eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_دویست‌ودوازدهم2⃣1⃣2⃣ همین که عدد سه از دهنش
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣1⃣2⃣ روی یک تخته سنگ نشستم و به صدای نوازش گر دریا گوش سپردم هوا آفتابی بود ولی بادی که می وزید از گرمای هوا کم می کرد دلم می خواست مدتی که آرش خوابه برایش کاری کنم بادیدن انبوهی از صدفهای ریزو درشت که کنار ساحل خودنمایی می کردند فکری به ذهنم رسید. چوبی پیدا کردم و مشغول شدم کمی دورتر از ساحل نزدیک ویلا یک قلب خیلی بزرگ کشیدم آنقدر بزرگ می‌توانستم داخلش دراز بکشم. بعد از کنار ساحل کلی صدف جمع کردم و گوشه ی چادرم ریختم وتا کنار قلبی که کشیده بودم آوردم. یادم امد با آرش که برای قدم زدن رفته بودیم، یک ساحل صخره ایی کوچک دیده بودم، که پراز سنگهای زیبا بود آنقد رفتم تا بالاخره پیدایش کردم تا توانستم گوشه ی چادرم را سنگ جمع کردم و اوردم و کنار صدفها ریختم. دور تا دور قلب را شروع به سنگ چیدن کردم قلبش خیلی بزرگ بودو نیاز به سنگهای بیشتری داشت دوباره بلند شدم ورفتم سنگ اوردم سه بار این کار را تکرار کردم تا بالاخره این قلب سنگی کامل شد گرمم شده بود خسته ام شده بودم ولی نمی خواستم وقتی آرش از خواب بیدار می‌شود کارم نصفه باشد ساعت مچی ام را نگاه کردم بیشتر از یک ساعت بود که کار می کردم مسافت تا ساحل صخره ایی زیاد بودو وقتم خیلی گرفته شد. حالا باید داخل قلب را با صدف ها جمله ام را می نوشتم اول با همان چوبی که داشتم نوشتم «دوستت دارم» بعد با صدف نوشته را پوشاندم. طوری که انگار از اول با صدف نوشته شده بود. کلی صدف اضافه مانده بود فکری کردم و تصمیم گرفتم از انتهای قلب تا جایی که شن تمام می‌شود و وارد محوطه ی ویلا می شویم جاده‌ی صدفی درست کنم دوتا خط مار پیچ رو بروی هم با همان چوب کشیدم و رویش را با صدف پر کردم ساعت را نگاه کردم از دوساعت هم بیشتر بود که مشغول بودم، ولی هنوز آرش بیدار نشده بود دوباره نگاهی به قلب سنگ و مروارید، ساخت دست خودم انداختم و تصمیم گرفتم دورتا دور سنگها را هم دوباره صدف کار کنم خیلی وقت گیر بود ولی به قشنگ تر شدنش می ارزید.بعد از تمام شدن کارم، رفتم بالا توی اتاق، آرش هنوز خواب بود آرام موبایلم را برداشتم و رفتم چندتا عکس از کار هنری خودم انداختم. دوست داشتم زودتر به آرش نشانش بدهم نزدیک سه ساعت بود که خواب بود، دیگر باید بیدار میشد رفتم داخل ساختمان. مادرآرش در آشپزخانه مشغول بود سلامی کردم وپرسیدم: –کمک نمی‌خواهید مامان جان؟ –سلام راحیل جان چرا اینقدر عرق کردی مگه بالا خواب نبودی؟ –نه بیرون بودم. –دوباره گرما زده نشی؟ مواظب خودت باش. آرشم بیدار کن بیایید چایی بخورید. –چشمی گفتم و باخودم فکر کردم مادرشوهرمم تغییر کرده قبلا کار به هیچی من نداشت الان نگرانم شده. از پله ها که بالا می رفتم، مژگان و کیارش به طرف پایین می‌آمدند، تنهاچیزی که اول از همه توجهم را جلب کرد،لباس نامناسب مژگان بودکه باشکم برجسته اش اصلا سنخیتی نداشت. سلامی کردم و رد شدم. مژگان بازبانش جواب دادوکیارش باتکان دادن سرش. وارد اتاق شدم. آرش پشت به دراتاق خواب بود ازفرصت استفاده کردم ورفتم دوباره دوش گرفتم حسابی سرحال شدم وخستگی‌ام هم در رفت درحال خشک کردن موهایم با حوله بودم وتصنیفی را زیر لب زمزمه می کردم. –صداتم قشنگه ها باتعجب به آراش نگاه کردم وگفتم: –بالاخره بیدار شدی؟ –ساعت چنده راحیل –سه ساعته خوابی پاشو دیگه مگه به خواب زمستونی رفتی؟ هینی کشیدوگفت: –چه جساراتها الان یعنی خیلی غیر مستقیم بهم گفتی خرس؟ منم هینی کشیدم وگفتم: –وای نگو خدانکنه. –دوباره رفتی حموم؟ –آره تاحالا ساحل بودم حسابی گرمم شده بود. –این همه ساعت؟ چیکار می کردی؟ –یه کار خوب اشاره به موهام کردوگفت: –بیار برات ببافمشون توام اونی که داشتی می خوندی رو بلندتر برام بخون. روی تخت نشستم. –نمیخواد ببافی خشک بشه بعد زودتر بریم پایین کاردستیم روبهت نشون بدم. –چیکارکردی؟ –سورپرایزه. –یاخدا من می ترسم، لیوان مسیه کو؟ نکنه بستیش بالای در بازش کردم بخوره توسرم. –عه، آرش کلی زحمت کشیدم. –میشه قبلش بگی چیه؟