلام:
|اذا مات العالم الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لایسدها شیء|
وقتے عالمے فقیہ فوت کند، در اسلام رخنہ و حفرهاے ایجاد مےشود کہ هیچ چیزے نمےتواند جای آن را پر کند.
#علامہ_حسنزادهآملے🥀
#شادے_روحشون_صلوات
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزࢪگـان
هر روز بنشـینید و یک مقداری با
امآم زمان'عج' درد و دل کنیـد..
خوب نیست شـیعه،روزَش شب
شود و شَبَش روز شود و اصـلا
به یآدِ او نباشـد..!
آیتاللهمیلانی💚🌿
🌱@AhmadMashlab1995
تحياتے لمـن یعیـش فۍ ا؏ــماققلـوبنآ🌱
سلام بࢪ کـسانی ڪھ
در اعماق قلب ما🫀زندگی میڪنندツ...
#لبنانیاتᲦ
#سلام_علے_غریبطوس💙
#شهید_احمد_مشلب🍃
#کار_خودمونه🌸
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_دویستوهفتم7⃣0⃣2⃣ –خانم، من خوابم میادا –خب
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_دویستوهشتم8⃣0⃣2⃣
ساعت نزدیک دوازده بود که مادر آرش گفت:
–پاشید زودتر بخوابیم که صبح خواب نمونیم.
روی تخت آرش دراز کشیدم و گوشیام را دستم گرفتم در ذهنم دنبال یک متن قشنگ می گشتم که آرش امد کنارم دراز کشیدو پرسید:
–چیکار می کنی؟
–می خوام مجازاتم رو انجام بدم.
گوشی را از دستم گرفت و کنارگذاشت و گفت:
–وقتی خودم اینجام چرا میخوای بنویسی؟
خودم را به آن راه زدم.
–چه ربطی داره، پس بعدا نگی انجام ندادما، خودت نذاشتی بعدساعدم را روی چشم هایم گذاشتم و گفتم:
–شب بخیر.
نیم خیز شد و ساعدش را زیر بدنش ستون کرد و گفت:
–تانگی که من نمی خوابم.
می دانستم حرفی را که بزند به آن عمل می کند.
چشم هایم را کمی باز کردم.
–پس مجازات عوض کردنم داریم؟
اگه شرایطش مثل الان باشه، اشکالی نداره.
–فکر نمی کنی داری زور میگی؟
قیافه ی حق به جانبی گرفت وگفت:
–اصلا.
چشم هایم را در حدقه گرداندم و گفتم:
خیلی خوب، دراز بکش میگم.
–باید توی چشم هام نگاه کنی بگیا.
اینبار من نیم خیز شدم وباتعجب نگاهش کردم و گفتم:
–راحت باش، هر چه دل تنگت می خواهد بگو.
–عه، اشکالی نداره؟ می تونم بگم؟
در صورتش براق شدم و بالشتم را برداشتم و گفتم:
–اصلا من میرم روی کاناپه بخوابم.
زود بالشت را از دستم گرفت و سر جایش گذاشت و اخمی مصنوعی کرد و گفت:
–خیلی خب بابا، چه زودم بالشت واسه من جدا می کنه، دیگه نبینم از این کارها بکنیا، من کتکتم زدم قهر نمی کنی.
خنده ایی کردم.
–آهان، پس نقطعه ضعفته، یادم باشه برای مجازاتهای بعدی.
چشم غرهی خنده داری بهم رفت و من هم همان موقع گفتم:
–دوستت دارم. بعد سرم را روی بالشت گذاشتم و سعی کردم خنده ام را نشان ندهم وچشم هایم را بستم. آرش انگار خشکش زده بود. نه تکان میخورد نه حرفی میزد. چشم هایم را باز کردم دیدم به همان حالت مانده است. به زور سرش را فشار دادم روی بالشت و چشم هایش را با دستهایم بستم. ناگهان غافلگیرانه مرا در آغوشش کشید.
سرم را روی سینه اش گذاشتم و گفتم:
–اگه دوستت نداشتم که الان اینجا نبودم.
شروع به نوازش کردم موهام کرد و آهی کشید. انگار یاد چیزی افتاده باشد گفت:
–می دونم عزیزم. تو گاهی به خاطر من خیلی اذیت میشی، این که همه رو تحمل می کنی و به روی من نمیاری یعنی ثابت کردن علاقه ات.
بعد نگاهم کردونمی دانم در چشم هایم چه دید که ادامه داد:
–فکر کنم خیلی خوابت میاد، شب بخیر.
سرم را کمی عقب کشیدم و روی بازویش گذاشتم وچشم هایم را بستم و گفتم:
–شب بخیر.
