🍃🌸
امام خامنه ای:
سعید کاظمی آشتیانی شخصیت #ارزشمند کانون امیدوابتکار و نوآوری بود. افسوس خوردم.
وی یکی از #فرزندان_صالح_انقلاب و از رویشهای مبارکی بود که آیندهی درخشان علمی در کشور را نوید میدهند.
موسسهی رویان که مجمع ارزشمندی از نوآوران و جهادگران عرصهی علوم زیستی است، در پیدایش و رشد و اعتلای خود، مدیون همت و ایمان و پشتکار این دانشمندجوان و #بلند_همت است.
۱۳۸۴/۱۰/۱۵
@ahmadmashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
ادمینای محترم!
لطفا فردا قبل از ساعت ۱۹ جهت تبادل به ادمین تبادل پیام بدین
@Salar31
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهاردهم : خداحافظ حنیف
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_پانزدهم :
در برابر گذشته
با مشت زدم توی صورتش … .
آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … .😡
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … "تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون … بین ما همیشه واسه تو جا هست" … اینو گفت.
سوار ماشینش شد و رفت … .
رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….😔
گریه ام گرفت 😭😭…
دستخط حنیف بود …
به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار …
هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود … .
یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای ۳۵ دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد …
صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … .😒😰
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت …
"مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات" ..😉
#ادامه_دارد...
🍃🌸
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
@AhmadMashlab1995 #رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم ✍: شهیدسید طاها ایمانی 1⃣ #قسمت_اول : اتحاد
ریپلای به قسمت اول رمان جذاب
🔥 #فرار_از_جهنم🔥
بخونی پشیمون نمیشی😉
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
#صلےاللهعلیک_یاحضرٺ_ارباب🌷
🌹🍃 روزے ڪـــه
💚با سَــلامِ تو آغــاز مـےشــوَد
🌹🍃 تـٰا شـَبـــــــ
💚حُسِینــے اسٺ تَمــامِ دَقایـِقش
#از_دور_ســـلام✋
#حضرٺ_عشــق_حـسیــن❤️
@ahmadmahlab1995