من می‌ترسم –عه لوس نشو بدو بریم دیگه آرش وقتی ببینیش از این حرفهات پشیمون میشی. –اول برام اونی که داشتی زیرلب می خوندی رو بخون تابیام. –حالا یه وقت دیگه الان بیا بریم. –نه، بعدا از زیرش در میری –باشه پس بیا بریم کنار ساحل، اونجا برات می خونم. –خوشحال شدو گفت: –باشه بریم بعد زیر لب زمزمه کرد: –خدایا خودم روبه توسپردم گوشی‌ام را هم برداشتم –توام گوشیت روبردار –می‌خوای چیکار کنی؟ که تصمیم به ثبتش داری؟ –حالا بیا بریم. وقتی به جایی که من چندین ساعت زحمت کشیده بودم رسیدیم از دیدن صحنه ی روبرویم خشکم زد. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد حسین الیاسی💫 ✨جـزء شهـداے مدافع‌وطـن‌✨ 🌴ولادت⇦17اردیبهشت سال1354🌿 🌴محـل ولادت⇦
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محمدرضا دهقان💫 ✨جـزء شهـداے مدافع‌حـرم✨ 🌴ولادت⇦26فروردین سال1374🌿 🌴محـل ولادت⇦تهران🌿 🌴شهـادت⇦21آبان سـال1394🌿 🌴محـل شهـادت⇦حلب_سوریه🌿 🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپےبـدون‌نـام‌نـویسنـده‌حـرام🚫 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماییـمـ غبارے نشستـہ بـر فـرش هـاے حـریمت… ما را نتکان ...💔'! امروز بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🥀✨ 🌸 🚫 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🖤 علامه حسن‌زاده آملی، فقیه دانشمندی که در سخت ترین روزها، پای ولایت ا
آخوندا ما رو ول نمی کنند... یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد: قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن. رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره 😁 گفت: می دانم☺️ گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین گفت: می دانم دیدم کم نمیاره..... جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم🤭. از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسن گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده دوباره خوابیدم بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟ برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی شوکه شده بودم😳 ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم......... بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود. تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند. حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای مد ظله العالی: "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف) است." این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌ا... طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف). راهی که حسن‌زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی. روح بلند عالم و دانشمند بزرگ ایرانی علامه آملی شاد @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫•• هرچند گویمت کہ بہ دنیا قرار نیست...🖐🏻 امّا قرار ماست بہ دنیا نگاه دوست!♥️🌿 کلیپے از 🌸🌻 💫 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
غریبۍ‌آن‌است‌ڪه‌مردن‌جاۍ‌شهادت‌را‌بگیرد!- ☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از بیداری ملت
🔴کشف پیکر مطهر شهید شریفی در سوریه 🔹پیکر مطهر شهید مدافع حرم «هادی شریفی» طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. 🔹شهید هادی شریفی ۳۱ شهریور ۱۳۶۱ چشم به جهان گشود و از جمله عاشقان ولایتی بود که به بانوی بی‌مزارمان اقتدا کرد و برای دفاع از حریم آل‌الله در جبهه‌های سوریه و نبرد علیه تکفیری‌ها حاضر شد و سرانجام ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ در سوریه به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد. ✍️بیداری ملت @bidariymelat
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
>•🌷‌•< تمامِ قافیه‌هایم فداے آمدنت.. بیا ردیف کن این روزهـاے درهم را🥀! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک
۰۰ . از نظـر من چیـزی ڪه کمڬ کـرد تا خیلی ها توۍ ڪربلا بمونن امام شناسی بود . . . اگھ‌ امـامت نشناسۍ هرڪاری ازت برمیاد یزید و شمر هم امـامشون نشناختن! خیلی از افرادۍ که به کربلا نیومدن برای فقدان شناخت امامشون بود(: ☑️ @AHMADMASHLAB1995