صبح که برای نماز بیدار شدم، دیگر خوابم نبرد با چراغ قوهی گوشیام یکی از کتابهای آرش را که قبلا کمی از آن را خوانده بودم را برداشتم و شروع به مطالعه کردم.
هوا کمی روشن شده بود چشم های من هم درد گرفته بود، شارژ گوشیام هم رو به اتمام بود. پرده را کنار زدم نور بی جانی وارد اتاق شد. آرش دیگر باید بیدار میشد.
لبهی تخت نشستم و تکهایی از موهایم را در دستم گرفتم و روی صورتش کشیدم. قلقلکش امد. چشم هایش را باز کرد. قرمز بودند. لبخندی زد و بالشتش را روی صورتش گذاشت و با آن صدای خواب آلودش که من عاشقش بودم گفت:
–اذیت نکن راحیل، خوابم میاد. باخودم فکر کردم چطوری بیدارش کنم که خواب از سرش بپره، یاد آن روز افتادم که لیوان آب را رویم ریخت و موهایم را خیس کرد. هنوز تلافی نکرده بودم. لبخند موزیانهایی روی لبهایم نشست و تصمیم گرفتم بروم یک لیوان آب بیارم. هم زمان آرش که از سکوت من تعجب کرده بودبالشت را از روی صورتش برداشت و نگاهم کرد و فوری بلند شدنشست وگفت:
–نه راحیل، فکر لیوان رو از سرت بیرون کن من نمیخوام ضربه مغزی بشم.از این که فکرم را خوانده بود تعجب کردم و خنده ام گرفت.
–اصلا میرم چند تا لیوان پلاستیکی می خرم واسه اینجور وقتها که تواسترس نداشته باشی.
دستی به موهای به هم ریخته اش کشید. خم شد و در آینه نگاهی به خودش انداخت و گفت:
–کلا بیا دیگه این شوخی رو فراموش کنیم، خطرناکه دیدی اون آقا گندهه رو کم مونده بودکورش کنی
–ولی به نظرم بهتر اینه که شما اون ماجرا رو فراموش کنی حالا یه بار یه اتفاقی افتاد دیگه
–واسه همین میگن از اتفاقات عبرت بگیرید دیگه من به فکر خودمم.
بعد قیافه اش را بامزه کرد و ادامه داد:
–اگه یه بلایی سرم بیاد چی؟
صدای مادرش نگذاشت جوابش را بدهم
–بچه ها زودتر آماده شید کیارش اینا چند دقیقه دیگه می رسن
آرش فوری بیرون رفت و من هم لباسم را عوض کردم و با موهایم درگیر بودم که آرش را لباس عوض کرده روبرویم دیدم.
«لباسهاش کجا بود، کی عوض کرد.»
–بده ببافمشون توی راه اذیت نشی.
همانطور که موهایم را می بافت گفت:
–راحیل خیلی مواظب موهات باش ها من خیلی دوسشون دارم.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_دویستوهشتم8⃣0⃣2⃣ ساعت نزدیک دوازده بود که م
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_دویستونهم9⃣0⃣2⃣
بعد عمیق بو کشید و گفت:
–بوش دیونه ام می کنه اون عطری که میگفتی به نوک موهات میزنی به منم میدی؟
–نوچ،نمیشه اون مخصوص خودمه، بعد
خمیازه ایی کشیدم.
پرسید:
–خوابت میاد؟
–یه کم آخه خیلی وقته بیدارم.بالشتی برداشت.
–الان واسه عشقم یه بالشت میارم که اگه خوابش گرفت روی صندلی عقب بخوابه از توجهش ذوق کردم و دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینه اش گذاشتم و عطرش را با تمام وجود به ریه هایم فرستادم.
او هم محکم بغلم کرد و زیرگوشم گفت:
–چقدر این غافلگیریات رو دوست دارم.
صدای آیفن باعث شد از هم جدا بشیم.
آرش با لبخند گفت:
–خیلی دوستت دارم راحیل.
صدای مادر آرش مارا از روی ابرها پایین کشید.
–آرش کیارش اینا دم در منتظرن هاردیر بریم عصبانی میشه.
آرش فوری گفت:
–تا من چمدون و وسایل هارو ببرم پایین، توام آماده شو بیا. وقتی پایین رسیدم. دیدم مژگان و آرش در حال صحبت کردن هستند و آرش رو بهش داره میگه:
جامون تنگ میشه، راحیل خوابش میاد میخواد صندلی عقب بخوابه.
مژگان رو به من کردو پرسید:
–آره راحیل به آرش میگم یه ماشینه بریم بیشتر خوش می گذره به خاطر تو قبول نمی کنه.
نگاهی به آرش انداختم و نمیدانستم چه بگویم که آرش گفت:
–اونجوری راحیل راحت نیست بعد آرامتر ادامه داد:
– بخصوص که با کیارش تو یه ماشین سختشه
مژگان برایم پشت چشمی نازک کرد و رفت
مادر آرش هم که متوجه ی قضیه شد بدون این که حرفی بزند رفت توی ماشین ما جلونشست و منم صندلی عقب پشت آرش نشستم.
آرش آینه را روی صورتم تنظیم کرد و بالبخند و چشمکی که زد تلخی برخورد مژگان را از یادم برد.
تازه راه افتاده بودیم که مادر آرش گفت:
–آرش جان، کاش یه ماشینه می رفتیم مژگان هم ناراحت نمیشد.
–مامان جان بزار یاد بگیره با شوهرشم بهش خوش بگذره.مامان آرش دیگر حرفی نزد.
نمی دانم چرا نمی تونستم مژگان را درک کنم. حتی گاهی مادر آرش را هم نمی فهمیدم شاید باید خودم را جای او بگذارم شاید هم من از خیلی چیزها خبر ندارم ولی او دارد و با توجه به اطلاعاتش رفتارمیکند بالاخره مادر است مادرها با آدم های دیگر فرق دارند با صدای موبایل آرش از افکارم دست کشیدم. کیارش بود آدرس جایی را به آرش داد که برای صبحانه خوردن توقف کنیم.
وقتی پیاده شدیم آرش امد کنارم و زیرگوشم گفت:
–میخوای ما بریم جای دیگه نیمرو بخوریم اینجا فقط کله پاچه داره.
–نه، اشکالی نداره، می خورم.
همگی دور میز نشستیم وآقایی برای سفارش گرفتن آمد.کیارش برای همه بدون این که بپرسد آب مغز سفارش داد. آرش گفت:
داداش برای من و راحیل یه کاسه کافیه.
وقتی سفارشمان را آوردند و مشغول خوردن شدیم مژگان نگاهی به کاسهی مشترک ما انداخت و گفت:
–چه رومانتیک!
آرش گفت:
–واسه رمانتیک بودنش نیست راحیل کله پاچه دوست نداره واسه همین.
پریدم وسط حرف آرش و گفتم:
–نه، می خورم.
آرش نگاهی به من کردوگفت:
–می خوری ولی زوری
دلم نمی خواست آرش این حرف را اینجا مطرح کند برای همین آرام گفتم:
–آرش..
کیارش با تاسف نگاهی به ما انداخت و حرفی نزد.
بقیه هم که انگار نشنیده بودند. کیارش از همه زودتر کاسه اش خالی شدو دوباره از بقیه پرسید گوشت چی می خورید.
هرکس سفارشی دادو آرش هم بنا گوش سفارش داد و گفت:
– خوردنش برات راحت تره.
بعد از این که کیارش نزدیک پیشخوان رفت و سفارش ها را برای آقایی که آنجا ایستاده بود توضیح داد. انگار آدرسی هم از او پرسید و بعد بیرون رفت. من چون غذا نمی خوردم و بیشتر با آن بازی می کردم و صندلیان رو بروی پیشخوان بود. کیارش را راحت میدیدم.
مژگان با تعجب به طرف در ورودی گردنی کشید و پرسید:
–کجارفت؟
مادر آرش گفت:
–شاید رفت گوشیش رو از ماشین بیاره.
–مژگان متفکر گفت:
–فکر نکنم.
بعد از چند دقیقه سفارش ها را آوردند و مژگان گفت:
–این چرانیومد الان غذاش سرد میشه.
–خب یه زنگ بزن ببین کجا رفت.
–گوشیم مونده توی ماشین.
آرش گوشی اش را درآورد و تماس گرفت. هنوز آرش با گوشیاش مشغول بود که دیدیم کیارش سینی به دست وارد شد.
سینی را کنار آرش گذاشت ودرگوشش پچ وپچی کرد. آرش لبخند پهنی زد و نگاه قدر شناسانه ایی به برادرش انداخت و گفت:
–شرمندمون کردی داداش، بعد سینی را جلوی من گذاشت. یک کاسه حلیم بود. با یک شکر پاش کنارش. از دیدن حلیم منقلب شدم، یعنی کیارش به خاطر من رفته بود حلیم گرفته بود! باورم نمیشد. این همان آقای بداخلاق است که همیشه جوری مرا نگاه می کرد که انگار طلبش را می خواهد فقط با تعجب نگاهش می کردم.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❬🌿🕊❭ داخـلِپـٰآدگـٰانکـہبودیم..نیمـہشـبهـٰابـراۍِ سـرکـشۍ بـہمسجدآسـٰایشگـٰآهمۍرفتـم.. و
🖇💛🌿••
#وضوازشرشیطان!📿👿
. هرموقعمےخواست
. ازفضاےمجازےاستفادهڪند،
. وضومےگرفتومعتقدبودڪہ
. اینفضاآلودهاست
. وشیطانماراوسوسہمےڪند.
#شہید_مسلم_خیزاب♥️
#هر_روز_با_یک_شهید🍃
☑️ @AhmadMashlab1995
🌸🌱
لبخند بزنیدツ
شاید جنگ از لبخندتان خجالت بڪشد 💛
#افتخآࢪما😌✌️
☑️ @AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
|🌿|
لبیک یا حسین
یعنے در معرکه حاضر باشے ، هرچند تنہا بمانے..!
و مردم تو را بۍ یاور گذاشته باشند و تو را متہم و خوار شمارند .
لبیک یا حسین
یعنے تو و مال و زن و فرزندانت در این معرکه حاضر باشند .
🎙⃟🔗¦↫ #سیدحسننصرالله''
🌸⃟🔗¦↫ #جان_کلام :) ''
🖤⃟🔗¦↫ #اربعین''
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
درد فراق را بہ کدامین مطب بَرم؟
رفعِ غم حبیب کہ کار طبیب نیست...💔!
#اربعین_حسینے🖤
#فڪیف_اصبر_علي_فراقڪ؟🥀
#کار_خودمونہ..
#حذف_لوگو_حرام🚫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 - یـٰا حُسَینَ بَنای عِشق پابَرجاست، چه باهِجران، چه بیهِجران که هِجران هَم به جانِ تو زِ عشق
💔
اونجاڪہسٌھرابسِپھࢪۍگفت:
کٌجاسٺجـاۍِࢪِسيدَن🔗
وَپَھنڪَࢪدَنِیِڪفَرش
وَبیخیـٰالنِشَستن..!؟🌿
دَࢪجَواببٰایَدگٌفت:بِینٌالحَࢪَمِـین..ッ♥️
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995
🏴 زيارة الأربعين 🏴
❪ بِسمِاللّٰهالرّحمٰنالرَحیم ❫
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ
اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ
اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ
اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ
اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ
وَقَتیلِ الْعَبَراتِ
اَللّهُمَّ اِنّى أَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ
وَابْنُ وَلِیِّکَ
وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ
الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ
اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ
وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ
وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ
وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ
وَقآئِداً مِنَ الْقادَةِ
وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ
وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ
وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ
فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ
وَمَنَحَ النُّصْحَ
وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ
لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ
وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ
وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ
مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى
وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ
وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ
وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ
وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ
وَحَمَلَةَ الاَوْزارِ
الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ
فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً
حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ
وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ
اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً
وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ
اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ
عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً
وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً
وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ
وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ
وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ
وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ
وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ
حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ
فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ
وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ
وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ
اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ
اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ
وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ
بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ
وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ
لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها
وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها
وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ
وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ
وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ
وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ
الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ
الْهادِى الْمَهْدِىُّ
وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى
وَاَعْلامُ الْهُدى
وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى
وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا
وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ
وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ
بِشَرایِعِ دینى
وَخَواتیمِ عَمَلى
وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ
وَاَمْرى لاِمْرِکُمْ مُتَّبِع
وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ
حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ
فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ
صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ
وَعلى اَرْواحِکُمْ
وَاَجْسادِکُمْ
وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ
وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ
آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.
اللّـهُمَّ اجْعلْني عنْدك وجيها بالْحُسيْن
عليْه السَّلامُ في الدُّنْيا والاْخرة
@AhmadMashlab1995🖤🥀↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❮ السَّلامُ علی
من جعل الله الشفاء فی تربة ❯ ✋🏻
سلام بر آن کسی ڪھ خداوند
شفا را در خـاک قبر او قرار داد . . .
#اࢪبعینحسینےتسلیـٺ♡
➣ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿!
تورا ندیدهایم اما انگار خوب مےشناسیمت!🙃
هرگاه دلتنگے بر پنجرهے دلمان چنگ بیاندازد، میدانیم که تو حواست هست بہ دلهاے ما..💔🍃
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
پاسدار، #سیدمرتضے_کریمے و #حسین_عابدے کہ در آتشسوزے در انبار یکے از مراکز تحقیقات خودکفایے سپاه در غرب تهران مجروح شده بودند؛ امروز بہ فیض عظیم شهادت نائل آمدند🥀🕊
#قرارگاه_فرهنگے_مجازے_شهیداحمدمشلب
☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🖤」
-
-
پیادهمحضتسلاےقلبِخواهرتان
وظیفہبودبیایم،ببخشجاماندم..
☑️ @AHMADMASHLAB1995
4_5917870269896066099.mp3
5.1M
چهـل شبانہ روز غم💔
چهـل شبانہ روز اشڪ...!
🎤| #حاجمحمود_کریمے
🏴| #اربعین_حسینے_تسلیتباد
☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از کانال حسین دارابی
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا